۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

هويت ايرانی در دوران باستان

هويت ايرانی در دوران باستان

ريچارد ن. فرای

درباره هويّت قومی کتاب‌های بسيار نوشته شده است و چنين برمی‌آيد که عوامل متعدّدی در تکوين اين مفهوم مؤثّر بوده‌اند. هدف اين نوشته بحث درباره تئوری‌های مختلف هويّت يا مقايسه مفاهيم مشخّص آن در سرزمين‌های متفاوت و در محدوده زمانی معيّنی نيست بلکه هدف تمرکز بر ايران دوران باستان است.

حتّی رسيدن به اين هدف مشخّص نيز بسيار مشکل است، چه، از سويی منابع مکتوب بومی در دسترس نيست، و از سوی ديگر، نوشته‌های خارجيان هم، مثل آن چه يونانيان باستان به‌رشته تحرير درآورده‌اند، غالباً آلوده با پيش داوری‌ها و بنابر اين به‌آسانی گمراه کننده است. چرا که خارجيان اوّلين گروه يا قبيله‌ای را که در مسير برخورد آنان با ايران باستان قرارداشته است به‌عنوان معيار شناخت تمام اعضای آن خانواده بزرگ به کار برده‌اند. بدينسان بود که يونانيان همه ايرانيان را به ملاحظه منطقه پارس پارسيان (Perians) ناميده اند، همانطور که فرانسويان تمام ژرمن‌ها را آلمانی می‌دانستند زيرا اولين روياروئی آنها با قبيله آلمانی بود. مقصود من از معيار اين است که خارجيان آداب و رسوم و مختصّات نخستين افرادی را که روياروی خود می‌بينند به ديگر اعضاء قبيله بزرگ تعميم می‌دهند و به اين ترتيب همه اعضاء گروه را در قالب و الگوی واحدی می‌بينند. بنابراين بهتر است، حتّی اگر منظور فقط ارائه يک نظريه سطحی و مقدّماتی هم باشد، تا آنجا که امکان دارد از منابع محلی استفاده شود. اين همه آن چيزی است که شخص در موارد کمبود اطلاعات می‌تواند انتظار داشته باشد. مسلماً اين روش ايده‌آل نيست و بازسازی برداشت‌هايی که مردم باستانی در مورد خودشان داشته‌اند، يا آنچه خارجيان واقعاً درباره آن‌ها می‌انديشيدند، نيز تقريباً غير ممکن است. معهذا شايد بتوان تصويری براساس تعدادی داده‌های جزيی ترسيم کرد. چنين تصويری چيزی جز يک نتيجه‌گيری کلّی نمی‌تواند باشد که همواره استثنائاتی برآن وارد است. در مورد ايران اين استثنائات بی‌شمارند.

قبل از هر چيز بايد مشخّص کنيم مقصود از "ايران" و "ايرانی" چيست. وقتی که رضا شاه فرمان داد که دولت‌های خارجی نام ايران (Iran) را به جای پرشيا (Persia) به کار برند بسياری در غرب، که نمی‌دانستند "ايران" نام قديمی و بومی اين کشور بوده، تصوّر می‌کردند که او نام جديدی برای کشورش خلق کرده است. به خوبی می‌دانيم اين نام مشتق از لغت باستانی "آريان" است، که خود به "آير" يا "ايرلند" می‌رسد، و در ريشه عام هند و اروپائی به معنای "مردانه" يا "اشرافيت" است.

