tag:blogger.com,1999:blog-76764407196703910722024-03-13T03:59:57.550-07:00یادداشتهای مهديزاده کابلیمهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.comBlogger62125tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-28858397262706121282008-11-22T20:30:00.000-08:002008-11-22T20:49:15.249-08:00داستان پادشاه سه هزار ساله<p></p><div dir="rtl" align="justify" style="font-family:Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif;font-size:12px;color:#000000;"><center><strong><span style="font-size:16;"><span style="color:#9999ff;">پادشاه مومیاییشدهٔ کردستان</span><br /><br />فریبگری تازهٔ جاعلان تاریخ و فرهنگ<br /></span><p></p><span style="color:#339999;">دكتر رضا مرادی غیاث آبادی</span></strong></center><p></p><br /><a href="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SSjfLp6m5EI/AAAAAAAAAIY/sFq1BJxi7-o/s1600-h/Dr.+Reza+Moradi+Ghejas+Abadi.bmp"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;width: 140px; height: 200px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SSjfLp6m5EI/AAAAAAAAAIY/sFq1BJxi7-o/s200/Dr.+Reza+Moradi+Ghejas+Abadi.bmp" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5271708755160392770" /></a><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">مدتی است که مسافران شاهراه ساوه به سلفچگان در حاشیه راست جاده، پرچمهای سبزرنگی را میبینند که در اطراف یک صندوق بزرگ پول برافراشته شدهاند. میگویند که فلان کسی خواب دیده و بعد پیکر سالم امامزادهای را در تابوتی سبز پیدا کردهاند. میگویند اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً سنگ میشود. الحمدالله که ما شکّ نکردیم و سنگ نشدیم.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از دیروز نامههای فراوانی به دستم میرسد که کسانی با شوق و ذوق خبر کشف جسد سالم و مومیاییشدهٔ یک پادشاه باستانی در شهر سنندج کردستان را بازگو میکنند و یا در باره آن پرسشهایی را پیش میکشند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">میگویند که پادشاه با زیورافزار و اشیای زرین و جواهرات فراوان در تابوتی از جنس سرب و طلا، صحیح و سالم دراز کشیده و کتیبههایی طلایی «به زبان میخی» بر سینه و شرمگاه او نهاده شده است. همچنین میگویند که «کارشناسان» قدمت آنرا سه هزار سال برآورد کردهاند اما میخواهند خبر این کشف بزرگ را درز بگیرند تا بتوانند یواشکی آنرا «آب» کنند. در این اخبار هیچ اشارهای به نام آن «کارشناسان» و نیز منبعِ معتبرِ منتشرکنندهٔ خبر نشده است. احتمالاً در آینده هم خواهند گفت که اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً دشمن ایران و همدست کسانی است که میخواهند پادشاه را «آب» بکنند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">فیلمی نیز از این کشف بزرگ در اینترنت منتشر شده است. آنچه که در این فیلم دیده میشود، «پیکر صحیح و سالم» نوجوان زندهای را نشان میدهد که او را همچون شاخ شمشاد در نقش پادشاه باستانی در جعبهای چوبی خواباندهاند. هیچ اثر و نشانهای از عناصر مومیایی یا حتی مومیایی خشک و بازماندهای جانبی آن دیده نمیشود. همچنین هیچ اثری از تحلیل عضلات، شکاف و بخیه، فراگشت پوستی، حفرههای غدد، اندودهای منخرین و منافذ به دیده نمیآید.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">بدن پسرک نگونبخت را برهنه کرده و سپس پوستش را رنگمالی کردهاند. سپس چند ورق حلبی همراه با خطخطیهایی بیمعنا و ناخوانا را بر سینه و شرمگاهش گذاشتهاند. با چند تکه کاموا برای بدن بدون موی پسرک، سبیل چخماقی و ریش انبوه شاخدار درست کردهاند و یک نیمتاج پلاستیکی که در جشن تولدها بر سر بچهها میگذارند و فیلم میگیرند، بر سرش نهادهاند و فیلم گرفتهاند. مقداری تیله و منجوق پلاستیکی هم در دوروبرش چسبانده و ریختهاند تا گنجینه همراه پادشاه تکمیلتر و پرارزشتر شود. البته جای شکرش باقیست که به پسرک معصوم اجازه دادهاند لااقل تُنُکهاش را از پایش در نیاورد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">سی- چهل سال پیش در باغ وحش تهران دعوایی شده بود میان دو نفر از کسانی که با ورقهای بازی شگردی را اجرا میکردند و پولی از شرطبندی به دست میآوردند. دعوا بر سر این بود که یکی از آن دو نفر، تازهکار و ناشی بود و مهارت کافی برای پنهانکردن اسرار و شگردها نداشت. ناشیگری او، خشم و خروش طرف حرفهایتر را به همراه داشت که ادعا میکرد دستش لو رفته و بازارش کساد شده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در اینجا نیز جاعلان حرفهای آثار باستانی که پیش از این نمونههایی بسیار حرفهای و شگفتانگیز (همچون مومیایی «رودوگونه» دختر خشیارشا) را همراه با کتیبهای از طلای واقعی ساخته بودهاند، حق دارند به دعوا با سازندگان چنین تابوت و پادشاه مسخره و ناشیانهای بپردازند که بازارشان را کساد خواهد کرد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">ما امروزه اگر از خیلی جهات عقبافتاده باشیم، دستکم از نظر جعل و تاریخسازی یکی از پیشرفتهترینها هستیم. اشیای جعلی باستانی که ما میسازیم- الحق و الاتصاف- هیچ کمبودی در قیاس با نمونههای خارجی ندارند. حیف است که به این سادگی اعتبار و سابقه درخشان صنف محترم جاعلان و تاریخسازان در میان همکاران عزیزشان از بین برود.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در زمینه تاریخسازی و مناسبتسازی، نه تنها کمبودی نداریم که پیشتاز جهانیان هستیم. از این جهت میتوانیم به خود ببالیم. چرا که هیچ ملتی تاکنون نتوانسته است تاریخ پیامبرش را حتی یک روز به عقب ببرد، ما توانستهایم تاریخ زرتشت را نه یک روز، که چند هزار سال به عقب ببریم. هیچ ملتی نتوانسته است کتیبه بزرگترین و مشهورترین پادشاهش را جعل کند، ما توانستهایم منشور کوروش بزرگ را جعل کنیم و آنرا در خیال عوام بر سردر سازمان ملل هم بچسبانیم. هیچ ملتی نتوانسته است تاریخ هیچیک از پادشاهانش را تبدیل به روزی جهانی کند، ما توانستهایم روز جهانی کوروش را به نمایندگی از یونسکو و تمام مردم جهان جعل کنیم و خود را مسخره نهادهای بینالمللی و تاریخدانان و ایرانشناسان کنیم؛ چنانکه همین کار را با دانشنامهٔ دانشگاهی زنده و معتبر هم کردیم. هیچ ملتی نتوانسته است اشیای جعلی خود را به موزههای معتبر منسوب کند، ما توانستهایم دهها اثر مجعول همچون وصیتنامههای کوروش و داریوش و نامههای یزدگرد و عمر را برای مخاطبان سادهدل و ناآگاه خود در قفسههای خیالی موزههای مشهور جهان قرار دهیم و جوانِ جستجوگر هویت ملی را به نام میهنپرستی و به نام حقوق بشر فریب دهیم و گمراه سازیم. از این نمونهها چه فراوان.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اما در این میان یک پرسش بدون پاسخ میماند. جاعلان تاریخ و مناسبتهای قلابی و نیز سازندگان اشیای باستانی تقلبی- بنا به روحیهٔ حیلهگرانه و سوداگرایانهٔ خود- میتوانند به قیمت فریب مردم و به قیمت تباهی فرهنگ دیرین یک کشور بزرگ و کهنسال، برای خود کلاه و قبایی دست و پا کنند؛ اما چرا روحیه شکّ و پرسشگری تا این اندازه در میان ما افول کرده که هر عوامفریب شیاد و حتی ناشی و تازهکاری میتواند به سادگی و با انگشت نهادن بر روی احساسات مذهبی یا ملی مردم، ما را بفریبد؟ تا چه زمان ما باید آسیبهای ناشی از جهل و روحیه احساساتی و تحریک پذیر خود را تحمل کنیم؟<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">شاید هم «شکّ نمیکنیم تا سنگ نشویم».<br /><br /><p></p><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">برگرفته از: <a href="http://www.ghiasabadi.com/mummy.html"><strong><em>پادشاه مومیاییشدهٔ کردستان</em></strong></a>، سايت پژوهشهای ايرانی</span></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#663333;">برای آشنایی با انواع و ویژگیهای مومیاییها و اخبار مربوط به آن از جمله بنگرید به: <a href="http://www.mummytombs.com/" target="_blank" rel="nofollow">Mummy Tombs</a><br />در باره مردان نمکیِ یافت شده در معدن نمک چهرآباد زنجان بنگرید به: <a href="http://www.mummytombs.com/mummylocator/featured/saltmummies.htm" target="_blank" rel="nofollow">Iranian Salt Mummies</a><br /></p></div><br /></span>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-63429241001041557772008-09-27T16:07:00.000-07:002008-09-27T16:26:43.170-07:00تاریخچه ای از نگارش و خط<div dir="rtl" align="justify" style="font-family:Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif;font-size:12px;color:#000000;"><center><strong><span style="font-size:16px;"><span style="color:#9999ff;">تاریخچه ای از نگارش و خط</span></span> <p></p><span style="color:#339999;">دكتر ژاله آموزگار – دانشگاه تهران</span></strong></center><p></p><br /><a href="http://1.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SN69vkaeZzI/AAAAAAAAAHQ/gNcq1Nalikk/s1600-h/amoozegar-01.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://1.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SN69vkaeZzI/AAAAAAAAAHQ/gNcq1Nalikk/s200/amoozegar-01.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5250842840486799154" /></a><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">بشر زمانی كه خواست آنچه را می انديشد نقش كند، در حقيقت قدم به دنيای نگارش گذاشت . در مرحله نخست تصويرهای واقعی را برای ارتباط كتبی ترسيم كردوبا اين كار خط تصويری آغاز شد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">تعداد فراوان تصوير ها وعدم امكان نقش كردن مسائل عاطفی ، كمبودهای اين روش نگارش بود.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">كم كم تصويرها شكل ساده تر و نمادين تری به خود گرفتند و برای مفاهيم عاطفی علائمی قراردادی وضع شد. مثلا نقش دو پا نشانه راه رفتن وچشم اشك آلود نشانه اندوهگينی بود. مجموعه اين تلاشها نوعی خط انديشه نگار را در دسترس نگارندگان قرارداد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">سپس در همين مسير خط"هيرو گليف" وارد عرصه نگارش شد. گستره انتشار آن بيشتر در مصر و در دست كاهنان بود. يونانيان چون اين خط را اعجاب آور و پر از رمز و راز پنهانی كاهنان مصر يافتند، اين نام را بدان بخشيدند كه در زبان يونانی به معنی نوشته نشانه های مقدس است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">سابقه خط هيروگليف را تا هزاره چهارم پيش از ميلاد نيز ميتوان پيش برد. خط هيروگليف را بر پاپيروس می نوشتند. پاپيروس از ساقه های فشرده نوعی نی به دست می آيد و نيای كاغذ است. كلمات paper, papier , … در زبانهای غربی با اين واژه ارتباط دارند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">مصريان نخستين مصرف كنندگان پاپيروس بودند و نوشت افزار آنها نيز نوعی قلم نئی بود كه آن را در مركب سياه يا قرمز فرو می بردند. اين خط بيشتر افقی و از راست به چپ نوشته می شود و به ندرت از چپ به راست وگاهی از بالا به پايين. تصويرانسان ها و حيوانات رو به آغاز خط دارد .1<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">بعد ها خط هيروگليف در مصر تحول می يابد و به سادگی می گرايد و دو نوع خط هيراتيك (دينی) و دموتی (مردمی) از آن بوجود می آيد.<br /><br /><strong>مرحله بعدی خط ، خط ميخی است.</strong><br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">كهن ترين اقوامی كه در بين النهرين زمينه خط ميخی را فراهم كرده اند سومری ها هستند، قومی متمدن كه از نژاد سامی نداشتند وبرخی اين احتمال را می دهند كه از كنار دريا به اين منطقه مهاجرت كرده باشند. رد پای آن ها از اواخر هزاره چهارم پيش از ميلاد در بين النهرين ديده می شود. علم نجوم ، تقسيم ساعت به 60 دقيقه و دقيقه به 60 ثانيه ، مسائل هندسی و اوزان ؛ ميراث های گرانبهايی هستند كه اين قوم برای آشوری ها و بابلی ها بر جای گذاشتند. سومری ها چون پيوندی با همسايگانشان نداشتند از ميان رفتند يا جذب اقوام سامی شدند. سومری ها چون مصری ها و چينی ها ، از نخستين اقوامی هستند كه تمايل به ضبط گفتار و انديشه هايشان داشتند و برای اين كار خط ميخی را برگزيدند .2 خط ميخی آغازين سومری ها شباهت به خط مصری دارد يعنی خط ميخی در اصل نوعی خط تصوير نگاری بوده است ، آن را بر روی لوح نقش می كردند و به همين دليل رفته رفته تصوير ها حالت ساده تر و زاويه مانندی به خود گرفتند و سرانجام علامت های تشكيل دهنده اين خط به صورت ميخ درآمد .3<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">به جز تفاوت های ظاهری خط هيروگليف و خط ميخی ، تفاوت آشكار ديگر آنها در ابزار نوشتن است . برای نگارش خط هيروگليف همان طور كه گفتيم از پاپيروس وقلم نی و مركب استفاده می شد درحالی كه برای نوشتن خطوط ميخی نياز به لوحه های گلی نرمی بود كه با قلم چوبی برآن می نگاشتند و سپس لوحه را می پختند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از خط ميخی سومری نخستين ، خط ميخي ايلامی منشعب می شود كه برای نگارش زبان ايلامی كه جزو زبان های منفرد است به كار می رود.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">خط ميخی اكدی (بابلی) نيز از منشعبات همين خط است. خط ميخی به جز منطقه بين النهرين درگستره وسيعی رواج می يابد: در آسيای صغير وبين النهرين شمالی و در ميان هيتی ها ، هوری ها، اورارتورها، لولوبی ها و كاسی ها وغيره .4<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">خط ميخی كتيبه های فارسی باستان دوره هخامنشی از روی خط ميخی بابلی و ايلامی درست شده است كه نسبت به آنها علائم ساده تر و كم تری دارد.حروف هجايی هستند (يعنی مصوت به همراه صامت) و از چپ به راست نوشته می شوند. خط ميخی زبان فارسی را می توانيم صورت تكامل يافته خطوط ميخی ديگر بدانيم.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">هم زمان با تكامل تدريجی خطوط ميخی و در هزاره دوم پيش از ميلاد خط ديگری در سرزمين فنيقيه پا به عرصه وجود می گذارد و آن خط فنيقی است. قديمی ترين نمونه اين خط در كاوش های شهر گوبله ، از شهرهای فنيقی باستان (حوالی سوريه كنونی) كه يونانيان آن را بيبلوس می ناميدند، به دست آمده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اين شهر در ميان يونانيان ، به عنوان داشتن بهترين پاپيروس ها ، شهرت داشت و مركز مهم بازرگاني مصر و يونان بود. چون يونانيان وسايل نوشتن خود را از اين شهر بدست می آورند نام بيبلوس در نزد آنها به معنی كتاب گرفته شده و بعدها Bible ، مفهوم كتاب دينی تورات و انجيل را يافت .5<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">الفبای فنيقی با 22 علامت خطی كه تنها صامت ها را نشان می داد، از راست به چپ نوشته می شد. به زعم خط شناسان ،نشانه هايی از خط مصری باستان و خطوط تصويری را در الفبای فنيقی می توان يافت . اين خط برخلاف خط هيروگليف كه در انحصار كاهنان بود و يا خط ميخی كه تنها طبقه دبيران با آن سرو كار داشتند، براحتی در دسترس عامه قرار گرفت . چون نگارش و فراگرفتن آن آسان بود.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اين خط در آسيای غربی نفوذ يافت و جايگزين خط ميخی شد و به غرب (اروپای امروز) كه هنوز دارای خط و كتابت نبود راه يافت. اين مسئله از طريق يونان انجام گرفت كه با فنيقی ها ارتباط بازرگانی داشتند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">يونانيان اين الفبا را با اسم سامی آن كه نماينده دو حرف اول آن بود«آلفا بتا» ناميدند و برای استفاده خود تفييراتی در آن دادند و مصوت ها را وارد خط ساختند و خط صامت نگار را به آوانگار تبديل كردند و جهت نگارش را نيز تغيير دادند و از چپ به راست نوشتند.<br />لازم به يادآوری هست كه كهن ترين نوشته ها معمولا از راست به چپ و سپس از چپ به راست نوشته شده است و درآغاز نوعی روش شيار گونه متداول بوده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">گونه ای از خط يونانی را، يونانيان مهاجر با خود به روم بردند و در آنجا بر اين مبنا، الفبای لاتينی به وجود آمد كه زبانهای گوناگون اروپا بدان خط نوشته شد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">بخشی از اروپای شرقی كه به كليسای دوم وابسته بودند ، الفبای لاتينی را برای نگارش برگزيدند، مانند كشورهای لهستانی ، چك ها ، كروا ت هاو ...<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اما در سده نهم ميلادی كشيشی از كليسای بيزانس به نام سيريل با تركيبی از الفبای يونانی و رومی خطی را برای نگارش زبان اسلاوی به وجود آورد. گونه ای تعديل شده از اين الفبا كه سيريليك ناميده می شود برای نگارش زبان روسي و ديگر زبانهای هم جوار به كارمی رود .6<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">الفبای فنيقی به نوعی شبه قاره هند را نيز در نورديد. دانشمندان خط برهمايی هند را از فرزندان همين خط می دانند كه زبان سنسكريت و ديگر زبانهای هندی با آن نوشته می شود. متون دينی بودايی به زبان ختنی (سكايی) كه يكی از زبان های ايرانی شرقی دوره ميانه است به خط برهمايی نوشته شده است .7<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">يكی ديگر از فرزندان خط فنيقی خط آرامی است كه به سرعت در خاور ميانه پخش شد .8<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">آراميها اقوامی بودند كه از صحرای شمالی عربستان به سوی خاور ميانه مهاجرت كردند و دربين النهرين مستقرشدند. دراوايل هزاره اول پيش از ميلاد ، حكومتهايی برای خود برپا كردند ولی به زودی مقهور و خراج گزار آشوريها گشتند . اما از آنجا كه بازرگانان موفقی بودند نفوذ ريشه داری در منطقه كردند و محل استقرار خود را در بابل و نينوا قرار دادند و بر جمعيتشان نيز افزوده شد و زبان اين قوم زمانی دراز در اين منطقه پاييد و مهمتر اين كه بر مبنای الفبای فنيقی ، خط آرامی به وجود آمد كه به سرعت رواج يافت و تبديل به خط بين المللی منطقه شد و زبان آرامی نيز كه چندان دور از زبانهای سامی آن نواحی نبود ، تبديل به زبان ارتباطی خاورميانه گشت. پديد آمدن دولت هخامنشی كه سرزمينی گسترده از ماوراءالنهر تا بين النهرين را در برميگرفت و نياز به يك زبان ارتباطی واحد داشت، بر گسترش خط و زبان آرامی در اين راستا افزود .<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">خط و زبان آرامی در دولت هخامنشی تبديل به زبان ديوانی شد و دبيران آرامی نژاد و آرامی زبان دردستگاههای ديوانی ايالتهای مختلف سرزمين هخامنشی به خدمت مشغول شدند و زبان و خط آرامی با عنوان آرامی رسمی يا آرامی امپراطوری پا به پای زبان فارسی باستان و خط ميخی كه تنها در كتيبه های هخامنشی به كار می رفت در ارسال مراسلات به كار گرفته شد . بدين صورت كه نامه به زبان هر ايالتی تقرير می شد. دبير آرامی زبان آن را به زبان و الفبای آرامی می نوشت و نامه به ايالتهای ديگر فرستاده می شد و در آنجا دبيرهايی از همين نوع آن را به زبان آن ايالت برمی گرداندند و برمی خواندند . <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پس از دوران هخامنشی در دوره كوتاه مدت اسكندر و سلوكيها زبان و خط يونانی در مراسلات رسمی و اداری به كار رفت تا اين كه در زمان اشكانيان خط پهلوی اشكانی برای نوشتن زبان پهلوی اشكانی ، بر مبنای خط آرامی پايه ريزی شد و سپس خط پهلوی ساسانی در همين راستا به وجود آمد كه هركدام گونه های كتيبه های و تحريری دارند . اين خطوط صامت نگارند وحتی تعداد علامتها نسبت به الفبای آرامی كمتر نيز هست و همين موضوع مشكلاتی را برای خواندن زبان پهلوی ايجاد می كند. اين خطوط از راست به چپ نوشته می شوند .9<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">خط اوستايی كه برای به تحرير در آوردن كتاب دينی زرتشتيان به كار رفته است و يكی از كاملترين خطوط دنياست، برمبنای خط پهلوی ساسانی اختراع شده است . اين خط آوانگار هست و با 53 يا 58 علامت صامت و مصوت از قابليت نگارشی بسيار بالايی برخوردار است . از راست به چپ نوشته می شود و به نامهای دين دبيره و دين دبيريه ، دين دفيره و . . . هم ناميده می شود .10<br />از نخستين سده های اسلامی چون زبان و خط پهلوی حالت رسمی خود را از دست داد مشكلات آن بيشتر عيان شد و برای سهولت در خواند متون پهلوی آن را به الفبای اوستايی برگرداندند و اين نحوه نگارش پازند ناميده می شود .11<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در دوره زبانهای ايرانی ميانه خطی كه مانی در آثار خود به كار برده است نيز از اهميت ويژه ای برخوردار است . مانی خط را بر مبنای خط سريانی ابداع كرد كه نسبت به خط پهلوی از امتيازات بهتری برخوردار است و در آن موازين زيبا شناختی خطی مراعات شده است .<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">زبانهای سريانی يكی از زبانهای گروه شرقی زبان آرامی است كه در دوران گذشته زبان علم بود. بسياری از آثار علمی يونانی و پهلوی و عبری به اين زبان برگردانده شده است . خط سريانی از فرزندان خط آرامی به شمار می آيد .12<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">نوشته هايی كه به زبان سغدی ، يكی از زبانهای شرقی ايران به دست ما رسيده است با خطهای سغدی مانوی ، سغدی مسيحی و سغدی بودايی نوشته شده است كه خط اخير در حقيقت خط سغدی را نشان می دهد . اين خط نيز از فرزندان شاخه ديگر آرامی است .13<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">لازم به يادآوری است كه خط عبری نيز كه سابقه زبانی آن به سده چهارم پيش از ميلاد می رسد از اصل آرامی نشات گرفته است . عموم يهوديان جهان خط عبری را برای نگارش آثار خود به كار می گيرند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">خط عربی نيز با واسطه نبطيان از خط آرامی به وجود آمده است . نبطيان قومی از نژاد عرب بودند كه در نبطيه زندگی می كردند، از حدود 150 سال پيش از ميلاد گونه ای از خط و زبان آرامی درميان ايشان رايج بود، از اين خط ،خطی موسوم به سينايی نو به وجود آمد كه از سده اول پيش از ميلاد تا سده چهارم ميلادی در شبه جزيره سينا رواج داشت. خط كوفی (در كوفه و حيره) و نسخ (در مكه ومدينه) از اين خط اقتباس شده اند .14<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">گونه ای از اين خط نسخ برای نوشتن آثار زبان خوارزمی كه يكی از زبانهای ايرانی شرقی است به كار رفته است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">ايرانيان نيز در سده های نخستين پس از اسلام با افزودن حروف فارسی به الفبای عربی خط فارسی را بر مبنای نسخ پايه گذاری كردند و سپس خط نستعليق و خط شكسته و ديگر خطوط ايرانی ابداع شد.<br /><br />--------------------------------------------------------------------------------<br /><br />1- فريدريش ، يوهان ، زبان های خاموش. ترجمه دكتر يدالله ثمره، دكتر بدرالزمان قريب، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، 1365، ص 5، <br />2- همان، ص 10.<br />2a- Lecoq, P. Les Inscriptions de papers achemenide, 1997, p.59. <br />3- زبان های خاموش، ص 39، و همچنين بهار ، مهرداد. « خطوط باستانی از آغاز تا خط كوفی» ، از اسطوره تا تاريخ، نشر چشمه 1377، ص258.<br />4-زبان های خاموش ،ص48.<br />5- پورداود، فرهنگ ايران باستان ، تهران 1326، ص132 تا 136.<br />6- ناتل هانلری، پرويز، تاريخ زبان فارسی، جلد اول، چاپ دوم، 1366، ص 134.<br />7- گاور، البرئتن، تاريخ خط، ترجمه عباس ئخبر و دكتر كوروش صفوی،تهران، 1367، ص 133 به بعد.<br />8- تفضلی، احمد، «آرامی » دايرة المعارف بزرگ اسلامی ، جلد 1 ، تهران 1368، ص 287 تا289.<br />9- آموزگار ، ژاله، تفضلی ، احمد ، زبان پهلوی، ادبيات و دستور آن ، انتشارات معين ،چاپ سوم 1380، ص 44 تا 54.<br />10- Taffazzoli, A.”Dabire, Encyclopaedia Iranica IV, 5,1993,540-41.<br /><br />11-آموزگار، ژاله، «گزارشی از پازند» ،مجله دانشكده ادبيات تهران، سال بيست وسوم، شماره چهارم1355،ص14 تا 19.<br />12- ابوالقاسمی ، محسن، تاريخ زبان فارسی، انتشارات سمت، 1373، ص 154.<br />13- قريب ، بدرالزمان، فرهنگ سعدی تهران 1374 ص 24 تا29.<br />14- ابوالقاسمی، تاريخ زبان فارسی، ص 155. <br /><br />برگرفته از سايت <a href="http://www.nimrooz.net/iranistics/amouzgar/">دكتر ژاله آموزگار</a><br /><br /></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-32436139827765146082008-09-24T08:48:00.000-07:002008-09-24T09:46:42.514-07:00فارسی يا پرشين<p></p><div lang="FA" style="TEXT-ALIGN: justify;font-family:Tahoma;font-size:12px;color:black;" ><center><strong><span style="font-size:16px;"><span style="color:#9999ff;">فارسی يا پرشين</span></span></strong></center><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">نام زبان ما به انگليسی چيست: فارسی (Farsi) يا پرشين (Persian)؟ نام زبان ما فارسی است. در انگليسی به آن پرشين (Persian) مىگويند. اگر چه اين گفته ساده مىنمايد اما در سالهای اخير در زبان انگليسی به گونهای روز افزون به جای واژه پرشين (Persian)، از واژه فارسی (Farsi) استفاده مىگردد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">قرنهاست که در غرب از واژه پرشين (Persian) استفاده مىکنند که اصل آن به واژههای پارس و پارسی بر مىگردد. هنگامی که هزار سال پيش از ميلاد مسيح اقوام آريايی به سرزمين پرسيس مهاجرت کردند پارس و زبان آنها نيز پارسی شناخته شد. اين زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونىهای بسياری در دورههای گوناگون شده است که نتيجه آن پديداری پارسی کهن (که تا سه سده پيش از ميلاد زنده بوده)، پارسی ميانه يا پهلوی (که تا سده نهم پس از ميلاد رايج بوده)، و پارسی نو که ديگر پس از تسلط عرب ها نام آن به فارسی موسوم شده بوده است.چرا که در زبان حاکمان جديد صدای "پ" وجود نداشت. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اگر اين صدا وجود داشت و يا اگر ايرانيان پشتکار بيشتری در نگهداری نام واقعی آن میکردند، با توجه به تشابه آن با نام آن در زبانهای غربی کار امروز ما يقينا ساده تر مىبود. ولی ايرانيان از فرم عربی اين واژه که همان "فارسی" است برای ناميدن زبان خود استفاده کردند. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اما در غرب از همان دوران يونان و رم باستان اين زبان پرشين (Persian) - يا با تلفظی شبيه به آن بسته به نوع زبان اروپايی خوانده شد. فارسی در دوران امپراتوری اسلامی همچنان اهميت خود را حفظ کرد و در کنار عربی به يک زبان جهانی بويژه در فلات ايران، در آسيای ميانه، و تا همين سدههای اخير بعنوان يک زبان رسمی در هند تبديل گرديد. اما سخن اصلی ما بر سر نام اين زبان در زبان انگليسی است نه تاريخچه آن. مسئله اين است که چرا ناگهان در امريکا و نيز در بسياری از کشورهای اروپايی بجای نام انگليسی (Persian) يا فرانسوی (Persane)، يا آلمانی (Persisch) آن، واژه "فارسی" (Farsi) که در واقع نام بومی زبان ما در ايران يا کشورهای فارسی زبان است بکار برده مىشود و چه کسانی به اين کار دامن مىزنند؟ اشکال آن چيست؟برای کسانی که به روزنامهها، کتابها، و نشريات انگليسی و يا اروپايی در دورههای پيش از دهه هشتاد ميلادی دسترسی دارند و يا برای کسانی که آن سالها را بياد مىآورند، روشن است که اين زبان در آن روزگار در انگليسی بطور عمده پرشين (Persian) خوانده مىشد و نه فارسی (Farsi).<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اما در واقع پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵٨ بود که بگونهای گسترده و ناگهانی از اين زبان در انگليسی و ساير زبانهای اروپايی بعنوان فارسی (Farsi) نام برده شد. پيش از آن به ندرت و در موارد خاصی اين واژه به چشم مىخورد و قطعا مردم عادی غرب از آن بىاطلاع بودند. در آن زمان واژه فارسی (Farsi) تنها به معنای نام محلی زبان ما در زبانهای غربی وجود داشت. انقلاب ايران در بسياری زمينهها بويژه در رابطه با چگونگی توليد فرهنگ و گسترش آن، توليد ايدولوژی و ارتقا» آن، توليد هنر و تبليغ آن، و نيز در زمينه چگونگی عرضه داشت هويت ايرانی رابه طور اساسی در جامعه دگرگون کرد. در سطح عمومی، ديگر اين گونه توليدات در انحصار يک گروه برگزيده اجتماعی نبود بلکه بسياری از مردم عادی نيز فرصت يافتند به اين گونه فعاليتها بپردازند. از جمله مثالهای موفقيتآميز آن شرکت انبوه بىشماری از زنان ايرانی در فعاليتهای ادبی، سينمايی، و نقاشی است. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">کوچ بسياری از ايرانيان با زمينههای اقتصادی و فرهنگی مختلف به غرب پيش از اين بيشتر در رابطه با ايران تاريخی بود تاثير گذاشت. از نتايج اين دگرگونىهای گفتمانی يکی هم رواج واژه فارسی (Farsi) بعنوان تمام اين زبان در خارج از کشور بود. اما ابتدا اين را بايد روشن کرد که کسانی که به رايج کردن اين واژه در زبانهای خارجی کمک کردند که بودند و از کدام خواستگاه دست به اين کار زدند. در اين رابطه به چند گروه مىتوان اشاره کرد که هر کدام ممکن است با انگيزه يا دلايل مختلفی به اين کار اقدام کرده باشند. نخستين گروه مديران کشوری بودند که در اخبار انگليسی و ديگر زبانهای خارجی، در نشريات انگليسی، در بروشورهای جهانگردی، و در اعلاميههای انقلابی به زبانهای خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند.اينان گاه از سر بىتوجهی از واژه فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده میکردند و گاه نيز انگيزههای ايدولوژيک آنان را به اين کار وا مىداشت. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">گروه ديگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگليسی کمک کردند برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهيه گزارش به ايران سفر میکردند. با توجه به زمان محدودی که در آنجا مىگذراندند، تعجب آور نبود که تنها کلمهای را که حتما ياد مىگرفتند همين واژه فارسی بود بويژه که از مسئولين هم هنگام انگليسی صحبت کردنشان، کلمه پرشين را نمىشنيدند. اين خبرنگاران پس از بازگشت از همه معلومات تازه خود را، از جمله نام زبان کشور ايران، در نوشتههايشان استفاده میکردند تا خوانندگان خود را بهتر تحت تاثير قرار دهند. هنوز هم برخی از آنان به اين کار ادامه میدهند و از بکار بردن نام درست اين زبان در زبان خود اجتناب می ورزند. گروه بعدی که از واژه فارسی (Farsi) برای ناميدن اين زبان در انگليسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. اينها معتقدند که برای تشخيص زبانهايی که در ايران، افغانستان، و تاجيکستان رايج است بهتراست که زبان ايران را فارسی (Farsi)، زبان افعانستان را دری (Dari)، و زبان تاجيکستان را تاجيک (Tajik) بنامند چرا که اطلاق واژه پرشين (Persian) به همه آنها درست نيست. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">و اين اعتقاد بر اين اساس استوار است که اينها سه زبان مختلف، يا بر طبق نظرات برخی ديگر از آنان دست کم سه گويش گوناگون، هستند. در اين مورد در واقع اغراق مىشود، به همانگونه که برخی از زبان شناسان در تفاوت بين فارسی نوشتاری و گفتاری چنان اغراق مىکنند که گويی در باره تفاوت بين عربی استاندارد و فصيح سخن مىگويند. گروه بعدی عامل عمده رواج واژه فارسی (Farsi)، مهاجران دهه شصت هستند. اين گروه از همه بزرگتر بوده و دسترسی به آنان برای بحث در مورد نام زبان فارسی در زبانىهای خارجی نيز از همه سختتر است. بيشتر اين افراد به هنگام ورود به غرب به هيچ زبانی به جز فارسی تسلط نداشتهاند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور ميزبان را بخوبی فرا نگرفتهاند. آنها هنگام پر کردن درخواست نامههای اداره مهاجرت در امريکا و کانادا و در برابر پرسش "زبان مادری شما چيست؟" مىنوشتند فارسی (Farsi) و نمىدانستند يا هنوز هم نمىدانند که نام زبان آنها در انگليسی يا ديگر زبانىهای اروپايی فارسی (Farsi) نيست. نتيجه اينکه که در سالهای اخير ما شاهد ظهور اين واژه در اسناد و ادبيات اداره مهاجرت کشورهای غربی بودهايم. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ايرانيان نسل دوم هستند. اينها از پدر و مادر خود شنيدهاند که نام زبان مادريشان فارسی (Farsi) است و اين احتمالا همان چيزی است که در مدارس آخر هفته که بعضا برای فراگيری زبان فارسی در آن شرکت مىکنند نيز بدانها آموزش داده شده است که همه اينها البته طبيعی است چون اين روند فراگيری نام زبان تماما به زبان فارسی صورت گرفته است. اما از آنجايی که بسياری از جوانان نسل دومی مطالعه چندانی در باره زبان و فرهنگ خود بزبان انگليسی ندارند، هيچگاه اين فرصت را نيافتهاند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اينها هنگامی که وارد دانشگاه مىشوند و از روی علاقه، نياز، يا کنجاوی بدنبال درسىهای زبان يا ادبيات فارسی مىگردند و آنها را نمىيابند بسيار نا اميد مىشوند غافل از اينکه اين دروس در دانشگاهای عمده امريکا بطور مرتب تحت عنوان Language Persian و يا Literature Persian در همه سطوح ابتدايی، متوسطه، و پيشرفته ارائه مىشود. اما اکنون بپردازيم به اينکه چه اشکالی دارد که ما در انگليسی بجای پرشين (Persian) بگوييم يا بنويسيم فارسی (Farsi). مگر نه اينکه در ايران و برخی ديگر کشورها اين زبان را فارسی مىنامند؟ آيا دانشگاهيان و پژوهشگرانی که به لزوم کاربرد پرشين (Persian) اصرار مىورزند، و همه آنها هم لزوما ايرانی نيستند در رويای بازگشت به دوران ايران باستان بسر مىبرند؟ پاسخ به اين پرسشها منفی است. مسئله اساسی اين است که بنا به دلايل زير در زبان انگليسی کاربرد پرشين (Persian) از کاربرد فارسی (Farsi) بهتر است، و منجر به منسوخ شدن کاربرد پرشين (Persian) نخواهد شد، و اين استدلال در مورد استفاده از نام درست اين زبان در ساير زبانهای اروپايی نيز صدق مىکند. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اول اينکه، از نظر تاريخی کار برد واژه فارسی (Farsi) در زبان انگليسی اشتباه است. اشتباه است چون هيچگاه غربىها اين واژه را بطور روزمره در امور فرهنگی و علمی بکار نبردهاند. تا پيش از انقلاب ۱٩٧٩، اين واژه بيشتر متعلق به دانشنامهها و فرهنگ واژهها بود آن هم برای اينکه توضيح دهند که نام بومی و محلی اين زبان چيست. در سالهای اخير اما اين واژه به آنها تحميل شده است و اين تحميل در باز شکلگيری هويت ايرانيان تاثير خواهد گذاشت. دوم، خود واژه Farsi در زبان انگليسی يک واژه خوش صدا نيست. شنونده را به ياد واژههايی از قبيل Farce و Farcical به معنای لودگی، نمايش مسخره، و کارهای مضحک مىاندازد. در فرانسه کار برد واژه Farsi بجای Persan حتی بد آوا تر است. شنونده را بياد (Farci stuffeb) و (Farce joke) مىاندازد. چهارم و از همه مهمتر اينکه در ضمير آگاه يا ناخودآگاه يک انگليسی زبان و يا يک غربی بطور کلی، واژه پرشين (Persian) مرتبط با و ياد آورنده بسياری از جنبههای مثبت فرهنگی ما ست. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">شعر، ادبيات، مسجد، غذا، خاويار، گربه، مينياتور، قالی، پسته، مفاهيمی بدی نيستند که با نام زبان ما بعنوان يک صفت عجين گرديدهاند. <strong>در اذهان مردم غرب، Persian and Persia به هم نزديک بوده: يکی نام کشور و مليت و ديگری نام زبان ماست. از همين روی است که بسياری بر اين باورند که تغيير نام بينالمللی کشورمان از Persia به ايران نيز زيانآور بود چرا که نام جديد تاريخ کهنسال کشور را تداعی نمیکرد. در واقع، خود رضاشاه که اين کار را کرده بود، بنا به اسناد تاريخی بعدها از کار خودش پشيمان گرديد اما ديگر جامعه بينالمللی به نام جديد (که البته در خود ايران جديد نبود چون کشور هميشه به همين نام خوانده مىشد) عادت کرده بود.</strong> بنابراين پرشين (Persian) ضمن اينکه نام زبان ماست، بعنوان صفت - مليت ما را نيز هنوز توصيف مىکند. پس بهتر است ما به اين قضيه نام زبان مادری يا ملی مان نيز بعنوان يک تمرين در فراگيری دمکراسی بنگيريم. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در اين راستا بايد تنبلی نکرد و توجه داشت که نام زبان ما در زبان انگليسی، فرانسوی، آلمانی، و بسياری از زبانهای اروپايی ديگر، و نيز در جامعه بيناللملی و سازمان ملل متحد فارسی (Farsi) نيست و رواج اين واژه در اين زبانهای خارجی و مجامع بينالمللی ممکن است به هويت و هماهنگی فرهنگی ما زيان رساند.<br /><br /><p></p><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;"> برگرفته از By RedWine, 12-Feb-2008, <a href="http://www.iranian.com/main/blog/redwine-124">Iranian.com</a><br /></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-91666471402709893902008-09-18T03:06:00.000-07:002008-09-18T06:04:08.409-07:00پیشینۀ پارلمان در افغانستان<p></p><div lang="FA" style="TEXT-ALIGN: justify;font-family:Tahoma;font-size:12px;color:black;" ><center><strong><span style="font-size:13;color:#9999ff;">پیشینۀ پارلمان در افغانستان</span></strong></center><p></p><p lang="FA" style="TEXT-ALIGN: justify;font-family:Tahoma;font-size:10px;color:black;" ><span style="color:#339999;"><strong>نوشته: اسما حبيب</strong></span> <p></p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">زمانی که موضوع تضمين آزادیهای فردی در جامعه به ميان میآيد محدوديت قدرت مطلقه حاکمان و تقسيم قدرت ميان مردم و حکومت به عنوان يکی از راهکارهايی مطرح میشود که بر اساس آن مردم به نوعی از آزادیهای سياسی، اجتماعی و مدنی دست میيابند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اساسا مساله ايجاد پارلمان نيز از همين جا منشا میگيرد و به همين دليل پارلمان را "نهادی ممثل اراده مردم" میدانند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">نصرالله ستانکزی، استاد دانشکده حقوق و علوم سياسی دانشگاه کابل در مورد ماهيت پارلمان در چارچوب دولت میگويد: "پارلمان يک نهاد سياسی و حقوقی در ساختار دولتها است و به طور کل، تجمع نمايندگان مردم در يک مجمع قانون است. اين مجمع به منظور تصويب قوانين، کنترل بر دولت و نظارت بر عملکردهای حکومت ايجاد میشود. پارلمان را در يک جمله میتوان شرکت مردم در قدرت عامه ناميد."<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در افغانستان پيش از اينکه قانون در مورد ايجاد پارلمان و تفکيک قوا حکم کند، لويه جرگهها (اجلاس بزرگ مردم) بيشتر نقش کليدی در تاسيس و به وجود آوردن نظامها داشته است.<br /><br />عارف ببرکزی، معاون وزارت اقوام و قبايل افغانستان از برخی جرگههايی میگويد که در زمانهای مختلف برای اين کشور سرنوشتساز بوده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">او میگويد: "پس از کشته شدن امير حبيبالله خان در سال ۱۳۰۰ خورشيدی، اولين لويه جرگه در شهر جلالآباد برگزار شد، در اين لويه جرگه نخستين بار مسوده (پيش نويس) قانون اساسی و برخی نظامنامهها به تصويب رسيد. پس از آن در ۱۳۰۳ خورشيدی يعنی سه سال بعد، لويه جرگه اساسی منتخب در ولسوالی پغمان تاسيس شد که ۴۲۸ تن عضو داشت و برخی نظامنامههايی را که قبلا تصويب نشده بود در اين لويه جرگه به تصويب رساندند".<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">او میافزايد: "بعد از آن در سال ۱۳۰۷ خورشيدی، امير امانالله خان از سفر اروپا به افغانستان بازگشت و لويه جرگه بزرگ با اشتراک يک هزار و يک صد تن را در پغمان برگزار کرد و در اين اجلاس برای اولين بار رنگ پرچم افغانستان تعيين شد."<br /><br /><strong>تفاوت میان لویه جرگه و پارلمان</strong><br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">به باور برخی از افغانها، لويه جرگهها در افغانستان در زمانهای مختلف بیشتر به عنوان يک نهاد موسس کارآيی داشته است تا يک پارلمان.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">نصرالله ستانکزی در مورد برخی از تفاوتها ميان نقش لويه جرگهها و پارلمانها در افغانستان میگويد: "لويه جرگه وقتی در قانون اساسی پيش بينی میشود در واقع اشاره به مجلس موسسان است. وجود اين مجلس زمانی مطرح میشود که يک کشور فاقد دولت و قانون باشد، اين مجلس موسسان، دولت و عناصر مربوط به دولت را در چارچوب قانون تقسيم بندی میکند، با وجود اينکه لويه جرگههای افغانستان ويژگيهای تعاملی دارد اما به مجلس موسسان که در اروپا در طول ساليان تمرين شده بود، شباهت دارد."<br /><br /><strong>اولین پارلمان در افغانستان</strong><br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">نخستينبار فکر ايجاد پارلمان که بيشتر از تحولات منطقه و جهان الهام گرفته بود، در زمان شاه امانالله خان در افغانستان طرح شد و پس از آن اولين پارلمان به شيوه معاصر و مروج در جامعه بينالمللی در دوره سلطنت محمدنادر شاه در سال ۱۳۱۱ خورشيدی اساسگذاری شد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در دوره سلطنت محمدنادر شاه در سال ۱۳۰۸ خورشيدی، مجلس عيان که ۳۸ نفر عضو داشت آغاز به کار کرد و درست سه سال پس از آن، با ايجاد مجلس دوم زير نام "شورای ملی" عملا افغانستان دارای پارلمانی شد که دارای دو مجلس بود.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پارلمانهای افغانستان در ابتدا بيشتر انتصابی بود تا انتخابی. زمانی که ظاهر شاه به قدرت رسيد پارلمانهای افغانستان تا دور يازدهم پارلمانهای انتصابی بودند.<br /><br /><strong>پارلمان "دموکراتیک" و "غیردموکراتیک"</strong><br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در حال حاضر اکثر کشورهای جهان پارلمانهايی به شکل دو مجلسی و يا يک مجلسی دارند اما تفاوت در نوع اين پارلمان ها، نشاندهنده تاثير و کارآيی آنهاست.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">به گفته آقای ستانکزی، کشورهايی که دارای پارلمانهای دموکراتيک هستند، موثريت بيشتر دارند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">او میگويد: "پارلمانها از لحاظ ماهيت دو نوع هستند؛ پارلمانهای دموکراتيک و غير دموکراتيک. پارلمانهای دموکراتيک براساس اراده مردم به طور طبيعی به ميان میآيند و اين پارلمانها بايد انتخابات شفاف داشته باشند. حضور احزاب چشمگير باشد و حضور اقليتها و جامعه مدنی مشاهده شود. اما پارلمانهايی که از سوی حکومتها، دولتها و حلقات معين سياسی از بيرون تنظيم میشود، غير دموکراتيک است و فقط يک عنصر سياسی محسوب میشود."<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">کارشناسان معتقدند که وجود پارلمانهای سمبليک (نمادين) و غير دموکراتيک در جهان سبب شده است تنها ۵۰ در صد مردم از دموکراسی بهرهمند شوند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در حاليکه کشورهای مختلف جهان انواع پارلمانها را تجربه میکنند بطور کلی برداشتهای جهانی در مورد پارلمان و نقش آن در روند دموکراسی چگونه است؟<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">آقای ستانکزی در اين مورد میگويد: "پارلمانهای دموکراتيک و غير دموکراتيک محصول تجربه پارلمانهای جهان است. تجارب خوب پارلمان را میتوان در اروپا بيشتر مشاهده کرد، برخی از کشورهای آسيايی مانند هند، اندونزی، فيليپين و تايلند مثالهای خوب پارلمانها در منطقه را دارند. در اين کشورها کمتر واقع میشود که عدم حضور مردم، احزاب و نامزدهای مستقل در انتخابات باعث نگرانی دولت شود. به طور مثال در يکی از انتخابات پارلمانی در هندوستان فقط ۱۵ درصد از مردم کشمير که واجد شرايط بودند در انتخابات شرکت کردند اما کميسيون تنظيم انتخابات در هندوستان نتايج انتخابات را مشروع ارزيابی کرد."<br /><br /><strong>پارلمان؛ تامین کننده دموکراسی</strong><br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اما افغانستان تاکنون چگونه پارلمان را تجربه کرده است؟<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">عارف ببرکزی در اين مورد میگويد: "پارلمانی که از زمان نادر خان آغاز شده بود تا دور يازدهم يکسان ادامه داشت، حکومت مشورتهای خود را از پارلمان میگرفت، مساله بودجه از طريق پارلمان حل میشد، پيشنويس قوانين تصويب میشد... اما در دور دوازدهم فعاليت پارلمان در افغانستان، برای اولينبار در سال ۱۳۴۳، با به وجود آمدن تفکيک قوای سه گانه، يک شورا (مجلس) مقتدر و با صلاحيت ايجاد شد. اکثريت نمايندگان، از مردم اعتدالپسند بودند و اين شورا استقلال کامل و طبيعی خود را داشت، استقلال رای و اظهار بيان داشت، نمايندگان اين شورا نظريات خود را آزادانه اظهار میکردند و قوانينی که به نفع ملت بود تصويب میشد و قوانينی که با منافع ملی سازگار نبود رد میشد. اين شورا صلاحيت داشت که هميشه از حکومت سوال کند و در مقابل، حکومت در برابر شورا مسئوليت داشت و جوابگو بود."<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">با اين وجود، نقد و نظرها در مورد چگونگی پارلمان افغانستان ناهمگون است اما در يک نگاه عمومی که بسياری بر آن اتفاق نظر دارند، پارلمان به عنوان يکی از اصول مهم برای تحکيم و نهادينه کردن دموکراسی و تامين آزادیهای فردی، امری ضروری پنداشته میشود.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">بيشتر مردم بر اين باورند که وجود پارلمان هر چند ضعيف و غير دموکراتيک، نسبت به نبود پارلمان در يک کشور بهتر است.<br /><br /><p></p><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">برگرفته از: اسما حبيب، کابل: <a href="http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/story/2005/08/050824_s-afghan-parliamnet_bkground.shtml">سايت فارسی بی بی سی</a><br /><br /></p><strong><span style="color:#006600;">جُستارهای وابسته</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">پرتو نادری، <a href="http://www.kabulnath.de/Salae_Charom/Shoumare_74/Ustad-PartauNaderi-2.html"><strong><em>پيشينۀ پارلمان يا شورای ملی در افغانستان</em></strong></a>، سايت اينترنتی <a href="http://www.acsf.af/articlesHTML/partaw40.html">مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان</a><br /></p></div></span></span>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-74881216979491559572008-08-20T10:04:00.000-07:002008-09-27T16:13:45.448-07:00هويت ايرانی در دوران باستان<div dir="rtl" align="justify" style="font-family:Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif;font-size:12px;color:#000000;"><center><strong><span style="font-size:16px;"><span style="color:#9999ff;">هويت ايرانی در دوران باستان</span></span> <p></p><span style="color:#339999;">ريچارد ن. فرای</span></strong></center><p></p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">درباره هويّت قومی کتابهای بسيار نوشته شده است و چنين برمیآيد که عوامل متعدّدی در تکوين اين مفهوم مؤثّر بودهاند. هدف اين نوشته بحث درباره تئوریهای مختلف هويّت يا مقايسه مفاهيم مشخّص آن در سرزمينهای متفاوت و در محدوده زمانی معيّنی نيست بلکه هدف تمرکز بر ايران دوران باستان است.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">حتّی رسيدن به اين هدف مشخّص نيز بسيار مشکل است، چه، از سويی منابع مکتوب بومی در دسترس نيست، و از سوی ديگر، نوشتههای خارجيان هم، مثل آن چه يونانيان باستان بهرشته تحرير درآوردهاند، غالباً آلوده با پيش داوریها و بنابر اين بهآسانی گمراه کننده است. چرا که خارجيان اوّلين گروه يا قبيلهای را که در مسير برخورد آنان با ايران باستان قرارداشته است بهعنوان معيار شناخت تمام اعضای آن خانواده بزرگ به کار بردهاند. بدينسان بود که يونانيان همه ايرانيان را به ملاحظه منطقه پارس پارسيان (Perians) ناميده اند، همانطور که فرانسويان تمام ژرمنها را آلمانی میدانستند زيرا اولين روياروئی آنها با قبيله آلمانی بود. مقصود من از معيار اين است که خارجيان آداب و رسوم و مختصّات نخستين افرادی را که روياروی خود میبينند به ديگر اعضاء قبيله بزرگ تعميم میدهند و به اين ترتيب همه اعضاء گروه را در قالب و الگوی واحدی میبينند. بنابراين بهتر است، حتّی اگر منظور فقط ارائه يک نظريه سطحی و مقدّماتی هم باشد، تا آنجا که امکان دارد از منابع محلی استفاده شود. اين همه آن چيزی است که شخص در موارد کمبود اطلاعات میتواند انتظار داشته باشد. مسلماً اين روش ايدهآل نيست و بازسازی برداشتهايی که مردم باستانی در مورد خودشان داشتهاند، يا آنچه خارجيان واقعاً درباره آنها میانديشيدند، نيز تقريباً غير ممکن است. معهذا شايد بتوان تصويری براساس تعدادی دادههای جزيی ترسيم کرد. چنين تصويری چيزی جز يک نتيجهگيری کلّی نمیتواند باشد که همواره استثنائاتی برآن وارد است. در مورد ايران اين استثنائات بیشمارند.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">قبل از هر چيز بايد مشخّص کنيم مقصود از "ايران" و "ايرانی" چيست. وقتی که رضا شاه فرمان داد که دولتهای خارجی نام ايران (Iran) را به جای پرشيا (Persia) به کار برند بسياری در غرب، که نمیدانستند "ايران" نام قديمی و بومی اين کشور بوده، تصوّر میکردند که او نام جديدی برای کشورش خلق کرده است. به خوبی میدانيم اين نام مشتق از لغت باستانی "آريان" است، که خود به "آير" يا "ايرلند" میرسد، و در ريشه عام هند و اروپائی به معنای "مردانه" يا "اشرافيت" است.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از آنجائی که مهاجمان هند و اروپائی زبان سرزمين هند خودشان را آريايی میناميدند و از آن جا که همين واژه در کتيبههای پارسی قديم نيز توسط ايرانيان به کار برده شده است، شايد بتوانيم نتيجهگيری کنيم که همه هند و ايرانيان خودشان را آريائی میناميدهاند. اين بدان معناست که همه قبايل مختلفی که در آسيای مرکزی و فلات ايران اسکان يافتند در آغاز خود را آريائی میشمردند و اين خود ريشه در عقده نامعقول "همبستگي" داشت که وجه مشترک همه ايرانيان بود و بعدها از سوی مسلمانان "عصبيت" ناميده شد. همانطور که بعداً اشاره خواهيم کرد آن آريائیها يا ايرانيانی که در غرب هندوستان اسکان يافتند نيز همين لقب را برای متمايز نمودن خود از بوميان منطقه به کار بردند. به هرحال، پس از مدتی، ساکنين بومی نيز چنان جذب مهاجمان شدند که خودشان را آريائی يا ايرانی محسوب کردند. امّا درباره مفهوم خود ايران به عنوان يک حامل هويّت جغرافيائی، سياسی، فرهنگی چه میتوان گفت؟ در اين مورد ضروری است که همه ابعاد برداشتی را که شخص از هويّت خود دارد و نيز وجوه ارتباط او را با ديگرانی که ممکن است معيارهای ديگری برای بيان هويّت خود داشته باشند، در نظر گيريم.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">جراردو نولی در کتاب جالب خود به نام "مفهوم ايران" (رم، ۱٩٨٩) نتيجهگيری میکند که مفهوم "ايران" در نيمه اول قرن سوم قبل از ميلاد در نتيجه تبليغات ساسانيان بوجود آمد. از نظر مفهوم سياسی، او اين تفکّر را از زمان ساسانيان تاريخگذاری میکند، گرچه از نظر مذهبی و محتملاً نژادی قبل از آن نيز وجود داشته است. به نظر من نتيجهگيری او در مجموع معتبر است:</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">مفهوم ايران به عنوان يک تفکر سياسی و مذهبی عملاً در قرن سوّم پديدار شد، در عهد ساسانيان اشاعه يافت و بعد از انقراض امپراطوری آنان نيز جزء اصلی ميراثی باستانی گرديد که برای قرنها اذهان دانشمندان و شعرا را مجذوب خود کرد و، به جز در محدوده کوچکی از جوامع زرتشتی، رنگ مذهبی خود را از دست داد. آنچه در اين مفهوم از دست نرفت نوعی يگانگی گسترده فرهنگی و در حقيقت زبانی بود که امپراطوری ساسانی مجذوبش شد پايدارش کرد و به اخلافش واگذاشت. (ص۱٨۳)</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">با اين همه هنوز در اين مورد پرسشهايی به ذهن میرسد. به اين پرسشها هنگامی میرسيم که به بررسی مفهوم ارضی، قومی و مذهبی هويت ايرانی، حتّی قبل از امپراطوری ساسانيان -يعنی دورهای که در آن بُعد سياسی هويّت ايران هم مورد ترديد است- بپردازيم.