از آنجائی که مهاجمان هند و اروپائی زبان سرزمين هند خودشان را آريايی می‌ناميدند و از آن جا که همين واژه در کتيبه‌های پارسی قديم نيز توسط ايرانيان به کار برده شده است، شايد بتوانيم نتيجه‌گيری کنيم که همه هند و ايرانيان خودشان را آريائی می‌ناميده‌اند. اين بدان معناست که همه قبايل مختلفی که در آسيای مرکزی و فلات ايران اسکان يافتند در آغاز خود را آريائی می‌شمردند و اين خود ريشه در عقده نامعقول "همبستگي" داشت که وجه مشترک همه ايرانيان بود و بعدها از سوی مسلمانان "عصبيت" ناميده شد. همانطور که بعداً اشاره خواهيم کرد آن آريائی‌ها يا ايرانيانی که در غرب هندوستان اسکان يافتند نيز همين لقب را برای متمايز نمودن خود از بوميان منطقه به کار بردند. به هرحال، پس از مدتی، ساکنين بومی نيز چنان جذب مهاجمان شدند که خودشان را آريائی يا ايرانی محسوب کردند. امّا درباره مفهوم خود ايران به عنوان يک حامل هويّت جغرافيائی، سياسی، فرهنگی چه می‌توان گفت؟ در اين مورد ضروری است که همه ابعاد برداشتی را که شخص از هويّت خود دارد و نيز وجوه ارتباط او را با ديگرانی که ممکن است معيارهای ديگری برای بيان هويّت خود داشته باشند، در نظر گيريم.

جراردو نولی در کتاب جالب خود به نام "مفهوم ايران" (رم، ۱٩٨٩) نتيجه‌گيری می‌کند که مفهوم "ايران" در نيمه اول قرن سوم قبل از ميلاد در نتيجه تبليغات ساسانيان بوجود آمد. از نظر مفهوم سياسی، او اين تفکّر را از زمان ساسانيان تاريخ‌گذاری می‌کند، گرچه از نظر مذهبی و محتملاً نژادی قبل از آن نيز وجود داشته است. به نظر من نتيجه‌گيری او در مجموع معتبر است:

مفهوم ايران به عنوان يک تفکر سياسی و مذهبی عملاً در قرن سوّم پديدار شد، در عهد ساسانيان اشاعه يافت و بعد از انقراض امپراطوری آنان نيز جزء اصلی ميراثی باستانی گرديد که برای قرن‌ها اذهان دانشمندان و شعرا را مجذوب خود کرد و، به جز در محدوده کوچکی از جوامع زرتشتی، رنگ مذهبی خود را از دست داد. آنچه در اين مفهوم از دست نرفت نوعی يگانگی گسترده فرهنگی و در حقيقت زبانی بود که امپراطوری ساسانی مجذوبش شد پايدارش کرد و به اخلافش واگذاشت. (ص۱٨۳)

با اين همه هنوز در اين مورد پرسش‌هايی به ذهن می‌رسد. به اين پرسش‌ها هنگامی می‌رسيم که به بررسی مفهوم ارضی، قومی و مذهبی هويت ايرانی، حتّی قبل از امپراطوری ساسانيان -يعنی دورهای که در آن بُعد سياسی هويّت ايران هم مورد ترديد است- بپردازيم.

در اينجا ضروری است که به استفاده از منابع پارسی قديم باز گرديم، گرچه سودی در اين متصور نيست که آنچه را نولی بررسی کرده و يا سخنان مشهور داريوش را، که يک پادشاه هخامنشي، يک پارسی و يک آريائی بوده است، تکرار کنيم. اين اشارات پيوندهای خانوادگی، قبيله‌ای، و نژادی او را مشخص می‌کند و به سادگی قابل درک است. امّا آنچه سال‌ها توجه مرا به خود مشغول داشته برخی قسمت‌های کتبيه‌های ايران باستان است، بگذاريد نگاهی به آنها بيفکنيم.

درکتيبه داريوش در بيستون که به فارسی کهن نوشته شده و در آن سخنانش فرمول‌وار تکرار می‌شوند، او می‌گويد که هر طغيانگری به پيروانش دروغ می‌گويد و دروغگويی خود طغيان بر داريوش است. امّا در پنجمين ستون اين کتيبه او از شورش ايلاميان و سکاها سخن می‌گويد، آنان را بی‌ايمان می‌خواند و به اين متّهم می‌کند که مانند او اهورمزدا را نمی‌پرستيدند. اين عبارت می‌تواند به چند شکل تفسير شود. نخستين معنا ممکن است اين باشد که آن‌ها بی‌ايمان بودند و به شورش برخاستند زيرا اهورمزدا را نمی‌پرستيدند. ديگر اين که آنها اهورمزدا را می‌پرستيدند امّا شورش آنان ردّ اين پرستش بود. در هردو صورت می توان استنباط کرد که آن‌ها بايد اهورمزدا را می‌پرستيدند.

ازطريق الواح ايلاميان درتخت جمشيد می‌دانيم که ايلاميانی که در آنجا کار می‌کردند هومبن خدای بزرگ ايلاميان، و پديده‌های طبيعی مانند کوه‌ها و رودخانه‌ها و شايد اهورمزدا را هم می‌پرستيدند. درمورد سکاها مطمئن نيستيم که چه چيز را می‌پرستيدند. امّا بيشتر احتمال دارد پرستنده خدايان قديم آريائی‌ها مثل ميترا و غيره باشند. از نقطه نظر زبانشناسی ايلامی‌ها ايرانی نبودند امّا سکاها ايرانی بودند. اگر انتظار می‌رفت که هم سکاها هم ايلامی‌ها اهورمزدا را همانطور که داريوش می‌پنداشت بپرستند، چرا چنين انتظاری از بابلی‌ها و ديگر اقوام شورشی نمی‌رفت. در اين باره توضيحات مختلفی ممکن است وجود داشته باشد، امّا نظر من به شرح زير است:

پس از اين که قبايل ايراني، در نيمه اول هزاره پيش از ميلاد مسيح، در سرزمين‌های خود اسکان يافتند و دولت‌هايی براساس الگوی ايلامی‌ها در جنوب و منی‌ها(Mannaeans) و اورارتويی‌ها(Urartians) در شمال بنا نهادند، يک جامعه کاملاً قبيله‌ای و نژادی جای خود را -حداقل در گمان طبقه اشراف- به يک واحد سياسی و جغرافيايی داد. نسلی که حاصل پيوند ميان ايرانيان و ايلامی‌ها در ايران و منی‌ها و مادها در سرزمين ماد بود چه هويتی داشت؟

می‌توان فرض را براين گذاشت که گرايش حاکم قبول هويّت قشر حاکم بوده است. محتملاً ارزش‌ها و باورهای فاتحان و فرمانروايان به سرعت جايگزين ارزش‌ها و آرمان‌های تسخيرشدگان شده است، چه، در زمان داريوش اعتقاد به اين که همه ساکنين سرزمين پارس (Persis)بايد "ايرانی" شمرده شوند در ذهن‌ها ريشه دوانده بود. آيا داريوش هم چنين اعتقادی داشت؟ به عنوان بنيان گذار يک امپراطوری که بخواهد فرمانروائی‌اش بدون چالش و آشوب باشد، او محتملاً مايل به اعمال همان ضوابطی بود که آشوريان برگزيده بودند: هرکس آرامی صحبت کند آشوری است و تحت فرمانروائی پادشاه آشور. اين بدان معنا بود که ايلامی‌هائی که در سرزمين فارس بودند می‌بايد فارسی ياد می‌گرفتند و دين و رسوم ايرانی‌ها را بپذيرند. آيا اين ضوابط داريوش -اگر به راستی ضوابط او بود- مادها و ديگر مردمان فارسی زبان، مانند باختريان، سغديان و سکاها را نيز در برمی گرفت؟ آيا آنها نيز بايد براين اساس ايرانی به حساب آيند؟ در زمان داريوش، در پايان قرن ششم قبل از ميلاد، محتملاً ايرانيان خاوری مردمان بومی را جذب خود کرده بودند -آنگونه که ساکنان سرزمين بين آمو دريا(جيحون) و سيردريا (سيحون) سغدی ناميده می‌شدند- در حالی که در غرب ايران، در فارس و همينطور در ماد، جريان جذب و استحاله مردمان بومی هنوز پايان نيافته بود.