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در اينجا ضروری است که به استفاده از منابع پارسی قديم باز گرديم، گرچه سودی در اين متصور نيست که آنچه را نولی بررسی کرده و يا سخنان مشهور داريوش را، که يک پادشاه هخامنشي، يک پارسی و يک آريائی بوده است، تکرار کنيم. اين اشارات پيوندهای خانوادگی، قبيلهای، و نژادی او را مشخص میکند و به سادگی قابل درک است. امّا آنچه سالها توجه مرا به خود مشغول داشته برخی قسمتهای کتبيههای ايران باستان است، بگذاريد نگاهی به آنها بيفکنيم.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">درکتيبه داريوش در بيستون که به فارسی کهن نوشته شده و در آن سخنانش فرمولوار تکرار میشوند، او میگويد که هر طغيانگری به پيروانش دروغ میگويد و دروغگويی خود طغيان بر داريوش است. امّا در پنجمين ستون اين کتيبه او از شورش ايلاميان و سکاها سخن میگويد، آنان را بیايمان میخواند و به اين متّهم میکند که مانند او اهورمزدا را نمیپرستيدند. اين عبارت میتواند به چند شکل تفسير شود. نخستين معنا ممکن است اين باشد که آنها بیايمان بودند و به شورش برخاستند زيرا اهورمزدا را نمیپرستيدند. ديگر اين که آنها اهورمزدا را میپرستيدند امّا شورش آنان ردّ اين پرستش بود. در هردو صورت می توان استنباط کرد که آنها بايد اهورمزدا را میپرستيدند.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">ازطريق الواح ايلاميان درتخت جمشيد میدانيم که ايلاميانی که در آنجا کار میکردند هومبن خدای بزرگ ايلاميان، و پديدههای طبيعی مانند کوهها و رودخانهها و شايد اهورمزدا را هم میپرستيدند. درمورد سکاها مطمئن نيستيم که چه چيز را میپرستيدند. امّا بيشتر احتمال دارد پرستنده خدايان قديم آريائیها مثل ميترا و غيره باشند. از نقطه نظر زبانشناسی ايلامیها ايرانی نبودند امّا سکاها ايرانی بودند. اگر انتظار میرفت که هم سکاها هم ايلامیها اهورمزدا را همانطور که داريوش میپنداشت بپرستند، چرا چنين انتظاری از بابلیها و ديگر اقوام شورشی نمیرفت. در اين باره توضيحات مختلفی ممکن است وجود داشته باشد، امّا نظر من به شرح زير است:</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پس از اين که قبايل ايراني، در نيمه اول هزاره پيش از ميلاد مسيح، در سرزمينهای خود اسکان يافتند و دولتهايی براساس الگوی ايلامیها در جنوب و منیها(Mannaeans) و اورارتويیها(Urartians) در شمال بنا نهادند، يک جامعه کاملاً قبيلهای و نژادی جای خود را -حداقل در گمان طبقه اشراف- به يک واحد سياسی و جغرافيايی داد. نسلی که حاصل پيوند ميان ايرانيان و ايلامیها در ايران و منیها و مادها در سرزمين ماد بود چه هويتی داشت؟</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">میتوان فرض را براين گذاشت که گرايش حاکم قبول هويّت قشر حاکم بوده است. محتملاً ارزشها و باورهای فاتحان و فرمانروايان به سرعت جايگزين ارزشها و آرمانهای تسخيرشدگان شده است، چه، در زمان داريوش اعتقاد به اين که همه ساکنين سرزمين پارس (Persis)بايد "ايرانی" شمرده شوند در ذهنها ريشه دوانده بود. آيا داريوش هم چنين اعتقادی داشت؟ به عنوان بنيان گذار يک امپراطوری که بخواهد فرمانروائیاش بدون چالش و آشوب باشد، او محتملاً مايل به اعمال همان ضوابطی بود که آشوريان برگزيده بودند: هرکس آرامی صحبت کند آشوری است و تحت فرمانروائی پادشاه آشور. اين بدان معنا بود که ايلامیهائی که در سرزمين فارس بودند میبايد فارسی ياد میگرفتند و دين و رسوم ايرانیها را بپذيرند. آيا اين ضوابط داريوش -اگر به راستی ضوابط او بود- مادها و ديگر مردمان فارسی زبان، مانند باختريان، سغديان و سکاها را نيز در برمی گرفت؟ آيا آنها نيز بايد براين اساس ايرانی به حساب آيند؟ در زمان داريوش، در پايان قرن ششم قبل از ميلاد، محتملاً ايرانيان خاوری مردمان بومی را جذب خود کرده بودند -آنگونه که ساکنان سرزمين بين آمو دريا(جيحون) و سيردريا (سيحون) سغدی ناميده میشدند- در حالی که در غرب ايران، در فارس و همينطور در ماد، جريان جذب و استحاله مردمان بومی هنوز پايان نيافته بود.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">ظاهراً داريوش میدانسته است که ديگر قبايل ايرانی مثل او ايرانی بودند و اگرچه با لهجههای متفاوت سخن میگفتند، با او ريشههای فرهنگی و مذهبی مشترک داشتند. از نظر سياسی، اين اعتقاد که همه مردمی که در سرزمينی خاص زندگی میکنند رعايای "پادشاه" همان سرزمين اند، اعتقادی است که همواره در تاريخ ايران، چه در دوره ساسانيان و چه در عصر اسلام، اساس هويّت سياسی ايرانيان بوده است. به سخن ديگر، وفاداری ايرانيان معطوف به شاه و يا سلسله پادشاهی بوده است و نه به کشور. در عين حال بايد تاکيد شود که امپراطوری هخامنشی که از نيمه قرن ششم قبل از ميلاد تا غلبه اسکندر درسال ۳۳۰ قبل از ميلاد ادامه داشت، مفهوم جديدی از کشور را در خاور ميانه بوجود آورد. قبلاً فاتحان قوانين و رسوم خود را به فتح شدگانی که میبايد از آنان تبعيت کنند تحميل میکردند، امّا هخامنشيان ضمن اجرای قوانين جهانشمول "شاهنشاهی" در سرتاسر امپراطوری خود، کلّيه قوانين محلی سرزمينهای تسخير شده را محترم میشمردند. به اين ترتيب، نوعی نظام فدرال و ايالتی نه چندان بیشباهت به نظام سياسی کنونی امريکا به وجود آمد و اين امپراطوری را برای بيشتر از دو قرن يکپارچه نگاه داشت. در اين امپراطوری همه رعايای امپراطور در برابر قانون مساوی بودند. وفاداری به فرمانروا معيار موفقيت آنان بود. البته، همانند ديگر جاها تبعيض وجود داشت و اشراف ايرانی بر ديگران اولويت داشتند. امّا، هخامنشيان مبتکر انديشه قوانين عمومی بودند که خود سرچشمه قوانين روم شد. با اين همه، واقعيت سياسی در وفاداری به پادشاه خلاصه میشد که مهم ترين عنصر هويّت در ايران و ديگر سرزمينهای دنيای باستانی بود.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اين اصل در زمان ساسانيان - هنگامی که احکام مسيحيت، يهوديت و زرتشتيگری مدوّن و نهادی شدند- مورد چالش مذهب قرار گرفت. از آن پس وفاداری مردم خاورميانه که تا آن زمان معطوف به پادشاه و خود عنصر اساسی در تعيين هويت آنان بود معطوف به مذهب گرديد. با تسلّط اسلام، اين تحوّل تشديد و تثبيت شد. بايد توجه داشت که پس از اسکندر، فرمانروايان يونانی در خاورميانه مدعی نقش و رسالت مذهبی شدند و خود را "منجی" و در نهايت حتّی "خدا" خواندند. امّا مذاهب جهانی دوران ساسانيان نظريه فرمانروای خداگونه را رد کردند.</p><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پس چه عاملی را بايد در دوران قبل از اسلام عامل اساسی در تعيين هويت دانست؟ به عقيده من اين عامل در حقيقت عمل سرزمين يا قلمرو، منتها قلمروی بدون مرز بود. اين قلمرو -حتّی اگر يک حکومت مرکزی بر سراسر آن فرمانروايی نمیکرد- در اذهان ساسانيان شامل بينالنهرين (عراق امروزی)، قفقاز و آسيای ميانه بود. از زمان هخامنشيان اين احساس وجود داشت که ناحيه غربی ايران قلب همه ايران است، همانگونه که امروزه محور تهران، اصفهان، شيراز بخش اصلی کشور محسوب میشود ونواحی شرق کشور مانند بلوچستان و سيستان نواحی پيرامونی به شمار میآيند. بازيگران اصلی اين قلمرو مرکزی، مادها در شمال و ايرانیها درجنوب بودند. سپس پارتها جانشين مادها شدند و سرانجام در پايان دوران ساسانيان اين تقسيم شمالی جنوبی پايان يافت و زبان فارسی و آداب و رسوم و شعائر ايرانيان همه جا گسترده شد. همانگونه که امروز نواحی پيرامونی چون کردستان، بلوچستان و افغانستان جزئی از حوزه فرهنگی و جمعيتی(و نه سياسی) ايران به شمار میآيند، همانطور هم در گذشته بلخيان، سغديان، خوارزميان و ديگران بخشی از دنيای زبانی و فرهنگی ايران به شمار میرفتند.</p>[ناتمام است]<br /><p></p><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">برگرفته از: ايران نامه، سال دوازدهم، شماره ۳، تابستان ۱۳٧۳، "<a href="http://fis-iran.org/index.php/iran123/244"><strong><em>هويت ايرانی در دوران باستان</em></strong></a>"، سايت بنياد مطالعات ايرانی</span></p></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-22492378981567360922008-08-18T16:03:00.000-07:002008-08-20T11:04:44.434-07:00Secret Documents Reveal Afghan Language Policy<div style="FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif" align="center"><span style="color:#ff6600;">در درستی و بیطرفی اين مقاله اختلاف نظر وجود دارد!<br /></span><p dir="ltr" align="justify"><br />Declassified documents of the US Embassy in Kabul are shedding more light on the language issue in Afghanistan as the world celebrates the International Mother Language Day on February 21.<br /><br />An airgram, dated May 23, 1964, by the Counsellor of Embassy for political affairs Howard J. Ashford Jr. informs the US Department of State about a new language policy undertaken by the Afghan government. Interestingly, the formerly confidential document’s subject reads: "Farsi-Dahri" to be Official Language".<br /><br />Referring to events of April 4, 1964, the airgram reveals that Abdul Zaher, the President of the National Assembly and Chairman of the Constitutional Advisory Commission (who later became Afghanistan’s Prime-Minister) had told the American Deputy Chief of Mission (DCM) about his plans to introduce 2 official languages: Pashtu and Farsi, "but the latter henceforth would be "Dahri" (misspelt "Dari" inserted in Afghan Constitution by King Zaher Shah – twc).<br /><br />The paper adds some dodgy information about "two versions of Farsi in use within Afghanistan". Those two versions of the same language are categorically defined by the Counsellor as "Pahlevi-Farsi" and "Dahri-Farsi". "Pahlevi-Farsi" is the Iranian version which has been used increasingly in Afghanistan as the literary language since the 18 th century, he adds, while "dahri", according to its Afghan supporters, developed originally within Afghanistan thousands of years ago.<br /><br />The word "Pahlevi" most certainly refers to the Pahlevi royal dynasty that was reigning next door at the time, rather than the identical linguistic term used as a synonym for the Middle-Persian language of Sassanids. If it’s supposed to mean the latter, the term is non-sensual as the language does not exist anymore.<br /><br />"Tajik dynasties based in Herat and Ghazni from the 9 th through the 16 th centuries used this version of Farsi (dahri)," elaborates the secret document. "Differences over language, which are closely correlated to differences between the dominant Pashtuns and the subordinate farsi-speaking ethnic groups, came to a head within the Commission during March when a Pashtun member of the Commission suggested that the draft Constitution employ phraseology which would commit the government to support the purity of Pashtu and emphasize its use as a national language." <span style="color:#6633ff;">[<a href="http://www.icdc.com/~paulwolf/pakistan/ashford23may1964.htm">1</a>]</span><br /><br />At first sight there seems to be a very feeble logical link between cause and effect of the act. A Pashtun parliamentarian suggests strengthening his mother language and the parliament decides to rename one of the two official languages from Farsi to "Dahri". The hidden bit of information implies that a new identity for the Persian language of Afghanistan would confine it within the country by cutting off its ties with the Persian of Iran. "Purification" and "fortification" have been secured solely for the Pashto language.<br /><br />Abdul Zaher was a passionate supporter of Pashtuns and "Pashtunistan". In 1972 Abdul Zaher as the Prime Minister of the country "signed an order giving instructions to beef up and provide more money for Department of Pashtunistan Affairs. He had ordered the department to launch a propaganda campaign calling for establishment of Pashtunistan." <span style="color:#6633ff;">[<a href="http://www.icdc.com/~paulwolf/pakistan/sober15mar1972.jpg">2</a>]</span><br /><br />Another thing that catches the eye in Ashford’s airgram is the misspelling of the word "Dari". One can suggest that the word was too unfamiliar to Americans to spell it correctly. The term doesn’t exist in the Embassy’s previous reports. Herbert B. Leggett, Ashford’s predecessor in July 1963, mentions neither "Dahri" nor "Dari" in his report to the US Department of State.<br /><br />"The Kabul press on June, 30, 1963, reported that four hospitals, all associated with Kabul University, received Pushtu names in place of their former Farsi and Arabic names", he informs.<br /><br />Then Shafakhanaye Aliabad and Shafakhanaye Markazi, Dar-ol-majanin, Shafakhanaye Khanom or Naswan were renamed to Nadir Shah Roghtoon, Markazi Katanzay, Sanaye Roghtoon and D’Nirmuno Roghtoon. However, they are better known by their previous names till now.<br /><br />Siddiqullah Rishteen, the President of the Pushtu Academy in 1963 believed that the name changes were a part of the continuing government policy "of regarding Pushtu as the unique official language of Afghanistan." Rishteen did not agree with the reporting officer that Farsi was the lingua franca of Afghanistan and that large numbers of Afghans in important governmental positions knew no Pashto. "Rishteen said that this was an overstatement and that in any case there is only one true "Afghan" culture and it is Pushtun", reads the report.<br /><br />Rishteen was right in defining the meaning of ‘Afghan’ which is a self-designation of Pashtuns. Ethnologically, Afgh ān is the term by which Pashtuns are designated by Persian-speakers. Below is a definition of the term by the Encyclopaedia Iranica:<br /><br />"The term "Afgh ān" has probably designated the Paštūn since ancient times. Under the form Avag ānā , this ethnic group is first mentioned by the Indian astronomer Var āha Mihira in the beginning of the 6 th century A.D. in his Brahat-samahita. The Sanscrit mention the people of Ashvakan and later it turns into Upa-Gun and Âpa-Gân."<br /><br />The same is stated by the 17 th century Pashto poet Khushal Khan Khattak:<br /><br />Pull out your sword and slay any one,<br />That says Pashtun and Afghan are not one!<br />Arabs know this and so do Romans:<br />Afghans are Pashtuns, Pashtuns are Afghans!<br /><br />But what is alarming in Rishteen’s point of view is the degree of his chauvinistic negligence towards other ethnicities of the country. Even now, 45 years later, only 35% of the nation speak Pashto, while native Persian-speakers of Afghanistan constitute 50% of the population, according to the latest CIA figures.<br /><br />It should be mentioned that "Afghanistan" as the name of the country was confirmed in King Amanullah Khan’s constitution only in 1923. The first Constitution does not include the word "Afghan" in its ethno-national sense. In an attempt to weaken Persian cultural influence in the country an ethno-centric Pashtun King Zaher Shah applied the word to every citizen of Afghanistan, woman and man, in his 1964 Constitution. But even now among most of Persian-speakers of Afghanistan the word ‘Afghan’ means ‘Pashtun’ only.<br /><br />Even Zaher Shah himself, who enforced anti-Persian policies and renamed the language to Dari preferred to speak in Persian. In his report to Washington Counsellor of the American Embassy in Kabul H.B. Leggett writes: "The reporting officer refrained from stating an even more embarrassing fact that the Royal Family (Zaher Shah’s court – twc) contains very few persons who can speak adequate Pushtu, especially among the younger generation."<br /><br />Leggett underlines another important etymological fact that the word ‘Parsiwan’ in Pushtu applies to "any Afghan whose mother tongue is Farsi. Also spelled Farsiban, the more literary, and hence less common, form". Thus, Pushtuns admit that the native language of Tajiks is Parsi – Persian, rather than Dari. The latter is believed to be merely an attribute or adjective for "Farsi" and is supposed to follow the noun: Parsi (Farsi)-ye Dari (literally: Court Persian).<br /><br />Throughout H. Leggett’s diplomatic dispatch ("Indications that RGA May Place More Emphasis on Pashtu"; July 13, 1963) the language is still called "Farsi". "Dari" is not mentioned even once. Only a year later the American Embassy gets acquainted with the new term (Dari) endorsed by King Zaher Shah and consequently inserted in his Constitution.<br /><br />Zaher Shah’s Constitution was clearly designed to create a monolithic state that could lead the country to a monoethnic society. Perhaps he was inspired by the Soviet Union’s methods of artificial unification of hundreds of ethnic groups as a "Soviet nation". Those methods fired back with catastrophic consequences that ended the super power.<br /><br />But in 1960s Soviet ethnic unification was bearing fruits and ethnic languages like Uzbek, Azeri, Moldovan, Turkmen, Persian (Tajik), Kyrgyz and Kazakh and dozens of smaller languages were successfully distorted and largely Russified. Zaher Shah tried hard to apply the same methods for Pashtunization of Afghanistan by renaming the strongest language of the country and isolating it from its speakers abroad and replacing its words with their Pashto equivalents. In Tajikistan, for instance, the nation was ordered to use the Russian word "Universitet" in the place of "Dar-ol-fonun" or "Daneshgah", whereas their fellow Tajiks in Afghanistan were forced to accept a freshly-minted Pashto term "Pohantoon" with the same meaning.<br /><br />Despite the fact that 1964 Constitution of Afghanistan (Article 3) declares Pashtu and "Dari" as the official languages of the country, further down the text, in Article 35 it doesn’t hide the Pashtun King’s inclination towards only one of these two languages:<br /><br />"It is the duty of the state to prepare and implement an effective program for the development and strengthening of the national language, Pashtu."<br /><br />The term "national language" appears in the Constitution incoherently. It is not mentioned in previous articles. But this article gives Pashto – a language spoken by a minority of people – a special status. Bear in mind that Persian (Dari) is the native language of at least 50% of Afghanistan’s population, according to latest CIA figures, whereas Pashto is spoken by only 35%.<br /><br />The American reporting officer in July 1963 sensed the forthcoming battle against the Persian language in Afghanistan. He was aware of a royal decree promulgated in 1932 or 1933, "which announced that Pushtu would be the sole official language within three years." A task that proved too hard to be put into action.<br /><br />Herbert Leggett, the Counsellor of the American Embassy in Kabul for Political Affairs believed that Kabul University might be the first institution to be Pashtunized. In his July 1963 report to the US Department of State he states:<br /><br />"For nearly two years he (the reporting officer - twc) has used the Farsi term for University, i.e. Daneshgah, and until his recent visit at the University this term has not been challenged. However, University officials politely but firmly pointed out that the official Afghan name for University is Pohantoon, a Pushtu word. While it is understood that this term has been in use for many years it may be significant that Afghans, including people from the University, have only recently taken open exception to the Farsi term. Incidentally, University officials also suggested the use of other Pushtu terms in the place of two or three Farsi words which the reporting officer used in the conversation."<br /><br />Actually the American reporting officer was giving an account of the dawn of Afghan linguistic purge that was not restricted to Afghan (Pashto) language only. Pashtuns renamed Farsi to Dari and Pashtuns were about to compile its vocabulary to make it as Afghan as possible. The American declassified document indicates that the term "Daneshgah" had been in use before 1963 and was prohibited only later.<br /><br />Leggett concludes that "the possibility of a really serious RGA (Zaher Shah’s establishment) effort to develop Pushtu as the most important language of Afghanistan does not appear very real. The handicap which such a move would place on Afghan education would be very great, and it would undoubtedly hinder the RGA’s long-range economic development plans." There is no need to question if the conclusion was sound enough.<br /><br />According to the document, the reporting officer had been criticized for having bothered at all to learn Persian. "This attitude is especially noticeable in the Eastern border areas (Pushtu speaking) of Afghanistan. On occasion some Pushtuns have referred scornfully to Farsi as a "woman’s" language, although they themselves speak it." This paragraph indicates the level of Pushtun antipathy against the Persian language and the fact that Persian was spoken by Pushtuns in remote areas of the country as well.<br /><br />A new Constitution was adopted in 2003 that has chosen a milder and less ethnocentric tone. Its preamble refers to citizens of the country as "people of Afghanistan" and article 4, Chapter 1, reads:<br /><br />"The nation of Afghanistan is comprised of the following ethnic groups: Pashtun, Tajik, Hazara, Uzbak, Turkman, Baluch, Pashai, Nuristani, Aymaq, Arab, Qirghiz, Qizilbash, Gujur, Brahwui and others."<br /><br />Article 16, Chapter 1, elaborates:<br /><br />"From among the languages of Pashto, Dari, Uzbaki, Turkmani, Baluchi, Pashai, Nuristani, Pamiri (languages), Arab and other languages spoken in the country, Pashto and Dari are the official languages of the state."<br /><br />The questionable Article 35 of 1964 Constitution has been omitted. Nevertheless, as a Pashtun Zaher Shah sympathizer, Hamid Karzai has kept the clause that applies the word "Afghan" to every citizen of Afghanistan.<br /><br />We can allow ourselves to be more pedantic about the order of the languages in the Constitution. Why should Pashto be the first one in the list, while it’s a well-known fact that Persian-speakers outnumber Pashto-speakers? Even the alphabetical order cannot justify this approach.<br /><br />However, it could be firmly stated that according to Article 16 of the new Constitution, the Afghan Culture Minister Abdul Karim Khorram has breached the law by reprimanding journalists for using Persian words in their reporting:<br /><br />"The state adopts and implements effective plans for strengthening, and developing all languages of Afghanistan. Publications and radio and television broadcasting are allowed in all languages spoken in the country."<br /><br />Mr. Khurram could have a walk around the capital and beyond to ask people what language they speak. Most of them presumably would reply: Farsi (Persian). At least it would be better if the Pashtun government attended to its "badly faltering Pushtu language" (as put by Herbert B. Leggett) and left Persian-speakers with their language alone.