ظاهراً داريوش می‌دانسته است که ديگر قبايل ايرانی مثل او ايرانی بودند و اگرچه با لهجه‌های متفاوت سخن می‌گفتند، با او ريشه‌های فرهنگی و مذهبی مشترک داشتند. از نظر سياسی، اين اعتقاد که همه مردمی که در سرزمينی خاص زندگی می‌کنند رعايای "پادشاه" همان سرزمين اند، اعتقادی است که همواره در تاريخ ايران، چه در دوره ساسانيان و چه در عصر اسلام، اساس هويّت سياسی ايرانيان بوده است. به سخن ديگر، وفاداری ايرانيان معطوف به شاه و يا سلسله پادشاهی بوده است و نه به کشور. در عين حال بايد تاکيد شود که امپراطوری هخامنشی که از نيمه قرن ششم قبل از ميلاد تا غلبه اسکندر درسال ۳۳۰ قبل از ميلاد ادامه داشت، مفهوم جديدی از کشور را در خاور ميانه بوجود آورد. قبلاً فاتحان قوانين و رسوم خود را به فتح شدگانی که می‌بايد از آنان تبعيت کنند تحميل می‌کردند، امّا هخامنشيان ضمن اجرای قوانين جهانشمول "شاهنشاهی" در سرتاسر امپراطوری خود، کلّيه قوانين محلی سرزمين‌های تسخير شده را محترم می‌شمردند. به اين ترتيب، نوعی نظام فدرال و ايالتی نه چندان بی‌شباهت به نظام سياسی کنونی امريکا به وجود آمد و اين امپراطوری را برای بيشتر از دو قرن يکپارچه نگاه داشت. در اين امپراطوری همه رعايای امپراطور در برابر قانون مساوی بودند. وفاداری به فرمانروا معيار موفقيت آنان بود. البته، همانند ديگر جاها تبعيض وجود داشت و اشراف ايرانی بر ديگران اولويت داشتند. امّا، هخامنشيان مبتکر انديشه قوانين عمومی بودند که خود سرچشمه قوانين روم شد. با اين همه، واقعيت سياسی در وفاداری به پادشاه خلاصه می‌شد که مهم ترين عنصر هويّت در ايران و ديگر سرزمين‌های دنيای باستانی بود.

اين اصل در زمان ساسانيان - هنگامی که احکام مسيحيت، يهوديت و زرتشتيگری مدوّن و نهادی شدند- مورد چالش مذهب قرار گرفت. از آن پس وفاداری مردم خاورميانه که تا آن زمان معطوف به پادشاه و خود عنصر اساسی در تعيين هويت آنان بود معطوف به مذهب گرديد. با تسلّط اسلام، اين تحوّل تشديد و تثبيت شد. بايد توجه داشت که پس از اسکندر، فرمانروايان يونانی در خاورميانه مدعی نقش و رسالت مذهبی شدند و خود را "منجی" و در نهايت حتّی "خدا" خواندند. امّا مذاهب جهانی دوران ساسانيان نظريه فرمانروای خداگونه را رد کردند.

پس چه عاملی را بايد در دوران قبل از اسلام عامل اساسی در تعيين هويت دانست؟ به عقيده من اين عامل در حقيقت عمل سرزمين يا قلمرو، منتها قلمروی بدون مرز بود. اين قلمرو -حتّی اگر يک حکومت مرکزی بر سراسر آن فرمانروايی نمی‌کرد- در اذهان ساسانيان شامل بين‌النهرين (عراق امروزی)، قفقاز و آسيای ميانه بود. از زمان هخامنشيان اين احساس وجود داشت که ناحيه غربی ايران قلب همه ايران است، همانگونه که امروزه محور تهران، اصفهان، شيراز بخش اصلی کشور محسوب می‌شود ونواحی شرق کشور مانند بلوچستان و سيستان نواحی پيرامونی به شمار می‌آيند. بازيگران اصلی اين قلمرو مرکزی، مادها در شمال و ايرانی‌ها درجنوب بودند. سپس پارت‌ها جانشين مادها شدند و سرانجام در پايان دوران ساسانيان اين تقسيم شمالی جنوبی پايان يافت و زبان فارسی و آداب و رسوم و شعائر ايرانيان همه جا گسترده شد. همانگونه که امروز نواحی پيرامونی چون کردستان، بلوچستان و افغانستان جزئی از حوزه فرهنگی و جمعيتی(و نه سياسی) ايران به شمار می‌آيند، همانطور هم در گذشته بلخيان، سغديان، خوارزميان و ديگران بخشی از دنيای زبانی و فرهنگی ايران به شمار می‌رفتند.

[ناتمام است]

منبع
________________________________________

برگرفته از: ايران نامه، سال دوازدهم، شماره ۳، تابستان ۱۳٧۳، "هويت ايرانی در دوران باستان"، سايت بنياد مطالعات ايرانی

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

Secret Documents Reveal Afghan Language Policy

در درستی و بی‌طرفی اين مقاله اختلاف نظر وجود دارد!


Declassified documents of the US Embassy in Kabul are shedding more light on the language issue in Afghanistan as the world celebrates the International Mother Language Day on February 21.

An airgram, dated May 23, 1964, by the Counsellor of Embassy for political affairs Howard J. Ashford Jr. informs the US Department of State about a new language policy undertaken by the Afghan government. Interestingly, the formerly confidential document’s subject reads: "Farsi-Dahri" to be Official Language".

Referring to events of April 4, 1964, the airgram reveals that Abdul Zaher, the President of the National Assembly and Chairman of the Constitutional Advisory Commission (who later became Afghanistan’s Prime-Minister) had told the American Deputy Chief of Mission (DCM) about his plans to introduce 2 official languages: Pashtu and Farsi, "but the latter henceforth would be "Dahri" (misspelt "Dari" inserted in Afghan Constitution by King Zaher Shah – twc).

The paper adds some dodgy information about "two versions of Farsi in use within Afghanistan". Those two versions of the same language are categorically defined by the Counsellor as "Pahlevi-Farsi" and "Dahri-Farsi". "Pahlevi-Farsi" is the Iranian version which has been used increasingly in Afghanistan as the literary language since the 18 th century, he adds, while "dahri", according to its Afghan supporters, developed originally within Afghanistan thousands of years ago.

The word "Pahlevi" most certainly refers to the Pahlevi royal dynasty that was reigning next door at the time, rather than the identical linguistic term used as a synonym for the Middle-Persian language of Sassanids. If it’s supposed to mean the latter, the term is non-sensual as the language does not exist anymore.

"Tajik dynasties based in Herat and Ghazni from the 9 th through the 16 th centuries used this version of Farsi (dahri)," elaborates the secret document. "Differences over language, which are closely correlated to differences between the dominant Pashtuns and the subordinate farsi-speaking ethnic groups, came to a head within the Commission during March when a Pashtun member of the Commission suggested that the draft Constitution employ phraseology which would commit the government to support the purity of Pashtu and emphasize its use as a national language." [1]

At first sight there seems to be a very feeble logical link between cause and effect of the act. A Pashtun parliamentarian suggests strengthening his mother language and the parliament decides to rename one of the two official languages from Farsi to "Dahri". The hidden bit of information implies that a new identity for the Persian language of Afghanistan would confine it within the country by cutting off its ties with the Persian of Iran. "Purification" and "fortification" have been secured solely for the Pashto language.

Abdul Zaher was a passionate supporter of Pashtuns and "Pashtunistan". In 1972 Abdul Zaher as the Prime Minister of the country "signed an order giving instructions to beef up and provide more money for Department of Pashtunistan Affairs. He had ordered the department to launch a propaganda campaign calling for establishment of Pashtunistan." [2]

Another thing that catches the eye in Ashford’s airgram is the misspelling of the word "Dari". One can suggest that the word was too unfamiliar to Americans to spell it correctly. The term doesn’t exist in the Embassy’s previous reports. Herbert B. Leggett, Ashford’s predecessor in July 1963, mentions neither "Dahri" nor "Dari" in his report to the US Department of State.