<br /><br />In August 2006 Abdul Karim Khurram, then a newly appointed Minister of Culture and Youth Affairs, stated that he was against separating Pashto and "Dari" languages. It is true that Afghan (Pashto) and Persian languages linguistically belong to the same Iranian group of languages. But their separation has not occurred yesterday. They have taken each its own path centuries ago. It is not clear what Khurram meant by keeping the two languages together. Certainly, by liquidating Persian words and implanting Pashto ones in their place his goal could not be achieved. It will just inflame tensions in an ethnically charged atmosphere of Afghanistan.<br /></p><p dir="rtl" align="justify"><span style="color:#3366ff;"><strong>منبع</strong> : برگرفته از : </span>Afghan Language Policy. <a href="http://tajikistanweb.com/220208_secretafghan.html">Part 1</a> and <a href="http://tajikistanweb.com/240208_secretafghan2.html">Part 2</a></span><span style="color:#3366ff;"> ، سایت تاجيکستان کام</span></p></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-46204796254276163782008-08-15T23:36:00.000-07:002008-09-18T03:28:19.269-07:00Farsi - Persian Language<a href="http://2.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SKZ4QIFNUNI/AAAAAAAAAFc/-x0CpntAZrA/s1600-h/persian_language_map.gif"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://2.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SKZ4QIFNUNI/AAAAAAAAAFc/-x0CpntAZrA/s400/persian_language_map.gif" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5235003835307348178" /></a><br /><strong><center>حوزهی زبان فارسی دری - برگرفته از <a href="http://www.farsinet.com/farsi/">سايت فارسی نت</a></center></strong><br /><br /><p dir="ltr" align="justify">Farsi - Persian Language<br /><br />Persian Language, also known as Farsi, is the most widely spoken member of the Iranian branch of the Indo-Iranian languages, a subfamily of the Indo-European languages. It is the language of Iran (formerly Persia) and is also widely spoken in Afghanistan and, in an archaic form, in Tajikistan and the Pamir Mountain region.<br /><br />Persian is spoken today primarily in Iran and Afghanistan, but was historically a more widely understood language in an area ranging from the Middle East to India. Significant populations of speakers in other Persian Gulf countries (Bahrain, Iraq, Oman, People's Democratic Republic of Yemen, and the United Arab Emirates), as well as large communities in the USA.<br /><br />Total numbers of speakers is high: over 40 million Farsi speakers (about 50% of Iran's population); over 7 million Dari Persian speakers in Afghanistan (25% of the population); and about 2 million Dari Persian speakers in Pakistan.<br />In Afghanistan Farsi is spoken almost everywhere and close to 60 % of Afghanistan's total population speak Farsi or Dari. The map on the right should cover Herat and the nothern parts of Afghanistan where the majority of people speak Farsi. - Thank you, Laila Ahmadi<br /><br />Three phases may be distinguished in the development of Iranian languages: Old, Middle, and Modern. Old Iranian is represented by Avestan and Old Persian. Avestan, probably spoken in the northeast of ancient Persia, is the language of the Avesta, the sacred scriptures of Zoroastrianism. Except for this scriptural use, Avestan died out centuries before the advent of Islam. Old Persian is recorded in the southwest in cuneiform inscriptions of the Persian kings of the Achaemenid dynasty (circa 550-330 BC), notably Darius I and Xerxes I. Old Persian and Avestan have close affinity with Sanskrit, and, like Sanskrit, Greek, and Latin, are highly inflected languages. </p>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-91594256423973589112008-07-23T04:44:00.000-07:002008-09-18T06:18:10.631-07:00زندگینامۀ استاد پوهاند دکتر مجاور احمد زيار<center><a href="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcxt6P3aXI/AAAAAAAAAFM/02LxQEixRmc/s1600-h/001.JPG"><img style="float:center; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcxt6P3aXI/AAAAAAAAAFM/02LxQEixRmc/s320/001.JPG" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5226200557386426738" /></a></center></p><div align="center" style=" FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif"><strong><span style="font-size:15px;"><span style="color:#9999ff;"> دکتر مجاور احمد زيار، زبانشناس و ایرانشناس افغان</span><br /></span></strong><p></p><br /><a href="http://2.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNIxmWs8YWI/AAAAAAAAAFk/N-dXqqS64m4/s1600-h/Zeiar.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://2.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNIxmWs8YWI/AAAAAAAAAFk/N-dXqqS64m4/s200/Zeiar.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5247311050838925666" /></a> <p></p><div dir="rtl" style="FONT-SIZE: 12px; COLOR: #000000; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif" align="justify"><em><strong>فشردۀ از زندګينامۀ استاد پوهاند دکتر مجاور احمد زيار زبانشناس، آريانشناس، ادبياتشناس، نژادشناس، باستانشناس، تاريخنويس، منتقد اجتماعی، شاعر، نويسنده، داستاننويس، پژوهشګر، مترجم، فلکلوريست و ژورنالست.<br /></strong></em><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد پوهاند دکتر مجاور احمد زيار به تاريخ ٣١/٣/١٣١۵ خورشيدی مطابق ۵ اپريل ۱٩۳٧ ميلادی در يکی از روستاها واقع در دامنههای سپين غر(شنوار) به نام حصارک مربوط ولسوالی رود مزينه ولايت ننګرهار افغانستان در يک خانوادۀ بی بضاعت چشم به جهان کشوده است. در سن ٩ سالګی که هنوز شاګرد صنف سوم مکتب بود، از سا يۀ پدر محروم شده و با مادر و دو برادر کوچکش زندګی مشقتباری را تا پايان مکتب ابتدايۀ شش ساله متحمل ګرديده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در سال ١٣٣٢خورشيدی با ګذراندن امتحان شمول در زمرۀ شاګردان مستحق ليليه، چانس شمول در دارالمعلمين کابل را به دست آورد که تا سال ١٣٣٧ آن را به پايان رسانيد. سپس تحصيلاتش را در پوهنځی زبان و ادبيات پوهنتون کابل، در رشتۀ زبان و ادبيات پشتو تا درجۀ لسانس ادامه داد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">مدت چهار سال به حيث عضوی کادر علمی و تحقيقی پوهنځی ياد شده و موئسسۀ زبانشناسی مربوط به ګردآوری و پژوهش ګويش های حدود دوازده زبان بافلکلورهای مربوط در اطراف و اکناف کشور در چهارچوب پروژۀ اطلس زبانشناسی افغانستان از سوی يونسکو و زير نظر آريانشناسان اروپايی پرداخت.در پاداش همين فعاليت های پژوهشی سکالرشيپ کشور سويس رانصيب ګرديده، تحصيلات عالی تا بلندترين درجۀ اکادميک «دکترای ديفل» در رشتههای زبانشناسی عمومی، آريانشناسی و نژادشناسی در پوهنتون برن را به دست آورد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">تدريس در فاکولتۀ زبان و ادبيات را از سرګرفت و در عين حال مسئووليت ګردانندګی پس از برګشت از سويس در آ غاز سال ١٣٥١ خورشيدی (آوايل مارچ ١٩٧٢ ميلادی) کار مجلۀ وژمه و نشرات ديپارتمنت زبان وادبيات پشتو برايش سپرده شد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پس از تحول ٧ ثور ١٣٥٧ مدتی رياست مرکز بينالمللی تحقيقات پشتو در اکادمی علوم افغانستان را با حفظ حقوق استادی پوهنتون به پيش برد. سپس رهسپار زندان پلچرخی ګرديد.بعد از رهايی از زندان به حيث عضو کميسيون احيای موزيم ملی و همزمان عضو کميتهء نظارت و کنترول نشرات راديو- تلويزيون واخبار و جرايد کار کرد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">به تعقيب آن رياست سازمان صلح و همبسته ګی و دوستی افغانستان را به عهده ګرفت.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از خزان سال ١٣٥٩ تا اواخر سال ١٣٦٢ خورشيدی به حيث رئيس فاکولتۀ زبان و ادبيات پوهنتون کابل ايفای وظيفه نمود. از سال ١٣٦٣ تا ١٣٦٥ به صفت استاد مهمان وظيفۀ تدريس افغانشناسی در شعبۀ آريانشناسی پوهنتون هومبولت برلين را به پيش برد. پس از برګشت به کشور باز هم وظيفۀ استادی در فاکولتۀ زبان و ادبيات را ادامه داد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">با سقوط حکومت دکتر نجيبالله و رسيدن مجاهدين بر سر قدرت در ٨ ثور ١٣٧١ کابل را همراه با فاميلش به قصد پشاور ترک ګفت. مدتی به حيث استاد و رهنمای پروګرام ماستری و داکتری در ديپارتمنت پشتوی پوهنتون پشاور اشتغال داشت و در ضمن کارهای پژوهشی ادبی، علمی و فرهنګی که در پهلوی تدريس از مصروفيتهای هميشګی اش به شمار ميرود، را درآنجا ادامه داده، و افزون بر مقالهها، شماری از کتابهای علمی و ادبی را به هزينۀ شخصی به چاپ سپرد. با وجود اين همه مصروفيتها علايقش را با پوهنتون کابل يکسره قطع ننموده، با تحمل نا هنجاری ها در کشور در پوهنځی مربوط، کار تدريس را تا اواخر سال ۱٩٩۵ ماهی يک هفته نيز به پيش برد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">اواخر سنبلۀ ١٣٧٥ مطابق ستمبر ١٩٩٦ با استفاده از ويزۀ قانونی از سفارت انګلستان در اسلامآباد رهسپار اين ديار شده و تا اکنون زندګی جلای وطن را با فاميلش در شهر پوهنتونی اکسفورد به سر ميبرد، ولی رشتۀ پژوهش های علمی از راه ارتباط وهمکاری با شعبات خاورشناسی پوهنتونهای اکسفورد، کيمبرج و لندن بيشتر از پيش ادامه داده و توانسته است، تا حال به تعداد ۳٨ اثر ادبی و زبانشناختی به چاپ رساند. ضمنا با شماری از نشريهها اعم از درون مرزی و بيرونمرزی و سايت های انترنيتی افغانی در تهيۀ مطالب و مقالاتی در ارتباط مسايل زبانی، ادبی و سياسی همکاری قلمی داشته و در همايش های مربوط شرکت جسته است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">.استاد زيار کار شاعری و نويسندګی را از صنف هشتم مکتب آغاز کرده و نخستين شعرش را به زبان فارسی در بهار ١٣٣٤ خورشيدی سروده و ازآن به بعد در مطبوعات کشور حضور فعالی داشته است. وی در مدت زمان پنجاه سال افزون بر ٢٠ دفتر شعر و داستان حدود ١٣٠ اثر مستقل که بيشترينۀ آن ها پژوهشهای ګويشی در بيش از دوازده زبان افغانی، در راءس پشتو و پارسی دری را تشکيل ميدهد، در قيد نګارش آورده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">فعاليت ژورنالستی که. از سال ۱۳۳٨ خورشيدی يعنی ازسال اول تحصيلش در فاکولتۀ زبان و ادبيات از ګزارشګری روزنامۀ هېواد تا امروز ادامه داشته، از سر ګرمیهای فرعی ولی مستدام پوهاند زيار میباشد. درسال چهارم تحصيلی معاونيت و از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵٤ مسوؤليت (وژمه) و نشرات پشتوی فاکولتۀ ادبيات را به عهده داشت. زمانی نمايندۀ افتخاری روزنامۀ پيام ارګان نشراتی ح.د.خ.ا. در آلمان شرق بوده و دراين اواخرمسوؤليت پيشبرد نشريۀ دوماهۀ» نهضت ايندۀ افغانستان» را به دوش ګرفته است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دکتر زيار از بابت شمار آثار پژوهشی و آفرينشی همراه با بيش از سه هزار مقالۀ علمی و ژورنالستيک به زبانهای پشتو، فارسی، آلمانی و انګليسی بالاترين رکورد بعد از علامه عبدالحی حبيبی در افغانستان را دارا ميباشد. شماری آثار مستقل که تا حال از وی به چاپ رسيده، به ٣٨جلد ميرسند، از جمله کتب درسی: تيزس دکترا(به زبان آلمانی)، دستور زبان پشتو، واژهشناسی پشتو، طرز نګارش معياری پشتو ، قواعد ويژۀ شعر پشتو، پشتو و پشتونها در روشنی زبانشناسی و فيلولوژی آريانی (ايرانی)، فرهنګ واژههای نو در پشتو با معادلتهای فارسی، عربی، اردو و انګيسی، فرهنګ سرينهها و پسينههای انګليسی- پشتو، زبان ادبی خوشحال خان خټک و غيره. از زمرۀ آثار آفرينشی ګزينۀ داستانهای کوتاه، يک رمان و ١٧ دفتر شعر.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از مقالات و تراجم مهمی استار زيار به زبان های پشتو، پارسی، انګليسی و آلمانی به ګونۀ زير خلاصه ميشود:<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">مختصری پيرامون وجه تسميۀ خراسان و ترکيبات اسمی زبان فارسی نشرشده در مجلۀ خراسان، ارګان نشراتی مرکز زبان و ادبيات دری اکادمی علوم افغانستان، پښتو زبان پښتونها به مثابۀ عمدهترين زبان اريانای شرقی(دومين جلد مجموعۀ مقالات سومين همايش پژوهش درفرهنګ باستان و شناخت اوستا، انجمن رودکی، پاريس ۱٩٩٨)، افغانستان مهد پيدايش نی، بلکه مهد پرورش فارسی دری است، از غلطی های مشهور ديرين تا واقعيتهای علمی امروزين نشرشده در «آريانای بيرونمرزی»، زبان، نقش و کاربرد ان- از روزنامه تا سايت انترنيتی، بازهم از رويات و ګومګو های تاريخی - ادبی تا موازين ساينتيفيک زبانشناختی در مورد خاستګاه زبان پارسی(به شمول ګويش های افغانی و تاجيکی)- دو مقالۀ اخير از مدتی به اينسو در سايت نهضت اينده، ټول افغان ان لاين ګرديده، ساختار اتنو- لنګويستيک افغانستان(به زبان انګليسی در مجلۀ بيا ض، دهلی)، لويه جرګه(به زبان آلمانی در ګاهنامۀ بيونې، المان شرق)، پټه خزانه. واقعيت دارد و ساختار واژګانی پشتو(به زبان آلمانی در فصلنامۀ پشتو مربوط اکادمی علوم افغانستان).<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از جملۀ ترجمههای مستقل کتابی از آلمانی به پشتو مانند: د کنېشکاد سره کوتل ډبرليک، پښتانه او ورونه مليتونه و همچنان برګردان پټه خزانه به آلمانی باتحليل و تجزيۀ دستوری برای شارل کيفر افغانستانشناس فرانسوی. البته تراجمی که تا امروز به ګونۀ پراګنده در رسانهها از وی به چاپ رسيده، بیشمارند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در راستای فعاليتهای علمی- فرهنګی ديګر پوهاند دکتر زيار همانا شرکت فعال وی در همايشهای علمی در داخل و خارج از افغانستان ميباشد، از جمله در دو همايش ساليانۀ« پژوهش در فرهنګ باستان و شناخت اوستا» در همبورګ المان و ګوتنبورګ سويدن در سالهای ١٩٩٨و ٢٠٠٠ميلادی. اشتراک در فستيوال ادبيات افغانستان در مسکو، ليننګراد، باکو، دوشنبه و تاشکند( شوروی) در جون ۱٩٨۰. ايراد لکچرها در پوهنتونهای دهلی، جواهر لال نهرو، حيدراباد، بمبی، عليګر و پنجاب هند. شرکت در چندين سيمينار اکادمی و ديپارتمنت پشتوی پوهنتون پشاور پيرامون وحدت املايې انشايی و کمپيوترايزيشن پشتو بين سالهای ۱۳٧۱ و ۱۳٧۵. تعداد مصاحبههای که پوهاند زيار از حدود سی و پنج سال به اين سو با رسانهها اعم از طباعتی و الکترونيکی در داخل و خارج از کشور انجام داده است، به صدها ميرسند.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">شخصيت برازنده و چند بعدی پرفيسور زيار به مثابۀ استاد دانشګاهی (با پيشينۀ ٣٥ ساله)، زبانشناس، آريانشناس، ادبياتشناس، نژادشناس ، پژوهشګر، شاعر، نويسنده، فلکلورېست، ژورنالست، مترجم، منتقدادبی و اجتماعی... و در حال حاضر به منزلۀ يګانه متخصص ورزيدۀ زبانهای آريانی، اعم از باستانی، ميانګين و نوين در ميان دانشمندان و فرهنګيان افغانی، ايرانی و آريانشناسان غربی دارای نام و نشانی بوده، نيم قرن از زندګیاش را وقف شګوفايی و بالندګی دانش و فرهنګ ملی نموده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد دکتر زيار در راستای عيارساختن زبان مادریاش با معاير زبانشناسی نوين و بويژه آريانشناسی، نقش پيشاهنګانه داشته، بيشترينه سعی و تلاش را دراين زمينه به خرچ داده است. در عين زمان، يکی از نوګرايان و پايه ګذاران شعر نو،آزاد و سپيد در پشتو نيز به شمارميرود. چنا نکه شاعر و نويسندۀ برجسته آقای بيرنګ کوهدامنی طی يا دداشتی بر دفتری شعری شان «اند و ژوند» در سال ١٣٦٦ به اين ارتباط مينويسد :<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">« ... ګذشته ازين، دکتور مجاوراحمد زيار در راه تشکل زبان واحد معياری و ادبی پشتو و وضع دانشواژه های نوين پشتو در برابر برخی اصطلاحات و واژه های خارجی کوششهای با يستهی به سامان رسانيده است که بر ارباب علم و ادب پوشيده نيست. پوهاند دکتور زيار را ميتوان از پيشګامان شعر آ زاد پشتو دانست که از سال هاپيش قا لب سنتی را شکسته و در اوزان آزاد تجربه های کرده که راه اورا ديګران دنبا ل کرده اند. کوشش های اين زبانشناس شاعردر راه نجات شعر پشتو از ابتذا ل و توقف نيز درخور يادآوری است که با جسارت يک شاعر و منتقد نترس دراين راه هميشه مبارزه کرده است.»<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">سيد رفعت حسينی شاعرنامدار پارسی دری درارتباط توصيف شخصيت چند بعدی پرفيسور زيار اين قول يکی ازبزرګان دانش و خرد را به جای دانسته است که: «شعر کمترين فضيلت او است.»<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد عبدالروؤف بينوا يکی از دانشمندان و شعرای سرشناس کشورما ضمن پيشګفتاری بر ګزينۀ شعریاش (ګلکڅونه ۱۳۶۶) مينويسد «که څه هم د شينوارو په (حصارک) کې پيداشوی دی، خو له کوشنيوالي څخه نه حصارېدونکی طبيعت لري. ځکه يې نو(زيار) ځانته تخلص ټاکلی دی چې د ده د تلاش، سعې، فعاليت او تجسس ښکارندوی دی... . څو کاله وروسته چې وطن ته راځي، د ژبپوهنې متخصص او د پښتو ژبې د ګړدود د وچ ډګر ستر ګړدودوال ځنې جوړ شوی او د نويو وييونو(لعتونو) په جوړولو کې يې هم لوی لاس موندلی وو...).<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">خاورشناسان آريانشناسی از جمله استاد مورګنستيرن (ناروی)، لازار و شارل کيفر(اعضای اکادمی فرانسه)، لورنس (آلمان)، پنزل(امريکا). نيز طی تقريظهايی بر تزس دکتورا و ديګر اثار پژوهشی در بارۀ زبانها و ګويشهای افغانستان، بويژه پشتو او را به مثابۀ زبانشناس و اريان شناس باصلاحيت و پشتکار افغانی در چهار دهۀ اخير ستودهاند. در ميان خاورشناسان ويژۀ آريانی - افغانی کمتر کسی سراغ مىشود که در کارهای پژوهشىاش در زمينه از آثار اين دانشمند بىبديل کشور ما سودی نجسته باشد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دکتر زيار به ګونهيی که از آفرينشهای ادبی و نوشتههای انتقادی و اجتماعیاش پيدا است، يکی از مبارزين سرسخت چپی و انقلابی به شمار رفته، قربانیهای زيادی را برای رهايی مردم عقبمانده و بلاکشيدۀ کشورش از رنج و عذاب، درماندګی، بې فرهنګی و بدبختی متحمل ګرديده است. با آنکه با حزب دموکراتيک خلق افغانستان و رهبری آن، حتا در مدت زمان عضويتش سر سازګاری نداشته و آن را به هيچ وجه ايدال نميدانست، ولی قطب مخالف متشکل از ګروههای چپ و راست افراطی اعم از ماويستها، ملیګرايان دست راستی، سيکتاريستها... که محور اصلی آن را بنيادګرا يا ن مذهبی قرون وسطايی تشکيل مىدادند، به هيچ صورت بديل آن ندانسته و در مبارزه عليه آن خطر مرګ را بارها پذيرا ګرديده است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از ايديولوژی مارکسيستی با بينش نقادانه و بشرخواهانه پيروی کرده، مارکسيزم دولتی طراز ستا لينستی و ماويستی که بدون ترديد شکستهای فاجعهبار کنونی را در جنبش چپی و انقلابی به سطح همهی جهان، به شمول کشور ما سبب ګرديده، يکسره مردود میشمارد.</p>بنا به همين بينش بود که وی پيوستنش را با پيشګامان«نهضت آيندۀ افغانستا ن» در همان سپيدهدم پايهګذاری آن در ٢۰۰۱ م. اعلام نموده، تا آرمان ديرينهاش را برای رهايی زحمتکشان کشور از ستم طبقا تی، فقر و تنګدستی تحقق بخشد.</p><br /><p></p><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">رهین، رسول، <strong><em><a href="http://www.khawaran.com/Biography_ZiarMujawerAhmad.htm">کی کیست؟</a></em></strong> (در فرهنگ برون مرزی افغانستان - جلد دوم)، سوید: شورای فرهنگی افغانستان، چاپ ۱۳٨۶ ش. </span></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-87493826285322637342008-07-22T15:58:00.000-07:002008-09-18T06:21:25.244-07:00کارنامه و منش و کنش ِاستاد ابراهیم پورداوود<center><a href="http://2.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNI8n3ZGfQI/AAAAAAAAAF8/HoJDmVambn8/s1600-h/001-2.JPG"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://2.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNI8n3ZGfQI/AAAAAAAAAF8/HoJDmVambn8/s200/001-2.JPG" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5247323171421846786" /></a></center><p></p><div style="font-family:Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif;font-size:14px;"><span style="color:#6666cc;"><center><strong>ابراهیم پورداوود، اوستاشناس، پژوهش گر برجستهی ایران باستان</strong></span></center></div><p></p><br /><a href="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNI82p1gh0I/AAAAAAAAAGE/vcY-SRPwAzw/s1600-h/poor+davood-1.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNI82p1gh0I/AAAAAAAAAGE/vcY-SRPwAzw/s200/poor+davood-1.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5247323425480935234" /></a> <p></p><div dir="rtl" style="FONT-SIZE: 12px; COLOR: #000000; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif" align="justify"><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد «ابراهیم پور داوود» پسر حاجى داوود یكى از مالكان و تجار بنام گیلان در آدینه بیستم بهمن ماه ۱۲۶۴ خورشیدی در محلهی سبزه میدان رشت تولد یافت. دربارهی خودش گفته است:<br /><br /><dl><dd>«در زاد و بوم خود رشت در مكتب، اندكى خواندن و نوشتن آموختم ... در آن روزگاران هنوز در رشت مدارس جدید وجود نداشت. پدرم كه از بازرگانان و ملاكین بود میل داشت كه من و برادرانم چیزى بیاموزیم، ناگزیر مرا به مدرسه «حاجى حسن» فرستاد. سالها در آنجا صرف و نحوى خواندم و از رییس آن مدرسه سید عبدالرحیم خلخالى كه در ۲۹ خرداد ۱۳۲۱ در تهران به بخشایش ایزدى پیوست، استفاده كردم ...»</dl></dd><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در اردیبهشت ۱۲۸۴ به اتفاق برادرش سلیمان داوود زاده و استادش زنده یاد خلخالى به تهران آمده و به اختیار خود از علوم متداول آن دوره، طب قدیم ایران را برگزید. چند ماهى نیز در مدرسه «آلیانس فرانسه» مقدمات فرانسه را آموخت. پدرش اجازه ی مسافرت به خارج نمىداد، به ناچار در تیرماه ۱۲۸۷ چند روز پیش از وفات مظفرالدین شاه به قول خود، «رو به گریز نهاده، از بی راه از عراق (اراک) و كرمانشاه و بغداد به طرف بیروت حركت كرد. و در هنگام زمستان با رنج و مشقت بسیار خود را به مقصد رساند و به مدت دو سال در آنجا به تحصیل ادبیات فرانسه پرداخت.در شهریور ۱۲۸۹ به فرانسه رفت و در دانشگاه پاریس به تحصیل حقوق مشغول شد. در ۱۲۹۴ فرانسه را ترک كرده و به آلمان رفت و حقوق را ادامه داد. «... بارى در آلمان ماندنى شدم. زبان آن دیار را آموختم و باز چند سالى در دانشكده ی برلین حقوق خواندم. اما نمىدانستم كه این تحصیل به چه كارم خواهد آمد. در دل حس مىكردم كه عشق و علاقهام تحصیلى است كه به ایران باستان مربوط باشد. به یاد دارم روزى در دبیرستان بیروت، استاد فرانسه ما موضوعى از براى امتحان به ما داد. من به جاى آنكه آن موضوع را بنویسم، چیزى نوشتم راجع به ایران باستان و به همین ملاحظه كه از موضوع خارج شده بودم، نمره ی بدى گرفتم. بنابراین صلاح در این بود كه دست از حقوق بكشم، چنانكه دستم از طب قدیم كوتاه شد. همانطور هم شد. روزى كه دیدم به چند زبان اروپایى آشنا هستم و به كتبى كه دربارهی ایران باستان نوشته شده دسترسى دارم و مىتوانم از استادان بزرگ خاورشناس بهرهور شوم، بساط حقوق را برچیده منحصرا ایران را موضوع تحصیل و مطالعهی خود قرار دادم. این زمینه بسیار پهناور كه از هزار سال پیش از مسیح تا هفت سده پس از میلاد امتداد دارد، كافى است كه كسى را در مدت شصت و هفتاد سال به كار و كوشش وادارد ...» <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دانشمند پارسى «بهرام گور انكساریا»، دربارهی تحصیلات پورداوود در رشتهی ایران باستان، در مقدمهی یشتها مىنویسد: «... به آلمان براى مطالعات خاورشناسى شتافت و سالها از محضر استادان بزرگ، ادبیات مقدس و معارف زرتشتى را در آلمان و فرانسه بیاموخت و بدان درجه شایستگى رسید كه توانست ترجمه اى از سرودهاى پیامبران ایران كه به زبان كهن اوستایى تقریر شده، به زبان نوین ایرانى (پارسى) به جهان ارزانى دارد ...»<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">ابراهیم پورداوود در جوانى شور سیاسى داشت و اشعار ملى و وطنى مىسرود... او پس از اینكه از بیروت براى ادامه تحصیل به پاریس آمد، فعالیت سیاسى دامنهدارى را آغاز كرد و با مجامع ایرانیان و محافل سیاسى فرانسویان براى بیان اوضاع تاریک وطن اقدامات مختلفى را پیش گرفت. روزنامه ی ایرانشهر كه به مدیریت او در پاریس نشر شد یكى از آن كارهاست. پورداوود با شور خدمت به مهین به بغداد آمد و روزنامه ی رستخیز را منتشر ساخت. این روزنامه را به طور مستقل به عنوان صاحب امتیاز و سردبیر با نام مستعار گل نخست در بغداد، سپس در كرمانشاه و دیگر بار در بغداد انتشار داد. (۸ اوت ۱۹۱۵ م. تا مارس ۱۹۱۶ م.) در سرمقالهی نخستین شمارهی این روزنامه مى نویسد : <br /><dl><dd>«... روزنامه ی رستخیز كه در این روزگاران جنگ از پرده سر به در كرده مىخواهد ایرانیان را از این روز رستخیز آگاه ساخته، مانند نفخه صور آنان را به سوى قیامت عظماى رزم بخواند، با زبانى ساده همه ایرانیان را از فرصت این روزهاى تاریخى یادآور است، بدون تمایل به فرقهاى مخصوص عموم طبقات را از خرد و بزرگ، از توانگر و بینوا به سوى اتحاد و اتفاق مىخواند. برخیزید! برخیزید! بشتابید! تا خانهی خود را از دشمن نپرداختهاید، از پاى ننشینید ...» </dl></dd>عثمانىها نشر روزنامه را ممنوع ساختند. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پس از بازگشت به ایران نخست به عضویت فرهنگستان در آمد و سپس کرسی ادبیات باستان و زبان اوستا در دانشگاه تهران به او سپرده شد. کتاب اوستا سنگر و تکیهگاه استاد پور داوود و تسلط و تبحر او در این زمینه مورد تصدیق همگان و گفته هایش در این زمینه سند و حجت به شمار میرفت. ترجمهی اوستا بزرگترین تالیف اوست. و نثر زیبا و شعر گونهای که در این ترجمه بکار برده تسلط او را بر ادبیات فارسی نشان میدهد.از پورداوود گزارش اوستا در ده جلد، ایرانشاه، خرمشاه، پوراندخت، گفت و شنود فارسی، هرمزد نامه، و دهها مقالهی تحقیقی در مجلات ایرانی و خارجی به یادگار مانده است. و در سال ۱۳۴۷ در گذشت، آرامگاه او در سبزه میدان رشت واقع شده است.<br /><br /><strong><em>دکتر جليل دوستخواه</em></strong>، درباره استاد پورداود مىنويسد:<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">ابراهيم پورداود (رشت، ۱۵ اسفند ۱۲۶۴- تهران ٢٧ آبان ۱۳۴۷)، پس از گذراندن دورههای آموزشی نخستين در زادگاهش، به يک مدرسه سنتی در حوزه ديني رفت تا درس دين و فقه بياموزد. اما ديری در اين حال و هوا نماند و آن سودا را از سر بيرون کرد و سپس برای پيگيری آموزش، رهسپار بيروت شد که در آن زمان به سبب بودن آموزشگاههای اروپايي در آن جا، دروازه جهان باختر به شمار مىآمد و برخی از خانوادههای توانا و پويا و پيشرو و آينده نگر ميهنمان، فرزندانشان را بدان جا مىفرستادند. ولی در آنجا نيز ديری نپاييد و سرشت بلند پرواز و جستارگرش، پيش از جنگ جهانی يکم، او را به اروپا کشانيد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پورداود، نخست در فرانسه دانشجوی رشته حقوق شد؛ اما در سفری که به آلمان کرد، به سبب شرايط زمان جنگ، نتوانست از آن کشور بيرون رود و ناگزير از درنگی درازمدت در آن جا شد. او که از اوان نوجوانی دلی پر از مهر و سری سرشار از سودا و شور ايراندوستی داشت و تا بدان هنگام، نتوانسته بود رهرو آگاه و پيگير اين راه شود، محيط آلمان را که با کارهاي والای دانشمندان ايران شناس در دانشگاه ها و پژوهشگاههايش پايگاه بزرگ ايرانشناسی در جهان آن روز بود، به درستی مناسب آرمان بلند خويش شناخت. او فرصت اقامت ناگزير در آن سرزمين را غنيمت شمرد و همه توش و توان و همت خويش را بدين کار گماشت و آموزش و پژوهش در گاهان زرتشت و بخشهای پنجگانه اوستای پسين را به منزله کهنترين سرودها و متنهای برجامانده از ايرانيان باستان، هدف اصلی و دستور کار خويش قرارداد. از آن پس، سالهای دراز با برخورداری از دانش و دستاوردهای ارزشمند پژوهندگان نامدار آن کشور به کار پرداخت و سپس برای نخستين بار، آموخته ها و پژوهيدههای خود را به زبان مادرىاش برگردانيد. او در دهههای پس از آن و تا هنگام خاموشىاش، دفترهای گزارش و يادداشتهای گاهان و اوستای نو را نخست در هندوستان و بعد در ايران نشر داد و پس از سدهها، جای خالی بزرگی را در زبان فارسی پر کرد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">آوازه کوشش و کنش والای پورداود، در اندک زمانی به همه جهان و دلبستگان به فرهنگ باستانی مان رسيد. پارسيان هندوستان در سال ۱۳۰٤ (۱٩٢۵ ميلادی) پورداود را به هند فراخواندند و بزرگداشت شايستهای از وي به کار آوردند. او - که تا سال ۱۳۰٧ در هندوستان ماند - فرصتی زرين يافت که با برخی از خاستگاه های سنتی گاهان شناسی و اوستاپژوهی آشنا شود و با شماری از دانشوران پارسی، در زمينه کار خود گفت و شنود و داد و ستد انديشگی داشته باشد و دامنه گستردهتری به پژوهشهايش ببخشد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در همين سفر بود که چاپ چند بخش از گاهان و اوستاي نو را با پشتيبانی و دهش ميزبانان خود آغاز کرد. کاری که آن را پس از بازگشتش به ايران در سال ۱۳۱۶، در تهران پی گرفت.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد پورداود در سال ۱۳۰٧ از بمبئی به آلمان بازگشت و کارهای پژوهشیاش را با دامنهای فراختر ادامه داد. وی در سال ۱۳۱۱ (۱٩۳٢ ميلادی) به فراخوان رابيند رانات تاگور، شاعر نامدار بنگالی، برای تدريس فرهنگ ايران باستان در دانشگاه وی ويسو بهاراتی در شانتی نيکيتان - که تاگور خود بنيادگذار آن بود - بار ديگر به هندوستان سفرکرد و دو سال ديگر را در آن جا گذراند. در مدت اين سفر، تاگور جشن گلريزان شکوهمندی برای ارج گزاری کوشش ايران شناختی پورداود برگزار کرد و پارسيان هند نيز او را به آيين «يزشن» - که جز زرتشتيان بدان راه ندارند - فراخواندند و حضورش را گرامی داشتند. (به جز وی، تنها سه تن ديگر از غير زرتشتيان، يعنی دانشمندان ايران شناس و اوستاپژوه باختری، هوگ آلمانی، جکسن آمريکايی و منان فرانسوی، بدين آيين راه يافته بودند.) <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد در سال ۱۳۱۳ از بمبئی به آلمان بازگشت و کار خويش را دنبال کرد. اما در سال ۱۳۱۶، هرچند هنوز کارهای ناتمامی در زير دست داشت و نيازمند به بهرهگيری از دستاورد دانشمندان آلمانی بود، ناگزير شد که به تهران بازگردد و در آن جا در وضع بسيار دشواری به کار بپردازد. با اين همه، بر اثر پشتکار و همت و اراده نستوهش توانست کمبودها و تنگناها را پشت سر بگذارد و خويشکاری شگرفش را به سرانجامی سزاوار برساند. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دانشگاه تهران که در هنگام بازگشت پورداود به ميهن، تازه دو سه سالی از گشايش آن مىگذشت، با تاييد سزاوار پايگاه دانشی و پژوهشی او، کرسی استادی ادب و فرهنگ باستانی ايران را بدو سپرد. وی به منزله بنيادگذار دانش شناخت ايران باستان، از آن زمان تا پايان زندگانی برومندش، افزون بر پروردن صدها دانشجو و پژوهشگر در اين زمينه - که برخی از آنان سپس به استادی در همين رشته رسيدند - به کار گزارش سرودها و متنهای کهن برجامانده ايرانی پرداخت و ميراث گرانمايهای را که سدهها ناشناخته و دور از دسترس و فرورفته در غبار فراموشی مانده بود، از هزارتوهای رازآميز بيرون کشيد و به دانشگاه و پژوهشگاهها و کتابخانههای همگانی و سپس به خانههای همه ايرانيان کشانيد و ارج و پايگاه والای آن را بر همه دوستداران ايران آشکار گردانيد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پورداود در گزارش گاهان و اوستای نو، هيچگاه به دست کم خرسند نشد و تا آنجا که مىشد به پيش رفت تا هرچه بيشتر و رساتر بنويسد و ژرفانگري و کنجکاوی کند و گوشه و کنارهای درونمايه سخن را روشنی بخشد. يکی از سودمندترين و آموزندهترين سويههای کار او اين بود که در تنگنای خاستگاهها و پشتوانههای برجامانده و يافتنی از ايران باستان نماند و همه تاريخ و فرهنگ و ادب هزاره اخير را نيز - که فرآوردههايش بيشتر و يافتنی تر بود - در چشم انداز خويش جای داد و راه پيموده بزرگان اهل انديشه و فرهنگ ايران در سده های نزديکتر به روزگارش را با طی زمان و مکان، گام به گام درنورديد و در هر جا که نشان پای از روزگاران سپری شده کهن يافت، آن را غنيمت شمرد و گرامی داشت و پيوند آن را با بنيادها و سرچشمهها در هزارههای دور دريافت و آفتابی کرد. استاد در اين رهگذر دهها کتاب تاريخی و ديوان شعر را (خواه به فارسی، خواه به عربی) کاويد و صدها اشاره و بيت و عبارت را از آنها برگرفت و در بافتار گسترده گزارش خود گنجانيد تا خواننده دريابد که سرچشمه سرچشمهها در کجاست. از اين ديدگاه، میتوان گفت که او نه مترجم يا گزارشگر ساده سرودها و متنهای برجامانده ديرينه، بلکه فراهم آورنده و سامانبخش پارهای پراکنده و ازهم گسيخته فرهنگ پريشان شده ميهن خويش بود. او در اين کنش والايش، شاگرد فردوسی بزرگ بود و پا بر جاي پاي استاد توس گذاشت و اگرچه حماسهای نسرود، هزارهای پس از او، گزارشی حماسه گونه از نياکان، به هم ميهنانش پيشکش کرد. او نخستين کسی بود که در گستره پژوهش، توانست ديوار ميان دو بخش پيش و پس از اسلام تاريخ ايران را فروريزد و به ايرانيان اين روزگار و آيندگان نشاندهد که پيشينهای نه تنها هزارساله، بلکه هزاران ساله دارند و صدها گوهر شب چراغ در گنج شايگان نياکانشان نهفته است.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دوره گزارش گاهان و اوستاي نو پورداود، فرهنگنامه يا دانشنامه تاريخ و ادب کيش مزداپرستی از آغاز تا روزگار وی به شمار ميآيد که هرچند پاره ای از دادههای آن در پژوهشهای پسين و با دستيابی پژوهندگان به پشتوانههای نويافته، گونه و روايت بهتر و رساتری يافته است، اعتبار پژوهشىاش از جهتهای بسياری همچنان برجاست. اين گزارش، خود سرچشمه بزرگی است برای کوششهای پسين شاگردان و رهروان راه فرخنده استاد. برای نمونه، کتاب بسيار ارجمند دوجلدی مزديسنا و ادب فارسی، تاليف استاد زنده ياد دکتر محمد معين، پيگيری سزاوار راه استادش پورداود به شمار مىآيد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دستاورد پورداود، تنها دوره گزارش گاهان و اوستای نو نيست. چندين کتاب ديگر و نيز دهها گفتار جداگانه که همه با بن مايهها و درونمايههای فرهنگی ايرانی سر و کار دارند، از جمله نوشتههای او به شمار مىآيند. <p></p><br /><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">برگرفته از: دکتر جليل دوستخواه، <a href="http://www.aariaboom.com/content/view/1077/2/">یادی از استاد ابراهیم پورداوود</a>، سايت اينترنتی آريابوم <br /></div></span>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-44291784281266090232008-07-16T23:26:00.000-07:002008-09-18T05:15:31.219-07:00ايرانشناسی [وقتی پارس، ایران شد!]<p></p><div lang="FA" style="TEXT-ALIGN: justify;font-family:Tahoma;font-size:12px;color:black;" ><center><strong><span style="font-size:13;color:#9999ff;">When <span style="color:#cc0000;">Persia</span> became <span style="color:#cc0000;">Iran</span></span></strong></center><p></p><p lang="FA" style="TEXT-ALIGN: justify;font-family:Tahoma;font-size:10px;color:black;" ><span style="color:#339999;"><strong>نوشته: دکتر احسان يارشاطر</strong></span> <p></p><a href="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJCtMLe5xI/AAAAAAAAAGM/9i1fjn42zpg/s1600-h/Yarshater-1.gif"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5247329859970983698" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJCtMLe5xI/AAAAAAAAAGM/9i1fjn42zpg/s200/Yarshater-1.gif" border="0" /></a> <p dir="ltr" style="COLOR: #000000" align="justify">This article is a part of "Persia or Iran" by Professor Ehsan Yarshater, published in Iranian Studies, Vol. XXII, No.1, 1989.<br />In 1935 the Iranian government requested those countries which it had diplomatic relations with, to call Persia "Iran", which is the name of the country in Persian.<br /><br />The suggestion for the change is said to have come from the Iranian ambassador to Germany, who came under the influence of the Nazis. At the time Germany was in the grip of racial fever and cultivated good relations with nations of "Aryan" blood. It is said that some German friends of the ambassador persuaded him that, as with the advent of Reza Shah, Persia had turned a new leaf in its history and had freed itself from the pernicious influences of Britain and Russia, whose interventions in Persian affairs had practically crippled the country under the Qajars, it was only fitting that the country be called by its own name, "Iran." This would not only signal a new beginning and bring home to the world the new era in Iranian history, but would also signify the Aryan race of its population, as "Iran" is a cognate of "Aryan" and derived from it.<br /><br />The Iranian Ministry of Foreign Affairs sent out a circular to all foreign embassies in Tehran, requesting that the country thenceforth be called "Iran." Diplomatic courtesy obliged, and by and by the name "Iran" began to appear in official correspondence and news items.<br /><br />At first "Iran" sounded alien (for non-Iranians), and many failed to recognize its connection with Persia. Some (Westerners) thought that it was perhaps one of the new countries like Iraq and Jordan carved out of the ruins of the Ottoman Empire, or a country in Africa or Southeast Asia that had just been granted independence; and not a few confused it with Iraq, itself a recent entity.<br /><br />As time passed and as a number of events, like the Allied invasion of Iran in 1941 and the nationalization of the oil industry under Prime Minster Dr Mohammad Mosaddeq, put the country in the headlines, the name "Iran" became generally accepted, and "Persia" fell into comparative disuse, though more slowly in Britain than in the United States.<br /><br /></p><p dir="rtl" align="justify"><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">برگرفته از: مقاله <a href="http://www.farsinet.com/farsi/"><span style="color:#3366ff;">When <em><strong>Persia</strong></em> became <em><strong>Iran</strong></em></span></a> از سایت فارسی نت</span></p></div><br /></span>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-28896925665615736002008-06-12T03:01:00.000-07:002008-09-18T05:50:31.599-07:00<div dir="rtl" style="color:#000000;" align="center"><div style="FONT-SIZE: 12px; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif"><strong><span style="color:#339999;">دكتر عبدالحسين زرينكوب</p><span style="font-size:16px;color:#6666cc;">سلطه اعراب مسلمان بر ايران زرتشتی</p><span style="font-size:13px;color:#3366ff;">دو قرن مقاومت مردم</p><span style="font-size:13px;color:#3366ff;"> سكوت تاريخ نويسان</p><span style="font-size:11px;color:#66cccc;">علی دهباشی<br /></strong></div></p><br /><a href="http://4.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJKiFSHjxI/AAAAAAAAAGU/AxpxkxF9D4g/s1600-h/zarrinkoob.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://4.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJKiFSHjxI/AAAAAAAAAGU/AxpxkxF9D4g/s200/zarrinkoob.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5247338465234226962" /></a><div dir="rtl" align="justify" style="FONT-SIZE:12px ;color:#000000; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif "><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">سرانجام بعد از گذشت بيست سال و پس از خاموشی دكتر عبدالحسين زرينكوب كتاب« دو قرن سكوت» از ليست سياه ممنوع الانتشار خارج شد و مجوز چاپ گرفت و ماه گذشته به بازار كتاب عرضه شد. «دو قرن سكوت» پس از انقلاب يكبار بطور رسمی توسط انتشارات جاويدان منتشر شد كه هفته بعد از انتشار جمعآوری و خمير شد. اما بارها به صورت «قاچاق»، «زيرزميني»، «زيراكس» و «افست» تجديد چاپ شد و در بازار سياه كتابهای ممنوعه تا مبلغ هفت هزار تومان به فروش رفت.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">«دو قرن سكوت» سرگذشت و يا به عبارت صحيحتر، تاريخ حوادث سياسی و اجتماعی ايران است در دو قرن اول اسلام. در آن دو قرنی كه از سقوط دولت ساسانی تا روی كار آمدن دولت طاهريان بر ايران گذشت. تاريخ اين دو قرن ايران را، پيش از اين نويسندگان و تاريخنويسان به اجمال و اختصار بيان كردند و فقط به ذكر اين مطلب اكتفا كردند كه در تمام مدت اين دو قرن، ايران در زير سلطه تازيان بود و چنان تحت استيلای اعراب قرار داشت كه مردم ايران حتی خط و زبان خود را فراموش كردند. در صورتيكه كه اين دو قرن روزگار انقلابها و كشمكشهای مهم بوده است. قيامهای بزرگ در طی آن پديد آمده است و حوادث مهم و شگرف بینظيری مانند جريانات ابومسلم و مقنع و بابك و مازيار و افشين در اين روزگار به صحنه حوادث تاريخ ايران پای نهاده است. عقايد و افكار تازه مانند آيين شيعه و زيديه و نهضتهای مهم مانند نهضت شعوبيه و سياه جامگان و سپيد جامگان و سرخ جامگان در اين روزگاران روی نموده است. «دو قرن سكوت» سرنوشت اين دو قرن از تاريخ ايران است و چون تاريخنويسان تاكنون درباره آن سكوت كردهاند، نام «دو قرن سكوت»بر سرگذشت اين دو قرن نهاده شده است. بخصوص كه در طی اين دو قرن آشوب ها و غوغاهای سياسی، زبان فارسی در «سكوت» غرق بوده و اثری از آن پديد نيامده است. «دو قرن سكوت» ابتدا به صورت پاورقی در نشريه «مهرگان»ارگان «جامعه ليسانسيههای دانشسرای عالی» منتشر شد. و بعد در سال ۱۳۳۰ برای نخستين بار به صورت كتاب توسط «جامعه ليسانسيههای..» منتشر شد. دكتر زرينكوب در بخشی از مقدمهٔ چاپ اول زير عنوان «چند اعتراف از نويسنده» چنين مینويسد: «اكنون اجازه بدهيد كاری را كه برای من از يك اعتراف دينی دشوارتر و از يك بازجوئی قضائی ملالانگيزتر به نظر میرسد برای شما آغاز كنم. وقتی نويسندگان مهرگان به من تكليف كردند كه دورنمائی از گذشتهٔ ايران- از گذشته ادبی ايران ترسيم كنم به حيرت افتادم. زيرا روشنائی ضعيف و رنگ پريدهای كه اسناد و منابع موجود بر ظلمات قرون گذشته افكنده است آن مايه نيست كه به يك هنرمند چيره دست اجازه دهد دورنمائی از گذشته ترسيم نمايد، اما من كه هنرمندی چيرهدست هم نيستم آيا از عهدهٔ انجام اين تكليف برمیآيم؟ هرگز چنين گمانی نداشتهام. با اين حال چاره نبود. كوشيدم طرح بيرنگی از يك دورنما در اين اوراق ترسيم كنم. اين طرح، ناقص، مبهم و تاريك جلوه خواهد كرد. باشد. اگر روزی تمام زوايای دهليز تاريك گذشته روشن شود ديگران به جای اين طرح بيرنگ به دورنماهای زنده و گويا خواهند پرداخت. اما برای من، پيش ازين مقدور نبود. سعی كردم خطوط و امواج نمايان و برجسته را كه در سيمای «گذشته ايران» مشاهده كردم ترسيم نمايم. سعی كردم آنچه را از رنج و شوق و بيم و اميد و مهر و خشم در زندگی گذشتگان ديدهام تصوير كنم. با اين حال وقتی اين يادداشتها را برای پاورقی يك روزنامه مینوشتم گمان نمیكردم هرگز لازم بيايد آنها را به صورت كتابی درآورم. به همين جهت لازم نديدم تناسبی را كه در يك كتاب، در يك كتاب تاريخ ميان اجزاء و اسناد بايد وجود داشته باشد رعايت كنم، زيرا آنچه مینوشتم تاريخ نبود، يادداشتها و حاشيههائی بر تاريخ بود. نمیخواستم اسناد و شهادتها را بر محك تحقيق عرضه كنم و از آن ميان «حقيقت» را كه در تاريخ هميشه ظنی و مشكوك خواهد بود بيابم. میكوشيدم كه از خلال پروندههای گره خورده و فراموش شده تاريخ، آنچه را مظهر هدفها، شورها و هيجانهای مردم است بيرون آورم. در تاريخ ملاك يقين چيست؟ گمان میكنم علم هنوز، برای اين سئوال جواب قانع كنندهای نيافته باشد. آنچه از اسناد و شهادات، بعد از تحقيق اعلام كند. اما كيست كه بتواند در تاريخ مانند علوم، روش تجربی را بكار بندد؟ من در تهيه اين يادداشتها، گذشته از مطالعه متون و منابع كهنه عربی و فارسی، تا جائيكه توانستهام از پژوهشهای دانشمندان فرنگی نيز استفاده كردهام، اما برای آنكه مايه ملال خوانندگان نگردد كوشيدهام شيوه بيان دشوار و پيچيده محققان را بكار نبرم. آيا در پارهای موارد نيز از خود و احساسات خود زياد مايه گذشتهام؟ شايد. اين را انكار نمیكنم. اما در اين محيط انديشه و احساسات كه ادبيات نام دارد كيست كه از جهان خود، از جهان احساسات و الهامات خود، بتواند يك دم و يك قدم خارج شود؟ بیطرفترين جويندگان حقيقت نيز، حتی وقتی كه بیطرفانه در پی حقيقت میرود؟ حتی جائيكه حقيقت، حقيقت محض مجرد را میجويد، از احساسات و تمايلات خود پيروی مینمايد. اما اين اعترافنامه را بدون ذكر اين نكته نمیتوانم تمام كنم كه طبع و نشر اين يادداشتها به صورت كتاب حاضر مرهون كوشش من نيست. اگر تشويق و اهتمام دوست ازجمندم آقای محمد درخشش نبود شايد هرگز بانتشار آنها، رضا نمیدادم.» چاپ اول«دو قرن سكوت» به سرعت ناياب میشود. دكتر زرينكوب به تجديد چاپ رضايت نمیدهد تا در فرصت مناسب به تجديد نظر دربارة كتاب بپردازد. زرينكوب جوان پنج سال وقت و انرژی صرف میكند و منابع متعدد را از ديده میگذارند تا در ارديبهشت ۱۳۳۶ متن گسترش يافته و تجديد نظر شده اثر از سوی انتشارات اميركبير منتشر میشود. دكتر زرينكوب در مقدمه چاپ دوم مینويسد:<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">«در تجديد نظری كه در اين كتاب، برای چاپ تازهای كردم، روا نديدم كه همان كتاب نخستين را، بیهيچ كاستی و فزونی چاپ كنم. كيست كه بعد از چند سال كتابی را كه نوشته است بنگرد و در آن جای اضافه و نقصان نبيند؟ تنها نه همين امثال عماد كاتب باين وسواس خاطر دچار بودهاند، كه بسياری از مردم درباره كارهايی كه كردهاند همين شيوه را دارند. اما محرك من، اگر فقط وسواس خاطری بود، شايد به همين اكتفا میكردم كه بعضی لغت ها را جابجا كنم و بعضی عبارت ها را پيش و پس ببرم. در تجديد نظری كه در كتابی میكنند بسيار آسان بيش از اين كاری نمیكنند. اما من ترتيب و شيوه كتاب اول را بر هم زدم و كاری ديگر پيش گرفتم. از آنچه سخن شناسان و خردهگيران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد ديدم به منت پذيرفتم و در آن نظر كردم. در جايی كه سخن از حقيقت جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشتهام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوك و تاريك و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوك و تاريك جاهايی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمیدانم از خامی يا تعصب، نتوانسته بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاك و حق و مينوی بود از آن ايران میدانستم و هر چه را از آن ايران– ايران باستانی را میگويم- نبود زشت و پست و نادرست میشمردم. در سالهايی كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم در اين رای ناروای من، چنانكه شايسته است، خللی افتاد. خطای اين گمان را كه صاحب نظران از آن غافل نبودند، دريافتم و در اين فرصتی كه برای تجديد نظر در كتاب سابق بدست آمد لازم ديدم كه آن گمان خطای تعصب آميز را جبران كنم. آخر عهد و پيمانی كه من با خواننده اين كتاب دارم آن نيست كه دانسته يا ندانسته، تاريخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فريب بيالايم. عهد و پيمان من آن است كه حقيقت را بجويم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فريب است جدا كنم. در اين صورت ممكن نبود كه بر آنچه در كتاب خويش نادرست و مشكوك میديدم از خامی و ستيزهرويی خويش، خط بطلان نكشم و خوانندهای را كه شايد بر سخن من بيش از حد ضرورت اعتماد میورزد با خويشتن به گمراهی بكشانم. اين حقيقت طلبی كه من آن را شعار خويش میشمردم، وظيفه ديگری نيز بر عهده من داشت: میبايست آنچه را در اين كتاب مبهم و مجمل گذاشته بودم، به پاس حقيقت روشن كنم. خواننده جوانی كه آن كتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خويش پرسشهايی میداشت كه من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شكست سامانيان چه بود؟ چه روی داد كه صحرا نوردان كم فرهنگ، سرنوشت تمدنی چنان عظيم و با شكوه را بر دست گرفتند؟ در اين دو قرن، كه تاريخنويسان اخير ما در باب آن سكوت كردهاند چه سبب داشت كه زبان فارسی چون گمشدهيی ناپيدا و بینشان ماند؟ در آن مدت كه شمشيرزنان ايران به هر بهانهای بر تازيان میشوريدند و با عربان و مسلمانان جنگ و پيكار میكردند مغان و موبدان در برابر آيين مسلمانی چگونه بحث و جدل میكردند؟ اينگونه سوالها را كه بر هر خاطری میگذشت لازم بود كه در آن كتاب جواب بگويم. اما در چاپ نخستين پيرامون اين مسائل نگشته بودم تا مگر به هنگام فرصت در مجلدی ديگر بدان سوالها پاسخ بگويم.. و هنگامی كه به تجديد نظر در آن كتاب پرداختم، تا آن را برای چاپ دوم آماده سازم، گمان كردم كه اين فرصت به دست آمده است.. اما برای چه نام كتاب را كه سرگذشت دو قرن از پرماجراترين ادوار تاريخ ايران است، «دو قرن سكوت» گذشتهام و نه دو قرن آشوب و غوغا؟ اين را يكی از منتقدان، پس از انتشار چاپ اول كتاب پرسيده بود. اين منتقد عزيز، اگر كتاب مرا از سر تا آخر با دقت و حوصله كافی خوانده بود جواب خود را در طی كتاب میيافت. نه آخر در طی اين دو قرن زبان ايرانی خاموشی گزيده بود و سخن خويش جز بر زبان شمشير نمیگفت؟ با اين همه در چاپ تازهای كه از آن كتاب منتشر میشود شايد مناسب بود كه نام تازهيی اختيار كنم. اما به نام تازهای چه حاجت؟ اين كتاب را، وقتی كه نوزادی خرد بود بدان نام میشناختند چه زيان دارد كه اكنون نيز، با اين رشد و نمائی كه يافته است به همان نام سابق بشناسند؟ باری، آنچه مرا بر آن داشت كه در اين چاپ تازه نيز، كتاب سابق را بیهيچ فزود و كاستی چاپ نكنم وظيفة حقيقت جوئی بود. اما در اين تجديد نظری كه كردم، آيا وظيفة خويش را درست ادا نمودهام؟ نمیدانم و باز بر سر سخن خويش هستم كه نويسندة تاريخ، هم از وقتی كه موضوع كار خويش را انتخاب میكند از بیطرفی كه لازمه حقيقتجوئی است خارج شده است. ليكن اين مايه عدول از حقيقت را خواننده میتواند بخشود. من نيز اگر بيش از اين از حقيقت تجاوز نكرده باشم خرسندم. با اين همه بسا كه بازنتوانسته باشم از تعصب و خامی بر كنار بمانم. در هر حال از اين بايت هيچ ادعايی ندارم: ادعا ندارم كه در اين جستجو به حقيقتی رسيدهام. ادعا ندارم كه وظيفة مورخی محقق را ادا كردهام. اين متاعم كه تو میبينی و كمتر زينم. <span style="color:#339999;">(فروردين ۱۳۳۶ عبدالحسين زرينكوب)</span><br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">از چاپ دوم به بعد متن «دو قرن سكوت» تغيير نكرد و چاپهای بعدی بر اساس اين متن استوار بوده است. اينك چاپ نهم با يك تفاوت (از چاپ دوم تا هشتم) منتشر شده است ناشر (انتشارات سخن)در يادداشتی در صفحات اوليه كتاب نوشته است: «برای ارزيابی بهتر خوانندگان درباره نظريههای ارائه شده در كتاب، با كسب اجازه از دكتر عبدالحسين زرينكوب، نقد و نظر استاد شهيد مطهری را در آغاز كتاب عيناً آوردهايم.» آنچه كه از مرحوم مرتضی مطهری نقل شده بخشی از كتاب «خدمات متقابل ايران و اسلام» است كه به دو قرن سكوت» پرداخته شده و به تحليلهای زرينكوب پاسخ داده شده است. به نظر میرسد چاپ اين مطلب به نوعی شرط مجوز انتشار بوده است. و سرانجام از مشكلاتی كه «دو قرن سكوت» برای نويسندهاش پديد آورد بگوئيم. دكتر زرينكوب در بخشی از رسالة «حكايت همچنان باقی» «.. اما از آنچه نوشتم بعضی به شدت مايه آزارم شد.. دو قرن سكوت از تو بيش از همه آزار كشيدم يادت هست.. يادت هست؟ در سرنوشت تو اين بود كه بارها در پيچ و خم راههايت با سوءظن يا سوء تفاهم برخورد كنی. اگر در وجودت چيزی خلاف حقيقت هست از خدا میخواهم خلق را از گزند آن در امان دارد و اگر جزيی از حقيقت هست اميد هست با سوء تفاهم عاری از منطق مواجه نشوی.» مشكلات «دو قرن سكوت» برای دكتر زرينكوب تا آنجا پيش رفت كه مأموری در فرودگاه در اوايل دهه شصت به خاطر اين كتاب قصد ممانعت از سفر معالجاتی برای نويسنده را پيش آورد. در بخشی از يادداشتهای روزانه دكتر زرين به تاريخ تير ماه ۱۳۶۰ چنين میخوانيم: «... پسر بچه نوبالغی بود، با ته ريش نو رسته و با لباس سياه عزا پشت ميز نشسته بود، و بیآنكه به من «اجازه» نشستن بدهد با عتاب و خطاب از من بازجويی میكرد. ناچار نشستم و سعی كردم به سوالهايش جوابهای كوتاه بدهم. - آن كتاب تاثير بدی داشت. (خونسردی را حفظ كردم و او ادامه داد) - به عربها اهانت بود. زنم پرسيد آنها هم اكنون به ما تعرض كردهاند. (اخم هايش توی هم رفت) - اين حرف ديگريست. (با سادگی پرسيدم) - صحبت از كدام كتاب است. - كتاب دو قرن... دو قرن چه؟ رفيقش افزود: سكوت و بلافاصله ادامه داد اما استاد شهيد از نويسنده در يك كتاب ديگر تعريف كردهاند. - عجب، خوب پس شما آزاديد. در بازگشت دوباره راجع به اين كتاب صحبت خواهيم كرد. هواپيما تأخير داشت و هر دو جوان با خوش خلقی و عذرخواهی چمدانهای ما را به هواپيما رساندند.» بعدها نيز يكی از دلايل اصلی آورده شدن نام وی در برنامه تلويزيونی «هويت» همين اثر بوده است.</p><br /><p></p><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">برگرفته از: <a href="http://www.peiknet.com/1385/hafteh/06mehr/82/page/35zarinkub.htm">پيك هفته</a>، به نقل از رونا</div></span></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-64615931406966842752008-05-23T11:30:00.000-07:002008-09-18T07:54:00.666-07:00دکتر عبدالحسین زرین کوب، ایران شناس و مورخ برجسته معاصر<center><a href="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJYff1hKRI/AAAAAAAAAGk/y4rgka0u-x0/s1600-h/001-2.JPG"><img style="display:block; margin:0px auto 10px; text-align:center;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJYff1hKRI/AAAAAAAAAGk/y4rgka0u-x0/s200/001-2.JPG" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5247353813985208594" /></a></center><p></p><br /><a href="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJYta7hj5I/AAAAAAAAAGs/G6tNIpCx12Q/s1600-h/zarinkoob.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://3.bp.blogspot.com/_JBe4_NA-HJI/SNJYta7hj5I/AAAAAAAAAGs/G6tNIpCx12Q/s200/zarinkoob.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5247354053186391954" /></a><div dir="rtl" align="justify" style="FONT-SIZE: 10pt; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif; COLOR: #000000"><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد دكتر عبدالحسين زرينکوب، اديب، مورخ، اسلامشناس، ايرانشناس، محقّق و نويسندهٔ بزرگ معاصر در ٢٧ اسفندماهٔ ۱۳۰۱ هجری شمسی در بروجرد ،چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايی را در همان شهر به پايان رساند. سپس در كنار تحصيل در دورهٔ ميانه به تشويق و ترغيب پدر كه مردی متشرّع و ديندار بود، اوقات فراغت را صرف فراگيری علوم دينی و حوزوی نمود؛ و ضمن تحصيل فقه و تفسير و ادبيّات عرب، به شعر عربی هم علاقهمند شد. گرچه تا پايان سال پنجم متوسطه، در رشتهٔ علمی تحصيل میكرد، با اين حال كمتر كتاب تاريخ و فلسفه و ادبيّاتی بود كه به زبان فارسی منتشر شده باشد، و او آن را مطالعه نكرده باشد. به دنبال تعطيلی كلاس ششم متوسطه دبيرستان شهر، برای ادامهٔ تحصيل به تهران رفت. امّا اين بار رشتهٔ ادبی را برگزيد و در سال ۱۳۱٩ ه. ش. تحصيلات دبيرستانی را به پايان برد، و با وجود آنكه كتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطهٔ ادبی را قبلاً نخوانده بود، در ميان دانشآموزان رشتهٔ ادبی سراسر كشور رتبهٔ دوّم را به دست آورد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در آذرماه سال ۱۳٢۰ ه. ش. كه بعد از حادثهٔ شهريور همان سال، دانشگاه مجدّداً افتتاح شده بود، در امتحان ورودی دانشكدهٔ حقوق شركت كرد. با آنكه پس از كسب رتبهٔ اوّل، در دانشكده ثبتنام هم كرده بود، امّا به الزام پدر، ناچار به ترك تهران شد. در همان ايّام، علی اكبر دهخدا كه رياست دانشكدهٔ حقوق را به عهده داشت، از اينكه چنين دانشجوی فاضلی را از دست میداد، اظهار تأسّف كرده بود. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">بنابراين زرّينكوب به زادگاه خود بازگشت، و در خرّمآباد و بعد در بروجرد به كار معلّمی پرداخت، كاری كه به تدريج علاقهٔ جدی بدان پيدا كرد و به قول استاد، عشق دوران زندگی او شد. در دوران معلّمی، از تاريخ و جغرافيا و ادبيّات فارسی گرفته؛ تا عربی و فلسفه و زبان خارجی، و حتّی رياضی و فيزيك و علم الحيات، همه را تدريس كرد؛ و اين همه، البتّه حوزهٔ وسيع مطالعات و زمينههای گسترده فكری او را حتّی از روزگار جوانی، نشان میدهد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در ايّام تحصيل در تهران، چندی نزد حاج شيخ ابوالحسن شعرانی به تلمذ پرداخت و با مباحث حكمت و فلسفه، آشنايی بيشتر يافت. از همان روزگار، با فلسفههای معاصر غربی نيز آشنا و بعد به مطالعه درباب تصوّف نيز علاقهمند شد. استاد كه از قبل، با زبانهای عربی، فرانسوی و انگليسی آشنا شده بود؛ در سالهای جنگ دوّم جهانی، با كمك بعضی از صاحب منصبان ايتاليايی و آلمانی كه در آن ايّام در ايران به سرمیبردند، به آموزش اين دو زبان پرداخت. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در سال ۱۳٢۳ ه. ش. نخستين كتاب او به نام "فلسفة شعر يا تاريخ تطوّر شعر و شاعری در ايران" در بروجرد منتشر شد، در حالی كه در اين هنگام، حدود چهار سال يا كمی بيشتر از تاريخ تأليف آن میگذشت. سرانجام اشتياق به تحصيل بار ديگر او را به دانشگاه كشاند. در سال ۱۳٢٤ ه. ش. پس از آنكه در امتحان ورودی دانشكدهٔ علوم معقول و منقول، و دانشكدهٔ ادبيّات ـ هر دو ـ حايز رتبهٔ اوّل شده بود، وارد رشتة ادبيّات فارسی دانشگاه تهران شد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">به هر تقدير، عبدالحسين زرّينكوب در سال ۱۳٢٧ ه. ش. به عنوان دانشجوی رتبة اوّل، از دانشگاه فارغالتحصيل شد و سال بعد وارد دورهٔ دكتری رشتهٔ ادبيّات دانشگاه تهران گرديد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">وی كه از زمان شروع تحصيلات دانشگاهی، به عنوان دبير در دبيرستانهای تهران به تدريس پرداخته بود، از سال ۱۳٢٨ ه. ش. سردبيری مجلّهٔ هفتگی مهرگان را نيز عهدهدار شد كه با وجود وقفههايی، اين كار مطبوعاتی را تا پنج سال ادامه داد.<br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm"> در سال ۱۳۳۰ ه. ش. در كنار عدّهای ديگر از فضلای عصر همچون عبّاس اقبال آشتيانی ،سعيد نفيسی، محمّد معين، پرويز ناتل خانلری، غلامحسين صدّيقی و عبّاس زرياب، برای مشاركت در طرح ترجمة مقالات دائرهٔ المعارف اسلام (ج ۱) چاپ هلند، دعوت شد؛ كاری كه به هر حال ناتمام ماند، امّا برای استاد تجربة مفيدی شد كه بعدها آن را در كار تأليف مقالات مربوط به ويرايش جديد دائرة المعارف اسلام (ج ٢) و نيز دائرةالمعارف فارسی (زير نظر دكتر غلامحسين مصاحب) بكارآورد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">پس از ازدواج با دكتر قمر آريان، همدرس دانشكده (۱۳۳٢ ه. ش.)، در سال ۱۳۳٤ ه. ش. از رسالهٔ دكتری خود، با عنوان "نقدالشعر، تاريخ و اصول آن" كه زير نظر بديعالزمان فروزانفر تأليف شده بود، با موفقيت دفاع كرد. پس از مدّت كوتاهی، از سوی استاد فروزانفر برای تدريس در دانشكدهٔ علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال ۱۳۳۵ ه. ش.[٨] با رتبهٔ دانشياری، كار خود را در دانشگاه تهران آغاز كرد، و به تدريس تاريخ اسلام، تاريخ اديان، تاريخ كلام و مجادلات فرق، تاريخ تصوّف اسلامی و تاريخ علوم پرداخت. در همين سال برای مدّت كوتاهی نيز امور مربوط به انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب را به عهده گرفت. پس از دريافت رتبهٔ استادی دانشگاه تهران (۱۳۳٩ ه. ش.)[٩]، دكتر زرّينكوب چندی نيز در دانشسرای عالی تهران، و دورهٔ دكتری ادبيّات فارسی دانشگاه تهران، و نيز در دانشكدهٔ هنرهای دراماتيك به تدریس پرداخت. مدّتی هم در مؤسّسة لغت فرانكلين، با مجتبی مينوی به همكاری مشغول شد. در اين ميان، يك چند سردبيری مجلّهٔ راهنمای كتاب را پذيرفت (۱۳٤٢ ه. ش.)، و فصل خاصی برای ارائهٔ ادبيّات معاصر ايران، در مجلّه به وجود آورد. با اين حال، همكاری وی با نشريات ادواری داخلی، بدينجا محدود نمیشود و فعّاليت علمی استاد در انتشار مجلاتی همچون سخن، يغما، جهان نو، دانش، علم و زندگی، مهر و فرهنگ ايران زمين، چشمگير است. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در سالهای ۱۳٤٧ تا ۱۳٤٩ ه. ش. در آمريكا به عنوان استاد ميهمان در دانشگاههای كاليفرنيا و پرينستون به تدريس تاريخ ايران و تاريخ تصوّف پرداخت؛ و از فرصت به دست آمده برای فراگيری زبان اسپانيايی بهرهجست. پس از بازگشت به ايران (۱۳٤٩ ه. ش.)، استاد به دانشكدهٔ ادبيّات و علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال يافت و در دو گروه تاريخ و ادبيّات مشغول به كار شد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در فاصلهٔ سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۶ ه. ش.[۱۱] وی مديريت گروه ادبيّات فارسی دانشگاه تهران را پذيرفت. در اين دورهٔ كوتاه يك ساله، برنامهٔ جديدی برای گروه ادبيّات تنظيم نمود كه تهيّهٔ آن مدّت چندين ماه به طول انجاميد و در آن، از تمام برنامههای مشابه در گروههای ادبيّات، در دانشگاههای بزرگ جهان استفاده شد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">وی در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶٢ ه . ش. در فرانسه به سربرده بود؛ كه حاصل آن، تحقيقات و تتبّعات دقيق در باب آثار مولوی است. در سالهای اخير نيز، سازمان نقشهبرداری كشور برای تدوين "اطلس تاريخ ايران" و مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی هر يك به نوبهٔ خويش، همكاری استاد زرّينكوب را برای خود غنيمتی گرانبها يافته بودند. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">در تمام اين سالها، دكتر زرّينكوب عمر را به مطالعه، تدريس، تحقيق و تأليف گذرانده، و با سادهزيستی، هيچگاه خود را گرفتار و وسوسهٔ اشتغال به كارهای غيرعلمی نکرده بود. دهها كتاب و صدها مقاله كه در رشتههای مختلف از او نشريافته، نشان میدهد كه اين دانشورِ بیملال و خستگی ناپذير، هرگز از راهی كه برگزيده، منحرف نشده است، استاد سفرهای علمی متعدّدی را به اروپا، امريكا، جمهوريهای شوروی (سابق) هند، پاكستان و كشورهای عربی، برای ديدار از كتابخانهها، موزهها و مؤسّسات علمی، و تهيّهٔ عكس از بعضی از نسخههای خطّی فارسی و عربی، داشته است. طی همين سفرها، وی با جمعی از دانشمندان و نويسندگان بزرگ ايرانی و خارجی آشنايی نزديك يافت كه به غير از فضلای ايرانی؛ سيّد محمّدعلی جمالزاده، آقا بزرگ علوی، و تور خان گنجهای در اين ميان بايد از هانری ماسه، ولاديمير مينورسكی، گوستا و فن گرونه باوم، هرولد بيلی، والتر برونوهيننگ، فيليپ حتّی، برنارد لوييس ، والتر هينتس نام برد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دكتر زرّينكوب در بسياری از مجامع و مجالسی علمی جهانی شركت جسته و بهعنوان نمايندهٔ ايران، به ايراد سخنرانی پرداخته است. از اين ميان میتوان به پنجمين كنگرهٔ اسلامی در بغداد، بيست و ششمين كنگرهٔ بينالمللی شرقشناسان در دهلینو، كنگرهٔ بينالمللی علوم تاريخ در وين، كنگرهٔ تاريخ اديان در ژنو، مجلس بزرگداشت حافظ شيرازی در دوشنبه تاجيكستان، كنگرة بزرگداشت نظامی گنجوی در ايتاليا و بعداً در امريكا، مجمع عمومی سردبيران طرح تاريخ تمدّن اقوام آسيای مركزی در پاريس، كنگرهٔ بزرگداشت مولوی در مونيخ، كنگرهٔ جهانی بزرگداشت خواجوی كرمانی در كرمان، و كنگرهٔ همكاريهای اقوام آسيای مركزی در تهران نام برد. اگر اين حكم سر لوئيس نی ميه مورخ شهير قرن ٢۰ انگليسی را بپذيريم كه: "مورخ بزرگ كسی است كه بعد از او هيچ كس نتواند بدون اين كه او را به حساب بگيرد تاريخ بنويسد..." درمی يابيم که مرحوم دكتر زرينكوب مصداق بارز اين سخن نيكوی مورخ انگليسی است. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">آثاری كه اين مورخ ايرانی در حوزه تاريخ نگاری خلق كرد تا ساليان متمادی منبعی غنی برای جويندگان علم و حقيقت در اين حوزه است. ذهن خلّاق، حافظهٔ فوقالعاده، دانش وسيع و حيرتآور، و قلم تواناي استاد، برای دانشمندان و پژوهشگران خارجی نيز به خوبی شناخته شده است، تا آنجا كه از او برای تأليف فصلی از تاريخ ايران ِ دانشگاه كمبريج (ج ٤)، و تأليف مقالات متعدّد در چاپِ جديد دائرةالمعارف اسلام (هلند)، دعوت به عمل آمد. به علاوه، وی به عنوان پژوهشگر بزرگ آثار مولانا جلالالدّين، در كنگرة مونيخ كه برای بزرگداشت اين عارف و شاعر بزرگ ايرانی برگزار شده بود (۱۳٧٤ ه. ش.)، به عنوان دبير ايرانی كنگره انتخاب شد. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">استاد زرّينكوب كه در زمستان ۱۳٧٧ ه. ش.[۱۵] برای انجام برخي معالجات پزشكی عازم آمريكا شد، و پيش از آن هم از كار تأليف كتاب "شعلهٔ طور" دربارهٔ زندگی و انديشهٔ حلّاج فراغت حاصل كرده بود، در ايّام آن اقامت اجباری، توفيق يافت تا در بستر بيماری و رنجوری، يادداشتهای خود را دربارهٔ عطّار نيشابوری به صورت كتابی تازه تحت عنوان "صدای بال سيمرغ" تدوين و تنظيم نمايد. آرای ديگران درباره به زرّينكوب عموم محققان در جامعه ما زرينكوب را با اوصافی چون اديب، شاعر، مورخ، اسلام شناس، زبان شناس، و... میشناسند. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">عبدالكريم سروش در مدح اين مرد فرزانه نوشته است: "من به عمر خويش مردی به پردانی و پرخوانی و تواضع زرينكوب كمتر ديدهام." دوستانش درباره فعّاليت و رغبت او به يادگيری زبان فرانسه و زبانهای ديگر خيلی سخن گفتهاند. اما شرح پايداری او برای کسب دانش از همه جالب تر است. آقای سيّد جعفر شهيدی دربارهٔ او مینويسد: "هيچ حادثهای هر چند تحمّل آن دشوار باشد او را از كار تحقيق باز نمیدارد. در اين ساليان، مصيبتهای سختی را ديد از فقدان برادر (دكتر حميد زرّينكوب، احمد زرّينكوب، خليل زرّينكوب) بيماری، عمل جرّاحی، امّا او با ايمان راسخی كه دارد از تألیف و تدوین و تدريس دست برنمیدارد." <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دكتر قمر آريان، همسر استاد دربارهٔ نوع سلوک او نوشته است: "از همان آغاز سالهای آشنايی او را يك دانشجوی واقعی يافتم، دقيق پركار و در عين حال محجوب و متواضع، هنوز مثل همان سالهای آغاز عمر غالباً آرام مهربان و بیسر و صداست. وقتی هم به جوش میآيد و دچار خشم و خروش میشود به زودی به آرامش عادی برمیگردد و در اندك زمان خشم و خروش خود را فراموش میكند... يك چيزش امّا هيچ عوض نشده است. بینظمی و شلوغی نوميد كنندهای كه در كارهايش هست، هنوز مثل بچّه مدرسهایها دايم كاغذ و قلمش را گم میكند، مثل شاگردان دبستاتی دايم دنبال يادداشتها و دفترهای گمشدهاش میگردد؛ و با دستپاچگی و اضطرابی كه هميشه در اين جستجوها از خود نشان میدهد حوصلهٔ خود، حوصلهٔ من و حوصلهٔ هر كس را كه در خانهٔ ماست، سرمیبرد. يك عادت ديگرش كه گمان دارم میتواند برای بعضی شاگردانش سرمشق باشد، استغراق شديد او در كارها هست. وقتی در يك موضوع مشغول كارست از تمام وسايل و تمام اوقات ممكن استفاده میكند. يك لحظه فراغت را هم كه در بازگشت از كار به خانه برايش حاصل میشود از دست نمیدهد. بارها اتّفاق میافتد كه ميز چيده شده غذا آماده، حتّی مهمان كنار ميز نشسته است و او در يك گوشهٔ ديگر اتاق همچنان آخرين جملهای را كه در زير قلم دارد، دنبال میكند و انگار صدا مرا كه برای چندمينبار او را صدا میزنم نمیشنود. در اين گونه اوقات گمان میكنم خودش را بيشتر از من و مهمان خسته میكند. امّا اين استغراق باعث میشود كه در كار خود كمتر دچار اشتباه يا شتاب زدگی شود." <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">دكتر زرّينكوب يكی از دانشمندان و محقّقان و استادان برجستهٔ ايران بود. به شهادت سایر مشاهیر ايران آثاری كه از او بر جای مانده است؛ بر غنای زبان و ادبيّات فارسی افزوده است. وی بیش از ٤۰ کتاب و صدها مقاله نوشته است. موضوع اساسی تحقيقات او تاريخ ايران، تاريخ فرهنگ و ادب اسلامی و تصوّف و عرفان است. به علاوه در ابتدای كار علاقهٔ خاصی به مسايل مربوط به نقد ادبی و ادبيّات تطبيقی نشان داده است كه زمينه تعدادی از تأليفات وی نيز هست. زندگی و انديشهٔ امام غزالی، جستجو در تاريخ تصوّف ايران دو اثر نسبتا مفصّل است. زمينهٔ اصلی كارش نقد ادبی و تاريخ است امّا در "از كوچهٔ رندان"، و "ارزش ميراث صوفيه" تصوّف را در ترازو میگذارد. ذهن دقيق استاد زرّينكوب او را بر اين میدارد كه پديدههای اجتماعی را بر ترازوی حسّاس نقد بسنجد. از اينروست كه علاوه بر كتاب "از كوچهٔ رندان" در كتاب "ارزش ميراث صوفيه"اش به يك مبحث مفصّل برمیخوريم به نام "تصوّف در ترازو" اين ترازو كه با آن تاريخ تصوّف را میتوان سنجيد بايد دقيقترين ترازو باشد زيرا كميت و مقدار را در آن راه نيست. برقراركردن ارتباط درست و دلپذير ميان مفاهيم تاريخی و ادبی يكی از خصوصيات قلم و بيان زرّينكوب است. <br /><br /><p style="TEXT-INDENT: 0.5cm">سالهای پايانی عمر زرينكوب به گزارش ايرج افشار اينگونه گذشت: "در اين هشت سال (۱۳۷۸-۱۳۷۱) زرينكوب به تدريس دانشگاهی معهود خود ادامه میداد. عضويت هيات امنای فرهنگسرای فردوسی را پذيرفت. دعوت سازمان نقشهبرداری كشور را برای تهيه متن تاريخی اطلس تاريخی ايران اجابت كرد. از سال ۱۳۷۵ به عضويت شورای عالی علمی مركزی دايرةالمعارف بزرگ اسلامی درآمد. همچنين عضو شورای مشاوران كتابخانه ملی بود. كتابخانه خود را در اين دوران، به شهر بروجرد اهدا كرد. باز چند سفر برای سخنرانی به ممالك مختلف و از جمله به شهرهای ايران رفت. ولی سفرهای عمدهاش برای رهايی از بيماریهای قلب و چشم و پروستات بود. چند بار خود را به نيش تيغ جراحان سپرد. دو سال پايان عمر را دچار گرفتاریهای بدنی ناگوار و دشوار و بحران بيماریهای مذكور بود. در يك سال آخر دستش و فكرش از خدمت كردن به فرهنگ ايران بازمانده بود. در ۲۴ شهريور ۱۳۷۸ پس از رنج های فراوان درگذشت." (ايرج افشار، نادره كاران) <br /><p></p><strong><span style="font-size:13;color:#006600;">منبع</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;">برگرفته از: کيان مهر احمدی، <em>ميراث خبر</em><br /><br /></p><strong><span style="color:#006600;">جُستارهای وابسته</span></strong><br />________________________________________ <p></p><p lang="FA" style="MARGIN: 12pt 14.2pt"><span style="color:#3366ff;">□</span> <span style="color:#663333;"><a href="http://www.mashaheer.net/archives/000023.html"><strong><em>دکتر عبدالحسين زرين کوب</em></a></strong> - مشاهیر نت</span></span></div><br /></span>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-26624829126939626872008-05-15T00:45:00.000-07:002008-07-23T03:10:58.795-07:00رجال و رويداد های تاريخی افغانستان - ٢<div dir="rtl" align="center"><strong><span style="color:#ff6600;"><span style="font-size:130%;FONT-FAMILY: Tahoma ">زمانشاه و مفکورهء پيشروی در هند</p><span style="font-size:50%;color:#3366ff;">نوشته احمد علی کهزاد</span><br /><br /><a href="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcDmcPhTEI/AAAAAAAAAEU/h8WZSmN8l5A/s1600-h/ZamanShah.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcDmcPhTEI/AAAAAAAAAEU/h8WZSmN8l5A/s320/ZamanShah.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5226149851537951810" /></a><br /> </span></strong></div><div dir="rtl" align="justify"><strong><span style="color:#ff6600;"></span><br /> </span></strong></div><div dir="rtl" style="color:#000000;" align="justify"><div style="FONT-SIZE: 10pt; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif">زمانشـاه سـومین پادشـاه سـدوزائی به پیشـروی در خاک هـند علاقه مفـرط داشـت و چنان درین نقـشـه منهمک بود که ماورای آن چیز دیگری را به آسـانی نمی دید و اگر هم میدید هـمه را قـربان این آرزو میکرد و هـیچ سـال قـرارش نمیگرفـت تا یک بار خویش را به لاهـور، شـرقی ترین شـهر سـرحدی کشـورش نرسـاند و زمینه پیشـروی را مطالعه نکند.<br /><br />کمپنی هـند شـرقی که از کرانه های خلیج بنگاله حصه زیاد هـند را با کشـش نفـس خود مسـحور سـاخـته بود، طبعاً با شـاه سـدوزائی و نقـشـه های او مخالف شـده و در صدد امحای آن برآمد و شـمه ئی از فعالیت های مخالف کارانهء آن اینجا مختصراً شـرح داده میشـود.<br /><br />شـبهه نیسـت که احمد شـاه درانی مؤسـس سـلالهء سـدوزائی افغانسـتان با عسـکر بری های مسـلسـل خویش که منتج به فـح جنگ پانی پت شـد، راه فـتوحات را درهـند باز کرد و در نفـس قـرن ۱٨ مثـل اعلانی از شـهامت نیروی افغانی در تاریخچهء واقعات افغانسـتان و هـند ثبت نمود.<br /><br />در میان احفاد او نواسـه اش زمانشـاه پسـر تیمور شـاه کسـی اسـت که به شـهادت واقـعات ٨-٩ سـلطنت خود از روز اول جلوس بر تخت ( ۱٧٩۳ م.) تا آخرین روز های بحران آمیـزی که تحریکات خارجی و رقابت و مخالفـت های داخلی بر سـر او آورد آنی از مفکورهء کشـور کشـائی در هـند فارغ نبودو چنان احسـاس میشـود که یک قـوهء داخلی غـیر مرئی تقـریباً هـر سـال یک مرتبه او را تا قـلب پنجاب می برد تا از لاهـور نقـشـه های پیشـروی خویش را در خاک پهـناور هـند عملی سـازد. تردیدی نیسـت که این مفـکوره کدام مفـکوره ابتکاری شـخص زمانشـاه نبود، بلکه میخواسـت راهی را که جدش رفـته و به کامیابی هایی نایل شـده اسـت، او هم برود و موفقیت هایی بدسـت آورد، ولی خبر نداشـت که اگر در اصل آرزو، او و جدش یک راهی را تعقـیب میکنند، با عصر و زمان ایشـان قطعاً قابل مقایسـه نیسـت وعدم درک هـمین مطلب و اتخاذ روش نوین، ناکامی هایی برای او، نه تنها در هـند بار آورد بلکه عامل اصلی سـقوط او در داخلی افغانسـتان هم شـد.<br /><br />زمان شـاه »»»<br /><br />احمد شـاه هـر وقـیکه به هـند حمله کرد، تا هـر جا خواسـت رفـت ولی زمانشـاه با مسـاعـدتی که پنجاب درین وقـت جزء قـلمرو سـدوزایی بود چندین مرتبه تا لاهـور آمد ولی قـدمی فـراتر گذاشـته نتوانسـت. چرا؟<br /><br />کشـتی های کمپنی هـند شـرقی که چندی قـبل در کرانه های آفـتاب برآمد هـندوسـتان لنگر انداخـته و در اثـر فـتح پانی پت و شـکسـت جبهه مهارته بدسـت نیروی افغانی راه حرکت و پیشـروی اش در خاک هـند صاف شـده بود از حوزهء گنگاه به طرف غرب پیش آمده و در زمان سـلطنت زمانشـاه در حواشی پنجاب شـعـبده بازی میکرد.<br /><br />می گویند که عمال کمپنی هـند شـرقی و به خصوص کسـانیکه از نظر سـیاسـت تأمین مفاد این دسـتگاه عجیب اسـتعمار را در « نه دانگ» هـندوسـتان به عـهده داشـتند. از توجه ( ناپلیون ) و ( تزار) به خاک های هـند در هـراس بودنـد. این حرفها درسـت اسـت ولی بیشـتر این توهم بعـد از ۱٧٩٩ برای کارفرمایان کمپنی پیدا شـد و آنهایی که درکلکته رشـته های شـبکه دوانی را در دسـت گرفـته بودند، با نظر تیزبین خویش سـه چهار سـال قـبل درک کردند که خطر اول و مدهـش هـمین زمانشـاه سـدوزائی پادشـاه افغانسـتان اسـت که هـر سـالی یک مرتبه قوائی از کوه نشـینان تیرا و سـفـید کوه و خیبر را با خود گرفـته و از لاهـور آخرین شـهر سـرحدی خویش، اقطار بلاد هـندوسـتان را بلرزه در می آورد.<br /><br />« لارد ولسـلی » حکمران فـرنگی معاصر زمانشـاه اولین کسی اسـت که اهـمیت واقعی زمانشـاه و ارزش حسـابی مناطق شـرقی و جنوب شـرقی کشـور او را که بعـد ها به منطقهء شـمال غرب هـند مسـمی شـد، فـهمیده و پیش خود حسـابی کرد که تا هـنگامی که یک تن پادشـاه مقـتدر افغانی درین مناطق افغان و افغان نشـین نفوذ و حاکمیت داشـته باشـد فتح هـند برای افغانها بازیچه ئی بیش نخواهـد بود. بدین قـرار از ۱٧٩٧ یعـنی از یک ونیم قـرن پیش « لارد ولسـلی » خط مشـی کشـید که، بهر قیمتی باشـد، دسـت افغان، نه تنها از هـند و پنجاب عـقـب زده شـود بلکه علاقـه های شـرقی و جنوب شـرقی خاک های ماورای غربی سـند و بلوچسـتان از کشـور آنها منتزع گردد.<br /><br />نویسـندگان انگلیسی مثل الفنسـتن، راولنسـن، ملیـسـن، تیت و غیره متحد القول اظهار نظر میکنند که خطوط اسـاسی سـیاسـت کلکته در ربع سـوم قـرن ۱٨ این بود که بهر نحو و بهـر قـیمتی که باشـد برای زمانشـاه سـدوزائی در سـرحدات ولایات غربی افغانسـتان و در داخل مملکت مشـغولیت هایی ایجاد شـود که به پنجاب ولایت شـرقی قـلمرو خود آمده نتواند و نقـشـه های پیش روی او در هـند خنثی گردد.<br /><br />برای عملی سـاخـتن این نظریه، عمال کمپنی هـند شـرقی راه هائی سـنجیده و حسـاب هایی پیش خود کرده بودند که قـرار آن در غرب، قاجارها با مداخله مکرر در سـرحدات افغانسـتان شـاه سـدوزائی را به آنطرف ها مصروف سـازند و در شـرق در پوسـت راجا های سـک در آمده با اغوای ایشـان، امنیت پنجاب را مختـل سـازند.