"The Kabul press on June, 30, 1963, reported that four hospitals, all associated with Kabul University, received Pushtu names in place of their former Farsi and Arabic names", he informs.

Then Shafakhanaye Aliabad and Shafakhanaye Markazi, Dar-ol-majanin, Shafakhanaye Khanom or Naswan were renamed to Nadir Shah Roghtoon, Markazi Katanzay, Sanaye Roghtoon and D’Nirmuno Roghtoon. However, they are better known by their previous names till now.

Siddiqullah Rishteen, the President of the Pushtu Academy in 1963 believed that the name changes were a part of the continuing government policy "of regarding Pushtu as the unique official language of Afghanistan." Rishteen did not agree with the reporting officer that Farsi was the lingua franca of Afghanistan and that large numbers of Afghans in important governmental positions knew no Pashto. "Rishteen said that this was an overstatement and that in any case there is only one true "Afghan" culture and it is Pushtun", reads the report.

Rishteen was right in defining the meaning of ‘Afghan’ which is a self-designation of Pashtuns. Ethnologically, Afgh ān is the term by which Pashtuns are designated by Persian-speakers. Below is a definition of the term by the Encyclopaedia Iranica:

"The term "Afgh ān" has probably designated the Paštūn since ancient times. Under the form Avag ānā , this ethnic group is first mentioned by the Indian astronomer Var āha Mihira in the beginning of the 6 th century A.D. in his Brahat-samahita. The Sanscrit mention the people of Ashvakan and later it turns into Upa-Gun and Âpa-Gân."

The same is stated by the 17 th century Pashto poet Khushal Khan Khattak:

Pull out your sword and slay any one,
That says Pashtun and Afghan are not one!
Arabs know this and so do Romans:
Afghans are Pashtuns, Pashtuns are Afghans!

But what is alarming in Rishteen’s point of view is the degree of his chauvinistic negligence towards other ethnicities of the country. Even now, 45 years later, only 35% of the nation speak Pashto, while native Persian-speakers of Afghanistan constitute 50% of the population, according to the latest CIA figures.

It should be mentioned that "Afghanistan" as the name of the country was confirmed in King Amanullah Khan’s constitution only in 1923. The first Constitution does not include the word "Afghan" in its ethno-national sense. In an attempt to weaken Persian cultural influence in the country an ethno-centric Pashtun King Zaher Shah applied the word to every citizen of Afghanistan, woman and man, in his 1964 Constitution. But even now among most of Persian-speakers of Afghanistan the word ‘Afghan’ means ‘Pashtun’ only.

Even Zaher Shah himself, who enforced anti-Persian policies and renamed the language to Dari preferred to speak in Persian. In his report to Washington Counsellor of the American Embassy in Kabul H.B. Leggett writes: "The reporting officer refrained from stating an even more embarrassing fact that the Royal Family (Zaher Shah’s court – twc) contains very few persons who can speak adequate Pushtu, especially among the younger generation."

Leggett underlines another important etymological fact that the word ‘Parsiwan’ in Pushtu applies to "any Afghan whose mother tongue is Farsi. Also spelled Farsiban, the more literary, and hence less common, form". Thus, Pushtuns admit that the native language of Tajiks is Parsi – Persian, rather than Dari. The latter is believed to be merely an attribute or adjective for "Farsi" and is supposed to follow the noun: Parsi (Farsi)-ye Dari (literally: Court Persian).

Throughout H. Leggett’s diplomatic dispatch ("Indications that RGA May Place More Emphasis on Pashtu"; July 13, 1963) the language is still called "Farsi". "Dari" is not mentioned even once. Only a year later the American Embassy gets acquainted with the new term (Dari) endorsed by King Zaher Shah and consequently inserted in his Constitution.

Zaher Shah’s Constitution was clearly designed to create a monolithic state that could lead the country to a monoethnic society. Perhaps he was inspired by the Soviet Union’s methods of artificial unification of hundreds of ethnic groups as a "Soviet nation". Those methods fired back with catastrophic consequences that ended the super power.

But in 1960s Soviet ethnic unification was bearing fruits and ethnic languages like Uzbek, Azeri, Moldovan, Turkmen, Persian (Tajik), Kyrgyz and Kazakh and dozens of smaller languages were successfully distorted and largely Russified. Zaher Shah tried hard to apply the same methods for Pashtunization of Afghanistan by renaming the strongest language of the country and isolating it from its speakers abroad and replacing its words with their Pashto equivalents. In Tajikistan, for instance, the nation was ordered to use the Russian word "Universitet" in the place of "Dar-ol-fonun" or "Daneshgah", whereas their fellow Tajiks in Afghanistan were forced to accept a freshly-minted Pashto term "Pohantoon" with the same meaning.

Despite the fact that 1964 Constitution of Afghanistan (Article 3) declares Pashtu and "Dari" as the official languages of the country, further down the text, in Article 35 it doesn’t hide the Pashtun King’s inclination towards only one of these two languages:

"It is the duty of the state to prepare and implement an effective program for the development and strengthening of the national language, Pashtu."

The term "national language" appears in the Constitution incoherently. It is not mentioned in previous articles. But this article gives Pashto – a language spoken by a minority of people – a special status. Bear in mind that Persian (Dari) is the native language of at least 50% of Afghanistan’s population, according to latest CIA figures, whereas Pashto is spoken by only 35%.

The American reporting officer in July 1963 sensed the forthcoming battle against the Persian language in Afghanistan. He was aware of a royal decree promulgated in 1932 or 1933, "which announced that Pushtu would be the sole official language within three years." A task that proved too hard to be put into action.

Herbert Leggett, the Counsellor of the American Embassy in Kabul for Political Affairs believed that Kabul University might be the first institution to be Pashtunized. In his July 1963 report to the US Department of State he states:

"For nearly two years he (the reporting officer - twc) has used the Farsi term for University, i.e. Daneshgah, and until his recent visit at the University this term has not been challenged. However, University officials politely but firmly pointed out that the official Afghan name for University is Pohantoon, a Pushtu word. While it is understood that this term has been in use for many years it may be significant that Afghans, including people from the University, have only recently taken open exception to the Farsi term. Incidentally, University officials also suggested the use of other Pushtu terms in the place of two or three Farsi words which the reporting officer used in the conversation."

Actually the American reporting officer was giving an account of the dawn of Afghan linguistic purge that was not restricted to Afghan (Pashto) language only. Pashtuns renamed Farsi to Dari and Pashtuns were about to compile its vocabulary to make it as Afghan as possible. The American declassified document indicates that the term "Daneshgah" had been in use before 1963 and was prohibited only later.

Leggett concludes that "the possibility of a really serious RGA (Zaher Shah’s establishment) effort to develop Pushtu as the most important language of Afghanistan does not appear very real. The handicap which such a move would place on Afghan education would be very great, and it would undoubtedly hinder the RGA’s long-range economic development plans." There is no need to question if the conclusion was sound enough.

According to the document, the reporting officer had been criticized for having bothered at all to learn Persian. "This attitude is especially noticeable in the Eastern border areas (Pushtu speaking) of Afghanistan. On occasion some Pushtuns have referred scornfully to Farsi as a "woman’s" language, although they themselves speak it." This paragraph indicates the level of Pushtun antipathy against the Persian language and the fact that Persian was spoken by Pushtuns in remote areas of the country as well.

A new Constitution was adopted in 2003 that has chosen a milder and less ethnocentric tone. Its preamble refers to citizens of the country as "people of Afghanistan" and article 4, Chapter 1, reads:

"The nation of Afghanistan is comprised of the following ethnic groups: Pashtun, Tajik, Hazara, Uzbak, Turkman, Baluch, Pashai, Nuristani, Aymaq, Arab, Qirghiz, Qizilbash, Gujur, Brahwui and others."