<br /><br />یکی از خدام صادق کمپنی هـند شـرقی مهـدی علیخان تاجر ایرانی که تابعـیت هـندی داشـت و دربمبئی می زیسـت، سـمت نمایندگی در بوشـهر پـیدا کرد. هـمانطور که کمپنی اصلاً دسـتگاه اسـتعماری بود، نمایندهء آن در بوشـهر عوض عرضه کالا و مال التجاره دسـت به دسـایس سـیاسی زد و به قوت کلدار و مهارت فـنی خود نفوذی در دربار قاجار پـیدا کرد و به اثـر آن آقای محمد شـاه و فـتح علیشـاه را مکرر به نقاط سـرحدی قـلمرو دولت سـدوزائی چون مشـهد و نیشـاپـور و بعـد ها هـرات سـوق داد و بعـد از چند سـالی هـیأت انگلیس چاپ ( ملکم) به تهران رفـته و تکمیل اجرائات او را به عـهده گرفـت.<br /><br />به این ترتیب کارهای دیگر خود به خود سـر براه میشـد. شـاهان قاجار گاهی خود شـان به مداخله می پـرداخـتند و گاهی شـهزادگان ناراض سـدوزائی، محمود وفـیروزالدین و کامران را در سـرحدات غربی اغوا میکردند و زمانشـاه که بدان طرف مصروف میشـد، راجا های سـک: صاحب سـنگ، گلاب سـنگ، مهابت سـنگ و رنجیت سـنگ به حرکت می آمدند، بدین نحو دسـت مخفی کمپنی بازی در آورده بود که شـاه زمان [را] متناوباً گاهی در شـرق و گاهی در غرب مشـغول میداشـت و هـر دفعه از غیاب او اسـتفاده نموده و در نقطه مطلوب ضربتی به او و به نقـشه های او حواله میکرد.<br /><br />زمانشـاه با علاقهء مفرطی که به فتوحات هـند داشـت، به مسـایل غرب چندان اهـمیتی نداده و بعـد از سـال جلوس خود ( ۱٧٩۳ م।) هـرسـالی یک مرتبه به پشـاور و اتک و لاهـور می آمد تا قـدم هائی پیشـتر گذارد। آنچه که بیشـتر شـاه افغانی را به فتوحات تشـویق میکرد، تقاضاو دعـوت نامه های بسـیاری از نواب ها از دهلی و اودومیسـور و سـایر نقاط هـند بود و قـراریکه نویسـنده گان فرنگی خود مینویسـند، آمدن های شـاه زمان در لاهور، هـیجان هایی عظیمی در هـند تولید کرده و در اقطار بلاد آن سـرزمین زرخیز تجدید فـتوحات احمد شـاه درانی را در نظر ها جلوه گر میسـاخت شـاه سـدوزایی چندین مرتبه در سـال های ۱٧٩۳ ، ۱٧٩۵، ۱٧٩۶، ۱٧٩٧ ، ۱٧٩٩ به پنجاب آمد، راجا های سـک درین اوقات در گجرات و وزیرآباد و لاهـور و امرتسـر پراگنده و مجزا افـتاده بود و همه مطیع دولت سـدوزائی افغانی بودند. در همان اوقاتی که تحریکات به دسـتور عمال کمپنی، شـاه را متوجه سـرحدات غربی می سـاخت به همان دسـتور سـک ها از یک طرف مصدر شـور و فـتنه میشـدند و از جانب دیگر دسـت مخفی ایشـان به تمرکز قوا و اسـتحصال اسـتقلال و تشـکیل دولت جدید تشـویق میکرد. این تحریکات ادامه داشـت تا اینکه در سـال ۱٧٩٩ زمانشـاه تجویز نمود که از روح اعتماد کار گرفـته به آن عناصر سـک که با وی وفاداری داشـتند اعتماد مزید اعطا کند و اداره پنجاب ولایت شـرقی کشـورش را به خود آنها واگذارد. بدین اسـاس رنجیت سـنگ را که آدم کاردانی بود به حکومت لاهـور تعـیین نمود و رنجیت سـنگ بحیث حکمران دولت سـدوزایی زمام امور پنجاب را در دسـت گرفـت. این کار که در وقـتش کار مصلحت آمیزی گفـته میشـد، آغاز تزلزل نفوذ دولت های افغانی در پنجاب میباشـد زیرا دسـت محرک که انتظار از این بهـتر نداشـت رنجیت را به نفع خود طوری تقـویت کرد که بعـد از زمانشـاه نتایج سـوء آنرا تا آغاز دولت محمد زائی و بعـد تر مشـاهـده کرده رفـتیم.<br /><br />جلوس زمانشـاه<br /><br />به روز دو شـنبه تاریخ هـشـتم شـوال المکرم ۱٢۰٧ هـ. ق. تیمور شـاه درکابل وفات نمود و پسـرش زمانشـاه در تالار دولت خانه بالاحصار بر تخت سـلطنت افغانسـتان جلوس نمود. شـاعری این دو واقـعه را در رباعی چنین بیان کرده اسـت:<br /><br />دو نقـش چه دلخواه و چه جانکاه نشست<br /><br />خورشـید بر آمد ز افق ماه نشـسـت<br /><br />از گردش مهـر و ماه تیمور ز تخـت<br /><br />بر خاسـت نواب زمانشـاه نشـسـت<br /><br /><span style="font-size:85%;color:#3366ff;"><strong>برگرفته از : نی شماره دوم سال سوم دوشـنبه ۱۰ حوت ۱۳٨۳ / ٢٨ فبروری ٢۰۰۵</strong></span></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-1677486725196660602008-05-15T00:19:00.000-07:002008-07-23T06:17:29.800-07:00رجال و رويداد های تاريخی افغانستان - ۱<div dir="rtl" align="center"><strong><span style="color:#ff6600;"><span style="font-family:courier new;"><span style="font-size:130%;">احمد شاه و تيمور شاه <span style="color:#ff6600;"><span style="font-family:courier new;"><span style="font-size:130%;">حاجی جمال و پاينده خان<br /></span><p></p><span style="font-family:courier new;font-size:10;"><span style="color:#3333ff;">نوشـته احمد علی کهـزاد </span></span></strong></div><br /><a href="http://bp2.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcD9YRQrKI/AAAAAAAAAEc/7VTLsv-moXw/s1600-h/Ahmad-Shah.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5226150245608500386" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://bp2.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcD9YRQrKI/AAAAAAAAAEc/7VTLsv-moXw/s320/Ahmad-Shah.jpg" border="0" /></a> <p></p><br /><div dir="rtl" align="justify" style="color:#000000;"><div style="font-family:Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif;font-size:10pt;">درین مضمون از چهار نفـر مردان بزرگ سـدوزائی و بارکزائی صحبت می شـود که دو نفـر آن شـاه و دو نفـر آن به حیث مشـاور و وزیر در عصر آنها می زیسـتند، مقـصد عمده ما عبارت از معـرفی مختصر شـخصیت دو نفـر مشـاور و وزیر اسـت و صفـت برجسـته وبارز این دو نفر هم از خود گذری آنها اسـت به نفع مملکت که در طی قرون ۱٨ و ۱٩ در بزرگان ملی ما متأسـفانه بسـیار کم دیده میشـد و تقـریباً علت همه خانه جنگی ها که نیروی کشـور را مسـأصل سـاخت اغراض شـخصی بود که اشـخاص را از محور اصلی خدمات ملی کناره سـاخـته و یکی را در مقابل دیگر تحریک میکرد.<br /><br />برده شـد و شـهرت آنها در تاریخ دورهء سـدوزائی افغانسـتان به اندازه ایسـت که هـمه کس شـخصیت های ایشـان را می شـناسـند. هـمه میدانند که احمد شـاه و تیمور شـاه پدر و پسـر پادشـاهان درانی، سـدوزائی هـسـتند که یکی بعـد دیگری به پادشـاهی رسـیده اند و حاجی جمال و پاینده خان بارک زائی پد و پسـر در دوره های متـقـابله شـاهان مذکور زیسـت داشـتند.<br />چیزی که درین مبحث میخواهم اهـمیت آنرا خاطر نشـان سـازم، بزرگی، از خود گذری، بیغـرضی، مصلحت جوئی این دو نفـر رؤسـای مقـتدر، با نفـوذ وخیراندیش اسـت که هـرکدام به حیث مشـاور درجه اول پادشـاه معاصر خود محسـوب می شـد و در حقـیقـت سـلطنت احمدشـاه و تیمورشـاه درانی به پشـتیبانی و حسـن تدبیر و هـمکاری صمیمانهء آنها اســتوار بود.<br />درموقـعیکه بنا بود در زیارت شـیرسـرخ قـندهار، سـران قـبایل افغان از میان خود شـاهی انتخاب کنند، قـبیلهء سـدوزائی از نقـطهء نظر شـمار خانواده یا افـراد قـبیله از هـمهء قـبایل دیگر کوچک تر بود و اگر تناسـب تعـداد خانوادهء دو قـبیلهء سـدوزائی و بارک زائی نسـبت به دومی در حدود یک نهم یا یک دهم بود، چنانچه مؤرخیـن یکی از علل انتخاب شـدن احمد شـاخان را به پادشـاهی، هـمین خوردی نسـبتی قـبیله او میدانند تا اگر خلاف مصالح قوم رفـتار کند عـزل او آسـان باشـد.<br />بهر حال، با صفاتی بارزی که در شـخص شـخیص سـردار سـدوزائی دیده میشـد به پادشـاهی انتخاب شـد و بنام اعلیحضرت احمدشـاه و به عـنوان «دردران» و به صفت «بابای ملت» شـهرت پـیداکرد. حاجی جمال خان رئیس قـبیلهء نیرومند بارکزائی که در قطار انتخاب شـوند گان چانـس بزرگی داشـت، اغراض شـخصی را که چون مرض سـاری و مهلک دامنگـیر همهء بزرگان قوم بود، زیر پا گذاشـته و با بیعـت به پادشـاه، اسـاس دولت درانی سـدوزائی افغانسـتان را مسـتحکم سـاخت و مثال بسـیار برجسـته و قابل تعـریف از خود گذری خویش در یک موقع بسـیار حسـاس در تاریخ افغانسـتان ثبت نمود. احمدشـاه بابا تا آخر حیات منزلت این پـیر مرد موقـر و خیراندیش را طوریکه شـایسـته مقام او بود نگه میداشـت واز جزئی تا کلی امور مملکت داری خویش را به مشـوره و صوابدید او اجرا میکرد.<br />تا آنکه شـاه در ۱٧٧۳ از جهان فانی درگذشـت و کمی بعـد حاجی جمال خان هم عقـب او به جوار رحمت ایزدی پیوسـت و بعـد از پارهء تحولات مقـدمه کار طوری فراهم شـد که پسـران ایشـان یعـنی تیمورشـاه و پاینده خان روی صحنه سـیاسـت و کشـور داری بیایند.<br />حاجی جمال خان، چهار پسـر داشـت: رحیم داد خان، پاینده خان، هارون خان، بهادر خان. اگر چه بعـد از وفات احمد شـاه درانی وزیر او شـاه ولی خان پسـر خورد احمد شـاه، سـلیمان شـاه داماد خود را بر تخـت شـاهی نشـانیـد ولی دیری نگذشـت که شـهـزاده تـیمــور از هـرات آمده و طبـق میلان و رضائیت عـدهء زیاد سـران قـوم تاج شـاهی بر سـر گذاشـت. (۱٧٧۳ م)<br /><br />تیمور شـاه ابتدا به رحیمداد خان پسـر حاجی جمال خان عطف توجه نمود و اورا به جای پدرش سـردار بارک زائی شـناخـت اما چون صفات بزرگی قـوم در او نبود و شـخص ممسـک بود و افغانها عـموماً به دور آدم بی دسـترخوان جمع نمی شـوند، افـراد قـبیله کم کم از او اظهار انزجار نمود و در اثر بلند شـدن شـکایات، شـاه، سـردار پاینده خان را با اعطای لقـب سـرفـراز خان به ریاسـت قـبیله بارک زائی برداشـت. سـردار پاینده خان در اسـتحکام سـلطنت تیمور شـاه، صرف مسـاعی و جان فشـانی های زیاد نمود. اولین کامیابی سـردار پاینده خان مغـلوب سـاخـتن درانی هائی بود که به تحریک وزیـر شـاه ولیخان به دور عـبدالخالق خان کاکای احمد شـاه جمع شـده و میخواسـتند اورا به پادشـاهی بردارند. پاینده خان با وجودیکه قـوهء کافی در دسـت نداشـت، بر هـنگامه طلبان درانی فایق آمد. سـپس در کشـمیر به هـمراهی دلاور خان اسـحق زائی مصدر خدمات شـد و بعـد ازآن در جمع آوری مالیات شـال و کویته طوری با مردم خوش رفـتاری کرد و طوری به حسـن صورت وظیفهء مرجوعـه را انجام داد که از آن بهـتر امکان نداشـت. شـاه از او به مراتب خوشـنود شـد و بیرق غلزائی ها نیز به او مفـوض گردید وجایگاهی قـریب تخـت شـاهی احراز نمود. هـمین قـسـم در غایلهء پشـاور و در شـورش بلخ که هـر دو برای شـخص تیمور شـاه و سـلطنت او خطرات مدهـشی دربر داشـت اظهار شـخصیت و کاردانی نموده قـلب تیمور شـاه و قـلب سـلطنت او را قـوی نگه داشـت. طوریکه در تاریخ قـضاوت شـده اسـت، تیمور شـاه صفات بارزهء احمدشـاه درانی را نداشـت و فاقـد سـجایای عالیهء پدر خود بود. اگر نیک ملاحظه شـود عاملی که سـلطنت او را مدت بیسـت سـال نگه داشـت بیشـتر حسـن تدبیر، شـجاعـت، فکر صائب، واز خودگذری شـخص سـردار پاینده خان بود.<br />دو فرد از کتیبه مزار سـراد پاینده خان:<br />ز پا فـتاد چو بر خاک سـرفراز جهان<br />بلند نالهء افغان شـد از هـمه افغان<br />زعـقل سـال وفاتش سـوال بنمودم<br />جواب داد که قل هم شـهادت لرحمن <span style="font-family:courier new;"><div dir="rtl" align="left"><span style="font-size:85%;color:#3366ff;">ادامه دارد</span> <p></p><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-size:100%;color:#000099;"><strong>برگرفته از: نی شـماره اول سـال سـوم پنجشـنبه ٨ دلو ۱۳٨۳ / ٢٧ جنوری ٢۰۰۵</strong></span></span> <p></p></div></div></div></div><br /></span></span></span></span></span>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-80651271828764160842007-12-12T05:29:00.000-08:002008-07-23T06:47:14.997-07:00پنجمین سال درگذشت استاد احمد جاوید<center><a href="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcxt6P3aXI/AAAAAAAAAFM/02LxQEixRmc/s1600-h/001.JPG"><img style="float:center; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcxt6P3aXI/AAAAAAAAAFM/02LxQEixRmc/s320/001.JPG" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5226200557386426738" /></a></center></p><div align="center"><div style="FONT-SIZE: 12pt; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif"><strong><span style="font-size:150%;color:#cc0000;">نام چو جاوید شد مردنش آسان کجاست</span></strong><p></p></div><div style="FONT-SIZE: 10pt; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif"><div dir="rtl" align="justify"><span style="color:#000099;">بصیر احمد حسین زاده نویسنده و پژوهشگر افغان در مشهد</span></div></div></p><br /><a href="http://bp0.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcR4GjbTwI/AAAAAAAAAEk/x3ED3wq5YYg/s1600-h/Javid-2.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://bp0.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcR4GjbTwI/AAAAAAAAAEk/x3ED3wq5YYg/s320/Javid-2.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5226165548116299522" /></a></div></p><div dir="rtl" style="color:#000000;" align="justify"><div style="FONT-SIZE: 10pt; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif">۹ اسد (مرداد) برابر با پنجمین سالگرد در گذشت دکتر احمد جاوید است.<p></p>استاد احمد جاوید، فرزند میرزا عبدالصمدخان در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در محله پایان چوک در گذر حاجی عزت خان کابل زاده شد.<p></p>او دوران آموزشهای ابتدایی را در مکتب شماره۲ و متوسطه و لیسه (دبیرستان) را در لیسه حبیبیه به پایان رسانید। مرحوم جاوید، در شانزده سالگی به سرودن شعر روی آورد اما اثری منتشر نکرد. مدتی بعد این وادی را رها کرد و به تحقیق و پژوهش روی آورد.<p></p><strong>ورود به دانشگاه</strong><p></p>در سال ۱۳۲۲، احمد جاوید وارد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل شد و پس از یک سال تحصیل با استفاده از یک بورسیه تحصیلی به ایران رفت و در رشته حقوق وعلوم سیاسی در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد.<p></p>علاقه فروان آقای جاوید به ادبیات سبب شد که او همزمان با تحصیل در رشته حقوق، در رشته ادبیات نیز تحصیلات خود را درتهران ادامه دهد.<p></p>وی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی پس از به دست آوردن لیسانس از دانشگاه تهران، به افغانستان بازگشت و در آنجا به تدریس مشغول شد.<p></p>در سال ۱۳۳۱ خورشیدی، او دوباره به تهران بر گشت وموفق شد که دکترای ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران به دست آورد.<p></p>احمد جاوید در زمان اقامت و تحصیل در ایران از محضر چهره هایی چون علی اکبر دهخدا، ذبیح الله صفا، محمد معین، جلال همایی، سعید نفیسی، عزت الله همایون فر، علی اصغر حکمت و شماری دیگر بهره برد.<p></p><strong>ریاست رادیو</strong><p></p>در زمان مدیریت وی در رادیو افغانستان، حضور هنرمندان در این رسانه به طور چشمگیری افزایش یافته و عرصه برای حضور زنان هنرمند نیز گسترش یافت. گفته شده که در همان زمان بود که برای نخستین بار، یک زن در رادیو افغانستان به آوازخوانی پرداخت. آنگونه که از خود استاد نقل شده است در زمان مدیریت او بر رادیو، خودش به همراه گروهی از هنرمندان موسیقی به منزل شفیقه ضیایی (پروین) رفت و آهنگ معروف دختر گلفروش را در منزل خانم پروین به ضبط رساند. این آهنگ، صدای نخستین زن آوازخوان بود که از رادیو افغانستان پخش شد.<p></p><strong>فعالیتهای متفرقه</strong><p></p>از دیگر فعالیتهای دکتر احمد جاوید، می توان از عضویت وی در شورای بررسی کتب درسی وزارت معارف، عضویت در انجمن دوستی افغانستان و سازمان ملل متحد، عضو لویه جرگه، عضو افتخاری انجمن نویسندگان افغانستان، عضو انجمن دوستی افغانستان و فلسطین نام برد.<p></p><strong>ریاست دانشگاه</strong><p></p>ریاست دانشگاه کابل از فعالیتهای دیگر استاد جاوید است। در زمان ریاست او، نوآوری های چشمگیری در فضای دانشگاه کابل به وجود آمد. انتشار مجلات دانشگاهی، چاپ کتابهای علمی، تاسیس دانشکده هنرهای زیبا و توسعه کتابخانه دانشگاه از مهمترین دستاوردهای دکتر جاوید در زمان ریاستش در دانشگاه کابل بود.<p></p><strong>مهاجرت</strong><p></p>در سالهای پایانی حکومت دکتر نجیب الله، استاد احمد جاوید افغانستان را ترک کرد و به بریتانیا پناهنده شد. او در سالهای حضور در خارج از افغانستان هم دست از فعالیتهای فرهنگی برنداشت؛ حضور و سخنرانی وی در دهها سمینار که در کشورهای مختلف در زمینه های گوناگون برگزار شد، از مهمترین کارهای این دوره از عمر استاد بود.<p></p><strong>آثار</strong><p></p>در سالهای مهاجرت نیز، از وی آثار مهمی به نشر رسید که از مهمترین آنها آثاری چون "رایحه صلح در فرهنگ ما"، "مدارا و مروت در فرهنگ فارسی"، "نوروز خوش آیین" و جلد اول کتاب "اوستا" است.<p></p>دکتر جاوید در سال ۱۳۴۱ خورشیدی با خانم نفیسه کاکر دختر ژنرال محمد هاشم خان کاکر ازدواج کرد که ثمره آن، چهار فرزند است.<p></p><strong>غروب</strong><p></p>سر انجام استاد احمد جاوید، در شامگاه چهارشنبه ۹ اسد سال ۱۳۸۱ خورشیدی (۳۱جولای ۲۰۰۲) بر اثر بیماری سرطان در لندن در گذشت. پیکر استاد را به کابل منتقل کردند و در روز ۱۳ اسد در گورستان شهدای صالحین آن شهر به خاک سپرده شد.<p></p><div align="center">مرد نمیـرد به مرگ، مـرگ از او نام جسـت <p></p>نام چو جاوید شد مردنش آسان کجاست<p></p></div><div dir="rtl" align="justify"><strong>منابع</strong><hr><p></p><span style="font-size:95%;color:#3333ff;"> بی بی سی فارسی - سه شنبه ۳۱ ژوئيه ٢۰۰٧ - ٩ مرداد ۱۳٨۶</span></div></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-62585664018460558132007-12-05T06:36:00.000-08:002008-07-24T10:06:20.125-07:00زبان ما Persian نام دارد نه Farsi<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 12pt 0cm; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 1cm; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="justify"><span lang="FA"><span style="font-family:courier new;"><strong><span style="font-size:180%;color:#cc0000;">کشـور ما را فارس بناميد نه ايران</span></strong><p></p><strong><div align="center"><span style="font-size:85%;color:#3366ff">نوشتة پروفيسور احسان يارشاطر<br />برگردان: سالم سپارتک</span></strong></div></p><br /><a href="http://bp1.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcTSOrgTLI/AAAAAAAAAE0/hN1VG2rKX_I/s1600-h/Yarshater-2.jpg"><img style="float:left; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://bp1.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcTSOrgTLI/AAAAAAAAAE0/hN1VG2rKX_I/s320/Yarshater-2.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5226167096485891250" /></a></p><div style="font-family: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif; font-size: 11.5pt; text-align: justify;color:black;">حکومت فارس در سـال ۱٩۳۵ ميلادی از همه کشـورهايی که با آنها روابط ديپلوماتيک داشـت، تقاضا کرد تا پس از اين فارس را به نام "ايران" ياد کنند. اين تغيير نام که بر بنياد درک نادرسـت ناسـيوناليستی صورت گرفت، يک اشـتباه بزرگ بود. گفته ميشـود که پيشـنهاد برای اين تغيير نام از جانب سـفير آن وقتِ فارس در جرمنی مطرح شـده بود که خود سـخت زير تاثير نازيها رفته بود. در آن زمان جرمنی در تب نژادپرسـتی میسـوخت و خواهان بهبود روابط دوسـتی با کشـور های به اصطلاح "آريايی نژاد" بود. گفته ميشـود که برخی از دوسـتان جرمنی آن سـفير، او را به اين متقاعد سـاختند که چون با به قدرت رسـيدن رضاشـاه، فارس صفحهء نوينی از تاريخ خود را گشـوده و خود را از زير نفوذ شـوم بريتانيا و روسـيه رها سـاخته اسـت که مداخلات شـان در امور ايران به خصوص در دوران زمامداری قاجارها، آن کشـور را فلج کرده بود، اينک بسـيار درسـت خواهد بود که منبعد کشـور فارس به نام اصلیاش يعنی "ايران" ياد شـود. اين نه تنها آغاز نوينی به شـمار آمده و عصر جديدی از تاريخ فارس را به جهانيان نشـان خواهد داد، بلکه همچنان نژاد آريايی باشـنده گان آن را برجسـته خواهد سـاخت؛ زيرا نام "ايران" با "آريايی" قرابت و پيوند دارد و از آن اشـتقاق شـده اسـت.<p></p>حکومت فارس از اين تملق گويی خشـنود شـده و به دام جرمنها افتاد. همان بود که وزارت خارجه<sup>ء</sup> فارس يادداشـت متحدالمالی (Circular) را به همه سـفارتخانه های خارجی در تهران گسـيل داشـت و تقاضا کرد که منبعد آن کشـور را به نام "ايران" ياد کنند. اصول دیپلوماسی ايجاب ميکرد که اين تقاضا برآورده شـود. همان بود که نام "ايران" در مراودات رسـمی ديپلوماتيک و مواد خبری پا به عرصه<sup>ء</sup> ظهور گذاشـت.<p></p>در آغاز واژه<sup>ء</sup> "ايران" نزد جهانيان طنين بيگانه يی داشـت و بسـياری از آنها نميتوانسـتند رابطه<sup>ء</sup> آن را با فارس درک کنند. بعضی ها چنين فکر ميکردند که شـايد "ايران" يکی از کشـورهای نوبنياد مانند عراق و اُردن باشـد که از فروپاشی امپراتوری عثمانی به وجود آمده اسـت و يا کشـوريسـت در افريقا يا جنوب شـرق آسـيا که تازه اسـتقلال خود را به دسـت آورده اسـت. حتی اغلباً آن را با عراق به اشـتباه مي گرفتند که خود در زبانهای خارجی يک هويت تازه بود. نام نو کشـور نتوانسـت پيوند نژادی و خونی فارس را با غرب نشـان دهد، اگر نشـان داده ميتوانسـت هم، معلوم نبود که اين کار برای فارس چه مفادی داشـت. برعکس، نتيجه آن شـد که اغلباً «ايران» را يک کشـور عربی و يا عربی زبان می انگاشـتند. گذشـت زمان و همچنان رويدادهايی مانند اشـغال کشـور در سـال ۱٩٤۱ توسـط قوای متحدين، ملی سـازی صنايع نفت در زمان مصدق، همه و همه، نام کشـور را در عناوين مطالب خبری و مطبوعاتی جهان قرار دادند و آرام آرام نام "ايران" در مجموع پذيرفته شـد و واژه<sup>ء</sup> "فارس" (Persia) به طور نسـبی از اسـتفاده افتاد؛ هرچند که اين پروسـه در بريتانيا کُند تر از ايالات متحده<sup>ء</sup> امريکا بود.<p></p>برگزينی نام "ايران" بدون شـک اعتبار فرهنگی کشـور را خسـاره مند سـاخت و ضربه<sup>ء</sup> مدهشی بر منافع درازمدت آن وارد کرد. نزد تحصيل کرده گان در همه جا، نام "فارس" احسـاسـات دلپذيری را در ذهن زنده کرده و ميراث فرهنگی اين کشـور را برجسـته ميسـازد. در همه جا از هنرهای فارس، ادبيات فارسی، قالينهای فارس، ميناتور فارس، مسـاجد فارس و باغهای فارس حرف زده ميشـود که همه<sup>ء</sup> اينها نشـان دهنده<sup>ء</sup> ظرافت عمومیِ ذوق و فرهنگ ماسـت. اين نيز درسـت اسـت که واژه<sup>ء</sup>" فارس" در ذهن غربي ها حوادث تاريخی مانند جنگهای فارس با يونان را زنده ميسـازد و هم اين مطلب را به ياد می آورد که فارس سـرزمين پادشـاهی مطلق العنان و يونان مهد دموکراسی بود. حتی در اين صورت نيز "فارس" تصويری از يک کشـور ضعيف و عقب مانده نی، بلکه از يک امپراتوری پرقدرت را در اذهان زنده ميسـازد. اين نيز به سـود واژه<sup>ء</sup> "فارس" اسـت که در تورات آمده اسـت که کوروش پادشـاه فارس، يهودی ها را از اسـارت بابل نجات داد و به آنان کمک کرد تا معبد ويران شـده<sup>ء</sup> يورشـليم را دوباره اعمار کنند.<p></p>برعکس، نام "ايران" هيچ يک از خاطرات بالا را در ذهن جهانيان زنده نميسـازد. در زبانهای ديگر، غير از فارسی، "ايران" يک واژه<sup>ء</sup> ميانتهی بوده و نشـان دهنده<sup>ء</sup> کشـوريسـت بدون گذشـته يا بدون کدام فرهنگ خاص. در عصری که همه کشـورها برای ايجاد تصوير يا سـيمای مناسـبی برای خود در جهان، پول زيادی را خرج ميکنند، کشـور فارس برعکس کاری کرد تا خود را از تمام شـهرت و تاريخ پرغنايش محروم سـازد. مقامات رسـمی فارس که در سـال ۱٩۳۵ ميلادی اين تصميم را اتخاذ کردند، نتوانسـتند درک کنند که بسـياری از کشـورهای دارای تاريخ کهن در زبان خودی به يک نام و در زبانهای ديگر به نامهای ديگر ياد ميشـوند. اگر لحظه يی می انديشـيدند، شـايد درک ميکردند که اگر يونان، </span><span dir="ltr">Egypt</span><span lang="FA"> (مصر) يا چين از ديگران مطالبه ميکردند که منبعد کشـورهای شـان را به ترتيب به نامهای هيلاس، مصر يا ژونگو ياد کنند، اين کشـورها افتخارات زيادی را از دسـت ميدادند. نام "Egypt" بلافاصله خاطره در باره<sup>ء</sup> اهرام، خط هيروگليف، لوحه ها و ديگر آثار با ارزش و پر درخشـش تاريخی را در اذهان زنده ميسـازد، در حاليکه خارج از کشـورهای اسـلامی، نام عربی «مصر» همان ارزشـها را به ياد نمی آورد.<p></p>خسـارات ناشی از تغيير نام کشـور به هموطنان متفکر و انديشـه ور ما از همان آغاز معلوم بود. محمد علی فروغی، يک دانشـمند با وجهه که در سـال ۱٩٤۱ صدراعظم شـد، اين خسـارات را با اين جمله<sup>ء</sup> مشـهورش خلاصه کرد: "ما با يک حرکت قلم، نام شـناخته شـده و مشـهور را به چيزی نا آشـنا مبدل کرديم." با گذشـت زمان پيامد های ناگوار اين تغيير نام هرچه آشـکارتر شـدند.<p></p>سرانجام، در تابسـتان سـال ۱٩۵٩ ميلادی کميته يی برای بررسی پيشـنهاد يکی از نويسـنده گان مبنی بر تغيير دو باره<sup>ء</sup> نام کشـور به وجود آمد. اين کميته متشـکل بود از دولتمردان و دانشـمندان شـهير اعم از: سـيد حسـن تقی زاده، يکی از مشـروطه خواهان برجسـته و سـخنگوی سـنا، علی اکبر سـياسی، رئيس افتخاری دانشـگاه تهران، سـناتور عيسی صادق، در گذشـته وزير آموزش و پرورش و رئيس مکتب عالی پداگوژی تهران، سـناتور علی دشـتی، اديب و نويسـنده<sup>ء</sup> شـهير و عبدالله انتظام، رئيس شـرکت ملی نفت. نگارنده<sup>ء</sup> اين سـطور [ داکتر احسـان يارشـاطر ] نيز عضو آن کميته بود. اين کميته گزارشی را برای حکومت تهيه و پيشـنهاد کرد که نام کشـور دوباره تغيير داده شـود و از تمام کشـورها خواسـته شـود تا فارس را به همان نامی ياد کنند که در زبان شـان در گذشـته رايج بود (در انگليسی و از اينگونه- تبصره<sup>ء</sup> مترجم ). حسـين</span><span style="color:blue;"> </span><span style="COLOR: rgb(0,0,0)">اعلی، و</span>زير دربار که رياسـت آن کميته را به عهده داشـت، اين پيشـنهاد را به شـاه تقديم کرده و تأييد او را نيز اخذ کرد. سـپس به وزارت امور خارجه وظيفه داده شـد تا آن فيصله را در عمل پياده کند. اما وزارت خارجه اين کار را با دلسـردی و به طور نيمبند اجرا کرد: اين تقاضا را مطرح نسـاخت که به طور بلااسـتثنا آن کشـور را به نام "فارس" (Persia،Persien وغيره) </span><span lang="FA">ياد کنند، بلکه به سـفارتخانههای خارجی پيشـنهاد کرد که ميتوانند آن کشـور را به نام عنعنوی آن ياد کنند. اما در آن زمان نام ايران نزد جهانيان تا حدودی رواج يافته و معمول شـده بود. حتی برخی از ايرانيان، آنهايی که از يکسـو اطلاع نداشـتند که نام فارس در سـراسـر جهان تصور درباره<sup>ء</sup> يک فرهنگ پرغنا را در اذهان زنده ميسـازد، و از جانب ديگر نشـه<sup>ء</sup> مزايای هويت اتنيکی نهفته در نام ايران، هنوز از سـر شـان نه پريده بود، اسـتعمال نام ايران را به خصوص در مراودات شـان با خارجيها ادامه دادند. همچنان شـايان يادآوری اسـت که اصلاً نامه<sup>ء</sup> متحدالمال وزارت خارجه کاربرد هر دو نام يعنی "فارس" و "ايران" را اختياری سـاخت. در مطبوعات رسـمی که بعد از سـال ۱٩۵٩ در خود فارس به نشـر ميرسـيد، گرچه از هر دو نام اسـتفاده ميشـد، با آن هم کاربرد نام «ايران» بيشـتر بود.