Article 16, Chapter 1, elaborates:

"From among the languages of Pashto, Dari, Uzbaki, Turkmani, Baluchi, Pashai, Nuristani, Pamiri (languages), Arab and other languages spoken in the country, Pashto and Dari are the official languages of the state."

The questionable Article 35 of 1964 Constitution has been omitted. Nevertheless, as a Pashtun Zaher Shah sympathizer, Hamid Karzai has kept the clause that applies the word "Afghan" to every citizen of Afghanistan.

We can allow ourselves to be more pedantic about the order of the languages in the Constitution. Why should Pashto be the first one in the list, while it’s a well-known fact that Persian-speakers outnumber Pashto-speakers? Even the alphabetical order cannot justify this approach.

However, it could be firmly stated that according to Article 16 of the new Constitution, the Afghan Culture Minister Abdul Karim Khorram has breached the law by reprimanding journalists for using Persian words in their reporting:

"The state adopts and implements effective plans for strengthening, and developing all languages of Afghanistan. Publications and radio and television broadcasting are allowed in all languages spoken in the country."

Mr. Khurram could have a walk around the capital and beyond to ask people what language they speak. Most of them presumably would reply: Farsi (Persian). At least it would be better if the Pashtun government attended to its "badly faltering Pushtu language" (as put by Herbert B. Leggett) and left Persian-speakers with their language alone.

In August 2006 Abdul Karim Khurram, then a newly appointed Minister of Culture and Youth Affairs, stated that he was against separating Pashto and "Dari" languages. It is true that Afghan (Pashto) and Persian languages linguistically belong to the same Iranian group of languages. But their separation has not occurred yesterday. They have taken each its own path centuries ago. It is not clear what Khurram meant by keeping the two languages together. Certainly, by liquidating Persian words and implanting Pashto ones in their place his goal could not be achieved. It will just inflame tensions in an ethnically charged atmosphere of Afghanistan.

منبع : برگرفته از : Afghan Language Policy. Part 1 and Part 2 ، سایت تاجيکستان کام

۱۳۸۷ مرداد ۲۵, جمعه

Farsi - Persian Language


حوزه‌ی زبان فارسی دری - برگرفته از سايت فارسی نت


Farsi - Persian Language

Persian Language, also known as Farsi, is the most widely spoken member of the Iranian branch of the Indo-Iranian languages, a subfamily of the Indo-European languages. It is the language of Iran (formerly Persia) and is also widely spoken in Afghanistan and, in an archaic form, in Tajikistan and the Pamir Mountain region.

Persian is spoken today primarily in Iran and Afghanistan, but was historically a more widely understood language in an area ranging from the Middle East to India. Significant populations of speakers in other Persian Gulf countries (Bahrain, Iraq, Oman, People's Democratic Republic of Yemen, and the United Arab Emirates), as well as large communities in the USA.

Total numbers of speakers is high: over 40 million Farsi speakers (about 50% of Iran's population); over 7 million Dari Persian speakers in Afghanistan (25% of the population); and about 2 million Dari Persian speakers in Pakistan.
In Afghanistan Farsi is spoken almost everywhere and close to 60 % of Afghanistan's total population speak Farsi or Dari. The map on the right should cover Herat and the nothern parts of Afghanistan where the majority of people speak Farsi. - Thank you, Laila Ahmadi

Three phases may be distinguished in the development of Iranian languages: Old, Middle, and Modern. Old Iranian is represented by Avestan and Old Persian. Avestan, probably spoken in the northeast of ancient Persia, is the language of the Avesta, the sacred scriptures of Zoroastrianism. Except for this scriptural use, Avestan died out centuries before the advent of Islam. Old Persian is recorded in the southwest in cuneiform inscriptions of the Persian kings of the Achaemenid dynasty (circa 550-330 BC), notably Darius I and Xerxes I. Old Persian and Avestan have close affinity with Sanskrit, and, like Sanskrit, Greek, and Latin, are highly inflected languages.

تعداد بازديدکنندگان