<p></p>يکی از پيامدهای بسـيار ناگوار اسـتفادهء دوامدار از نام "ايران" و بيگانه گی آن با فارس اين اسـت که در همين تازه گيها در زبان انگليسی برای نشـان دادن زبان ما به عوض واژهء "Persian" واژهء "Farsi" رايج سـاخته شـده و معمول شـده ميرود. در نتيجه، شـايد به زودی ما شـاهد آن باشـيم که پيوند ميان "Persian" و "Farsi" و حتی "ايران" در عباراتی ماند "Persian poetry" (اشـعار فارسی) و "Persian literature" (ادبيات فارسی) صدمه ببيند. اگر ما بر اسـتعمال واژهء "Farsi" به جای "Persian" پافشـاری کنيم، آن روز چندان دور نخواهد بود که جهانيان فکر کنند که فردوسی، رومی و حافظ گويا در کدام زبان مرده سـخن گفته اند، يعنی زبانی که زيبا ترين و دلپذير ترين بخش ادبيات جهانی در آن نوشـته شـده اسـت، گويا يک زبان مرده اسـت. اگر واژهء "Persian" در زبان انگليسی به حيث يگانه نام کشـور ما باقی ميماند، هيچ کسی ضرور نميدانسـت که واژهء ناآشـنا و پر مدعای "Farsi" را به زبان انگليسی وارد کند و به عوض واژهء آشـنای "Persian" به کار برد تا بر انگليسی زبانان فضل فروشی کند که نام زبان "Persian" نی بلکه "Farsi" اسـت.<p></p>ما نبايد تاثير ناگوار آن خارجيان نابلد، همان سـازنده گان کورسـهای فارسی، دوبله کننده گان فلمها، ترجمانان... کارگردانان، رسـاله نويسـان و پيروان کم صلاحيت ايرانی آنها را ناديده بگيريم که با شـيفته گی در زبان انگليسی به عوض واژه<sup>ء</sup> "Persian" واژه<sup>ء</sup> "Farsi" </span><span lang="FA">را به کار ميبرند و با م<span style="color:black;">باهات</span> ميگويند که اين زبانيسـت که در کشـوری به نام ايران به آن حرف زده ميشـود و فراموش ميکنند که زبانی که خيام در آن رباعی سـروده اسـت، در دوام چندين قرن زبان عمده<sup>ء</sup> ادبی در نيم قاره<sup>ء</sup> هند بود و در واقعيت امر زبان عمده<sup>ء</sup> ادبی و اداری در سـراسـر کشـورهای شـرقی جهان اسـلام بود.<p></p>اسـتعمال نام "ايران" برای کشـور و واژهء "ايرانی" برای همه آنچه که به اين کشـور مربوط اسـت و تعلق دارد، همچنان نوعی سـردرگمی اصطلاحی (ترمينولوژيک) را ايجاد کرده اسـت। اصلاً واژهء "ايرانی" وسـعت بيشـتری نسـبت به واژهء "فارسی" دارد و دربر گيرندهء چندين زبان به شـمول کُردی، پشـتو، بلوچی، اُسِـت (Ossetic)، فارسی، پارتی، سُـغدی و همچنان بسـيار زبانهای ديگر قديمی و معاصر اسـت. همچنان واژهء "ايران زمين" به کشـورهايی اطلاق ميشـود که در آنها مردمان ايرانی زبان به سـر ميبرند و نه تنها دربر گيرندهء فارس بلکه همچنان تاجکسـتان، افغانسـتان، بلوچسـتان و اُسِـت (Ossetia) اسـت و در زمانه های بسـيار قديم و در قرون وسـطی همچنان دربر گيرندهء سُـغديانه، خوارزم، پارت و غيره بود. به همين دليل اتخاذ نام «ايران» برای کشـور "فارس" مرز تفاوت ميان مفاهيم مختلف را مغشـوش و مبهم سـاخته و نوعی سـردرگمی را به ميان می آورد.<p></p>اکنون ايجاب ميکند که حکومت فارس از همه جهانيان تقاضای رسـمی جدی تر بکند تا در مورد کشـور ما و زبان ما همان نامهای عنعنوی را اسـتعمال کنند (طور مثال در انگليسی آن کشـور را "Persia" و زبان فارسی را "Persian" بنامند- ت. مترجم). "ایران" و "Farsi" واژه های خوب و دلپذير هسـتند، اما تنها در زبان فارسی. در اين ميان تمام آنانی که زبان فارسی، تاريخ فارس و ادبيات فارسی را فرا ميگيرند و آنانی که در اين باره مينويسـند، امريکايی هسـتند، بريتانيايی و يا ايرانی، بهتر اسـت منتظر تقاضای رسـمی حکومت ايران نباشـند و از همين اکنون به زبان انگليسی، کشـور ما را تنها به نام "Persia" و زبان ما را تنها به نام "Persian" ياد کنند. کشـور ما يا زبان ما را به نامهای ديگر ياد کردن، به معنای زيان رسـانيدن به شـهرت کشـور و فرهنگ پر غنای آن خواهد بود.<p></p>اين هم مضحک اسـت که کشـور ما بسـيار بجا بالای آن پافشـاری ميکند که خليج فارس به همان نام معروف تاريخی خود ياد شـود تا بر رابطه<sup>ء</sup> تاريخی آن با فارس تأکيد شـود؛ اما همزمان زيانهای بزرگتر و مهمتر ناشـی از اسـتعمال نام "ايران" به عوض "فارس" را نا ديده ميگيرد.<p></p>برگرفته از شمارة پانزدهم مجله<sup>ء</sup> "ميراث ايران" که در امريکا به تيراز ۱۵ هزار نسـخه به چاپ ميرسد.<p></p>* اصل نوشتةاسـتاد يارشـاطر در انگليسی زير عنوان (Communication) به نشـر رسـيده اسـت که ميتوان آن را "پيام" ترجمه کرد.<p></p>معربی مختصر نويسندة اين مقاله:<p></p>دکتر احسان يارشاطر، دانشمند شهير ايرانی، پروفيسور ديپارتمنت ايرانشناسی يونيورسيتی کولومبيا است. دربارة تبحر علمی استاد يارشاطر</span></span><span lang="FA" style="color:black;"> همين کافيست که داکتر جلال متينی، رئيس پيشين دانشگاه فردوسی مشهد زمانی که از صلاحيت علمی استاد يارشاطر حرف ميزند، چنين يادآور ميشود که در زمينهء ايرانشناسی به معنی عام آن، يارشاطر "جامع الاطراف" است چون زير نظر وی بيش از هشتاد جلد کتاب در معرفی ادبيات قديم و جديد ايران زير عنوانهای تحقيقات فارسی، ميراث فارس، ادبيات معاصر فارسی و لکچرهای يونيورسيتی کولومبيا توسط دانشمندان سرشناس به زبانهای مختلف به چاپ رسيده است. ناگفته نماند که استاد يارشاطر مسؤوليت تدوين،چاپ و نشر دايرﺓ المعارف ايرانيکا را نيز به عهده دارد.<p></p><strong>منابع</strong><hr><p></p></span></span></p></span><span style="COLOR: rgb(0,0,153);font-family:courier new;font-size:85%;" > نی، شماره پنجم سال چهارم ميزان ۱۳٨۵- اکتبر ٢۰۰۶</span></span></span></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-57095781296649663002007-12-05T06:07:00.000-08:002008-06-01T00:33:52.294-07:00ورود امیر شیر علی خان بار اول بحیث پادشاه افغانستان در کابل<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; MARGIN-RIGHT: 36pt; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><b><span lang="FA" style="COLOR: rgb(0,128,128);font-size:14;" ><span style="font-size:100%;">شادروان استاد احــمد عــلی کـهـزاد</span> </span></b></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify"><b><span lang="FA" style="font-size:14;color:blue;"></span><span style="COLOR: rgb(128,128,0);font-size:100%;" ><span lang="FA">فـرستنده: بنیاد فـرهـنگی کـهـزاد</span></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="COLOR: rgb(153,0,0); DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span style="font-size:180%;"><b><span lang="FA">ورود امیر شیر علی خان بار اول</span></b></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span style="font-size:180%;"><b><span lang="FA" style="color:red;">بحیث پادشاه افغانستان در کابل</span></b></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;">امیر دوست محمد خان در سال ۱٢٧٩ که سال آخر عمر و سال آخر سلطنتش بود دور از مرکز مملکت در عقب دیوارهای هرات افتاده بود زیرا میخواست آن شهر تاریخی را از تصرف سردار سلطان احمد خان پسر سردار محمد عظیم خان داماد و برادرزاده خویش بیرون کشد. بالاخره به این کار موفق شد و این موفقیت را دیده چشم از جهان بست.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;">در این وقت که اکثر پسران امیر مرحوم در هرات بدور او جمع بودند، حکومت کابل در دست نواسه امیر، سردار محمد عثمان خان پسر سردار شیر علی خان بود که از سال ۱٢٧٨ حین رفتن امیر دوست محمد خان به جلال آباد به این سمت نایل شده بود.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;">امیر دوست محمد خان در هرات وفات کرد و پسران او، آنهائی که در هرات حاضر بودند و کسانیکه در ولایات دیگر افغانستان در قندهار و در هرات و سائر نقاط ماموریت داشتند همگی انتظار داشتند که پادشاهی را به ارث ببرند تا اینکه در ین میان سردار شیر علی خان اعلان پادشاهی نمود و همۀ برادران مخصوصاُ کسانیکه در محضر وفات پدر حاضر بودند و پادشاه جدید را بچشم میدیدند، خود را به فبول چنین امر خطیر حاضر ساخته نمیتوانستند.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;">شبهه ئی نیست که در باطن هیچ یک از برادران به انصراف از حق خود راضی نبودند و حتی سردار محمد امین خان، برادر عینی سردار شیر علی خان که در این هنگام در قندهار حکومت میکرد از ین پیش آمد غیرمترقبه چندان خوش و راضی نبود. آنکه از همه بیشتر و پیشتر طپید و سعی داشت که برادران و مخصوصاُ سردار محمد افضل خان را در ترکستان پر حذر سازد و خود را زودتر به کابل برساند، سردار اعظم خان بود که اگر اول وهله سعی اش به جائی نرسید بالاخره به کمک برادرزاده اش سردار عبدالرحمن خان برای یک سال و چند ماهی تخت و تاج کابل را احراز کرد. </span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;">امیر شیر علی خان بعد از اعلان پادشاهی در هرات در صدد حرکت از راه قندهار بطرف کابل برآمد. در قندهار دو هفته معطل شد و برادرش سردار محمد امین خان را دلداری داد و ظاهراُ تسلی ساخت و بعد آهنگ کابل کرد و در راه سری به زرمت زد تا برادر دیگرش سردار محمد اعظم خان را رام یا اقلاُ عجالتاُ نرم کند و از طریق غزنی راه کابل پیش گرفت.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;">وارد شدن امیر شیر علی خان بحیث پادشاه به کابل امری بود تازه زیرا بصفت سردار و شهزاده برامده بود و اینک با احراز لقب پادشاهی مواصلت میکند ولی چون حکومت کابل دردست پسرش سردار محمد علی خان بود با صغر سن پایتخت را در مقابل تعرض های عم اش سردار محمد اعظم خان نگهداشته و اینک بصورت بسیار شاندار از پدر خویش استقبال میکند.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;">منابع تاریخی راجع به راه حرکت و دخول امیر شیر علی خان به کابل چندان توافق نظر ندارند و برخی معتقدند که امیر از طریق کوتل التمور وارد دند لوگر شد و استقبال از طرف پسرش در لوگر بعمل آمد و برخی دیگر مینویسند که استقبال بسیار شاندار از طرف پسر امیر حاکم شهر و اهالی کابل در جناح ارغنده بعمل آمد। میرزا یعقوب علی خافی صورت پذیرائی را در همین سمت و مشرح بیان میکند و چنین معلوم میشود که در روز رسیدن امیر به حوالی غربی شهر بفرمان سردار محمد علی خان تمام اهالی کابل و مامورین لشکری و کشوری و صاحب منصبان و توپ و توپخانه و رساله و افراد پیاده از شهر بیرون برآمده و در مراسم استقبال سهیم شده بودند. حاکم شهر سردار محمد علی خان و افسران نظامی تا قلعه قاضی پیش رفتند و اهالی شهر کابل از دروازه شهر تا حوالی ده بوری صف کشیده بودند. عندالورود امیر شیرعلی خان یکصد ویک توپ شادیانه زده شد. امیر از مقابل صفوف نظامی گذشته با افسرانی که با پسرش در حفاظت شهر کابل معاونت نموده بودند، اظهار تفقد کرد و بعد از رسیدن در قطار اهالی شهر با هر طبقه و دسته علیحده احوال پرسی میکرد.</span></p><p class="MsoNormal" dir="ltr" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span style="font-family:courier new;">امير شيرعلی خان در داخل کوچهها و بازارهای شهر کابل بسواری فيل وارد شد. صورت پذيرائی امير شيرعلی خان در کوچههای شهر روح وطنی و ملی داشت. زنها و دخترها به تعداد زياد از لب بامها و کنار دريچهها خوش آمديد و شادباش میگفتند و امير را بنام صدا میکردند. بدين طريق امير شيرعلی خان با جلال و شکوه پادشاهی و مطابق با دورد ملی در حاليکه بر فيل سوار و از طرف دستة رساله و پياده بدرقه میشد از کوچههای شهر گذشته وارد بالاحصار شد و حين ورود او يکصد و يک فير توپ از توپخانه بالاحصار فير شد ولی ساز و سرود و نواختن نقاره را به علت وفات پدرش معطل کردند. تا اينکه مراسم فاتحهگيری در ظرف سه روز به پايان رسيده آنگاه به مناسبت اعلان پادشاهی و تخت نشينی در کابل سه شبانه روز جشن و چراغان برگذار شد و همه کوچه ها را آئينه بندان کردند و شبانه در کوههای شيردروازه و آسمائی آتشبازی صورت گرفت. <span style="color:#3366ff;">(۶ دلو ۱۳۳٩)</span></span></p><p class="MsoNormal" dir="ltr" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify" align="left"><strong><span style="color:#3333ff;"> برگرفته از سايت آريايی</span></strong></p>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-77004888088578867412007-12-05T06:03:00.000-08:002008-05-31T18:08:41.803-07:00<div style="TEXT-ALIGN: right"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="COLOR: rgb(153,0,0); DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="font-size:180%;"><strong><span style="color:#993300;">خراسان<br /></span></strong><span style="color:#cc0000;">از نظر معنی لغوی، جغرافيايی و تاريخی</span></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="COLOR: rgb(153,0,0); DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="font-size:180%;"><span style="color:#ff6600;">خراسان خواتای، خراسان خوره</span></span></p><span style="font-size:130%;"><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify"><br /><span style="color:#3366ff;"><span style="font-size:85%;"><strong>شادروان استاد احمد علی کهزاد<br />فرستنده: بنياد فرهنگی کهزاد</strong> </span></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify"><span style="color:#3366ff;"><br /></span><span style="font-family:courier new;"><span style="font-size:85%;">يکی از اعلام جغرافيائی بسيار مهمی که قرن ها در ادب، تاريخ و فرهنگ ما استعمال شده، تسمية(خراسان) است که به يک مفهوم در مورد حصه ی از خاکهای کشور ما و به مفهوم عامتر در مورد تمام سرزمين افغانستان امروزی استعمال شده است। همانطور که کشور ما در دوره های باستان بنام آريانا خوانده می شد، در قرون وسطی به اسم خراسان ياد می شد و بعدتر از اوائل قرن ۱٩ به اين طرف اسم افغانستان جانشين نامهای قديم شده است. <br />کلمة خراسان از نظر لغت و فيلولوژي عبارت از دو چيز است، يکی (خُر) يا (خور) و ديگر (آسان). جزء اول اين کلمه يعنی (خُر) که شکل قديم صوت آن (خور) بود، ازنظر قدامت به دوره های اوستائی و به زبان (زند) ميرسد که در اوستا به شکل (هور) آمده و معنی آن (آفتاب) است. اين مفهوم در ادب پهلوی و فارسی دری محافظه گرديده است و در کلمة (خورشيد) که آفتاب درخشان معنی دارد به وزن (جمشيد) آمده است. در اين کلمه (شيد) به همان معنی (درخشان) است که (جم) را پادشاه درحشان و باشکوه معرفی ميکند.<br />جزء دوم اين کلمه يا (آسان) را معمولاُ به معنی (مطلع) ترجمه کرده و ميکنند ولی از نظر ادب باريکی هائی دارد که تعبير و توجيه ميخواهد. يکی از دانشمندان پارسی بمبئی موسيو (آنولا) که در تاريخ و ادب زبان پهلوی معلومات بسيار دارد، کلمة (آسان) را (مسند) و (قرارگاه) ترجمه نموده و ميگويد که اصلاُ ريشة اين کلمه در فعل (ساي) نهفته است که با (ي) مقصوره معنی آن (جلوس) يا (نشستن) ميباشد. (ساي) به معنی نشستن، جلوس کردن، قرار گرفتن، استراحت کردن وغيره که در کلمة ترکيبی (آسايش) هم موجود است. کلمة (آسان) هم قابل تجزيه است. (آ) پيشوند است و (سان) مسند و گاه معنی دارد. اين معنی کلمة (سان) در (کهسان) هم ديده ميشود که محل و مقر کوه را وانمود ميکند.<br />در تابش اين معلومات ميتوان (خراسان) را مسند الشمس، مقر خور، جايگاه آفتاب، آفتابگاه و خورگاه تعبير نمائيم. شبه ئی نيست که از لحاظ ادب ميان (مطلع الشمس) و (مسند الشمس) کمی فرق است و برای مفهوم اولی که عبارت از شرق باشد در زبان پهلوی و فارسی کلمة ديگر داريم که عبارت از (خاور) و (خاوران) ميباشد که نقطه مقابل آنرا (خوروران) يا (خوربدان) ميگفتند. پس ميان دو کلمة (خاوران) و (خراسان) فرق است.<br />در باب قدامت کلمة خراسان چنين بايد پنداشت که اين کلمه در قرون اوليه هجری مخصوصاُ بعد از قرن دوم با نويسنده عرب بلاذری معمول نشده بلکه به مراتب پيشتر از آن در دوره های قبل از اسلام در وطن ما معمول و مروج بود و در علم جغرافيا استعمال ميشد.<br />قراريکه اشاره نموديم اجزأ کلمه ترکيبی خراسان در اوستا استعمال شده اما نه خود اين کلمه. کلمة خراسان در ادب پهلوی که در قرن ٨ و ٩ مسيحی نوشته شده، ديده شده است. موئيز دو خورن (Moise de Khoren) از خراسان و حدود آن حرف ميزند. از احتمال بيرون نيست که دبيران عصر ساسانی در طی قرن سوم مسيحی کلمة خراسان را به معنی (خاک های شرقي) استعمال نموده باشند. وجود و مفهوم جغرافيائی اين کلمه در قرن ۵ مسيحی از مسلمات است زيرا يفتل شاهانی که به سلطنت رسيدند، در مسکوکات خويش را (خراسان خواتاو) يا (خراسان خواتاي) يعنی (خراسان خدا)، (خراسان شاه) يا (پادشاه خراسان) خوانده اند. همه ميدانند که کلمة (خواتاي) کلمة پهلوی است که بادار و خدا معنی داشت. (خواتای نامک) نام يک کتاب تاريخی پهلوی بود که در فارسی آنرا (خدای نامه) ميگفتند و بعد تر همين (خدای نامه) بصورت (شاهنامه) درآمده است.<br />هانری ماسه يک نفر از خاورشناسان فرانسوی معتقد است که کلمة (خواتي) که اصلاُ (خدا) معنی داشت، در قرن اول هجری به معنی (پادشاه) هم استعمال شده و اين اصطلاح مخصوص خراسان و ولايات مربوطه و خاکهای مجاور آن بود چنانچه پادشاهان کابل و زابل و مرو و بخارا را (خداِي) ميگفتند. از قبيل (کابل خداي)، بخار خداي). به همين ترتيب يفتل شاهانی که در قرن ۵ مسيحی در خاک هائيکه امروز افغانستان ناميده ميشود، سلطنت داشتند، خويش را در سکه ها به لقب (خراسان خداي) ميخواندند که به تعبير (کابلشاه) و (زابلشاه) ايشان را (خراسان شاه) ميتوان خواند.<br />خراسان در طی قرن پنجم مسيحی علاوه بر اينکه در القاب شاهی پادشاهان يفتلی داخل بود، به صفت (ربته النوع) يکنوع (ژني) يا (موکلي) هم داشت که آنرا (خراسان خوره) يا (فر خراسان) ميخواندند و او را بشکل هيکل نيم تنه دختری که شعله های نور از دورادور سرش اشعه پاشی ميکرد، نمايش ميدادند.<br />اين هيکل در حقيقت امر سمبول آفتاب طالع بود که آنرا پادشاهان يفتلی خراسان بحيث فر و شکوه خراسان و به معنی آفتاب طالع و حامی جلال و عظمت سلطنتی خود در مسکوکات خويش هم نمايش ميدادند.<br />به اين ترتيب کلمة خراسان به مفهوم سياسی (خراسان خواتاي) يعنی (خراسان شاه) به حيث لقب شاهان خراسان و (خراسان خوره) بحيث علامه فارقه فر و شکوه خراسان در قرن 5 مسيحی در عصر يفتلی ها معمول و مروج بود و خاطره اين اسم از دوره های پيش از اسلام تجاوز کرده و به دوره های اسلامی تاريخ و فرهنگ مملکت ما وارد شده است. <span style="color:#000099;">۱۳ سنبله ۱۳۳٧</span></span></span></span></span></p><div style="TEXT-ALIGN: left"><span style="COLOR: rgb(51,102,255)"></span></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-77311700465549683322007-12-05T06:00:00.000-08:002008-06-02T06:26:19.599-07:00برهمن شاهان کابلی يا کابل شاهان برهمنی<div dir="rtl" style="TEXT-ALIGN: center" align="right"><span style="font-family:Times New Roman;"><span lang="FA" style="COLOR: rgb(0,0,128)"></span></span></div><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span style="font-family:courier new;font-size:85%;color:#000080;"><strong>اثر زنده ياد استاد احمدعلی کهزاد</strong></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: right" align="right"><strong><span style="font-family:courier new;font-size:85%;color:#000080;">از سالنامه کابل ۱۳٢۳</span></strong></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify"><span style="font-family:Times New Roman;color:#000080;"><b><span lang="FA" style="font-family:Dari Nastaleeq;font-size:8;"></span></b></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify"><span style="font-family:Times New Roman;color:#000080;"><span lang="FA"></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;color:#000000;">پرار سال زمانیکه مقالهء «رتبیل شاهان کابلی» را برای سالنامه (کابل) می نوشتم به آن دورهء تاریخ تماس گرفتم که مشرف به ظهور دین مقدس اسلام بطرف شرق و حتی بخاک های خراسان بود و پایان دورهء مذکور ما را بجائی رسانید که رتبیل شاهان و قشون عرب بار بار در نیمهء جنوب غربی افغانستان بهم پنجه داده و زورآزمائی میکردند و بعد از چندین مصاف که نتیجه قطعی برای هیج طرفی بدست نیاورد بالاخره در اثر مداخله یعقوب لیث صفاری و سرپنجه باشنده گان حصص غربی خود کشور رتبیل شاه کابل در ٢۵٨ هجری (مطابق ٨٧٩ م) شکست خورده و پایتختش فتح شد و او خود را به گردیز کشيد.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span style="font-family:courier new;color:#000000;"></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">امسال (۱۳٢۳) میخواهم یک قدم دیگر نزدیک تر آمده و وارد دورهء شوم که در تاریخ مملکت ما با رتبیل شاهان ارتباط و پیوستگی دارد. موضوع مقاله ما پرارسال رتبیل شاهان بود و امسال «برهمن شاهان کابلی» است. این دو دوره هر کدام تقریباَ چیزی بیش از دو قرن تاریخ مملکت ما را فرا گرفته. اولی دورهء بود مشرف به ظهور و نشر دین اسلام و دومی غلبه و نشر آنرا مشاهده کرده است. رتبیل شاهان با عرب ها سخت پنجه دادند و به شدت مقاومت کردند. برهمن شاهان نصف غربی مملکت را مشرف بدین مقدس اسلام دیدند و راه عزیمت را بطرف شرق و جنوب شرق پیش گرفتند و به تفصیلی که پایان تر میدهیم، رتبیل شاهان و برهمن شاهیان از چندین نقطهء نظر ارتباط زیاد بهم دارند و باوجودیکه بهم پیوست اند پاره متمیزاتی در بین است که آنها را از هم جدا میکند. بهر حال موضوع این مقالهء کوچک آخرین صفحهء تاریخ افغانستان پیش از اسلام است که جزء مقدمه تاریخ دورهء اسلامی هم بشمار میرود زیرا تقریبأ نیمهء غربی مملکت مسلمان شده و در نیمهء شرقی برهمن شاهان آمریت دارند و در اثر تشکیل دولت صفاری و سامانی و مخصوصأ غزنوی به تدریج بطرف خاک های شرقی کشور تغییر محل و مرکز داده و آهسته آهسته از چوکات جغرافیای تاریخی خراسان خارج میشوند و جزء تاریخ خصوصی هند میگردند تا در اثر فتوحات غزنویان بکلی ناپدید میشوند.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#009900;"><strong>ارتباط میان رتبیل شاهان و برهمن شاهیان:</strong></span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">چون رتبیل شاهان و برهمن شاهیان دو سلسلهء پادشاهان محلی جنوب هندوکش اند که از حوالی وسط ۶ تا نیمهء قرن ۱۱ مسیحی یکی بعد دیگر در دو قرن خراسان را در تمام امتداد جنوبی هندوکش اشغال کرده اند و ارتباط زیاد بهم دارند و در چندین مساله طوری بهم مشترک اند که مؤرخین قرون وسطی مخصوصأ عربها چندان ایشان را از هم فرق نتوانسته و اولین کسی که واضح از جدائی آنها صحبت نموده مورخ معروف دربار غزنه ابوریحان بیرونی است که بیشتر بر اساس نوشته های او مدققین جدید جدا بودن آنها را به کمک شواهدی مانند مسکوکات وغیره توضیح و روشن کرده اند. معذالک با وجود تذکار البیرونی و بیانات نیمه تاریخی و نیمه شاعرانهء «کـلهنه» صاحب دیوان «راجا ترانیگنی» (رودخانهء شاهان) </span><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_edn1" name="_ednref8"><span class="MsoEndnoteReference"><span dir="ltr"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">[۱]</span></span></span></a><span style="font-family:courier new;color:#000000;"> و تحقیقات جدیده هنوز هم پوره و صحیح گفته نمیتوانیم که دورهء سلطنت رتبیل شاهان چه وقت آغاز و تمام شده و سلالهء برهمن شاهی بکدام تاریخ آغاز یافته است. این مساله بسیار مهم است زیرا به ذات خود نشان میدهد که رتبیل شاهان و هندو شاهیان خیلی بهم ارتباط و پیوستگی داشتند و حتی توجیهات ماخذ عمومأ طوری است که اشارات هر یک به تنهایی هر دو سلالهء مذکور را در بر میگیرد. مثلا منابع عربی از روز تماس عربها به سرحدات شرقی خراسان تا زمان فتح کابل بدست موسس سلالهء صفاری، حتی بعد تر همه را رتبیل میخوانند که حتمأ اصل کسانی که ما ایشان را به این نام یاد میکنیم و کسانی که در تاریخ به اسم «هندو شاهیان» یا «برهمن شاهیان» معروف شده اند در ان شامل اند. یا در سلسلهء که البیرونی و «کلهنه» محض (شاهی) یا (شاهیا) میخوانند و عبارت از «کابلشاهیان» میباشد، برهمن شاهی ها و رتبیل شاهان کابل هردو شامل اند وبا تغییر «ترکی شاهی» یا «تروکـنه» یکی را از دیگری سوا میکنند و مقصد از این اصطلاحات اخیر طوریکه منابع عربی توجیه کرده سلالهء ترکی نیست و اگر هم باشد «تگین شاهی هایی» است که در نام و القاب شان نظریهء مجاورت و قدرت توکیوها ( ترکان غربی که در صفحات شمال هندوکش نفوذ و ملوک الطوایفی های بین ۵۶٧ و ۶۵٨ میلادی داشتند. تجاوز چین به حکومت های آنها خاتمه داد.) کلمات ترکی داخل شده بود و از روی عرق احقاد کوشانی های خورد کیداری بودند که با یفتلی و زابلی و شاید توکیو مخلوط شده بودند. چنانچه این موضوع ار روی تفصیلات البیرونی معلوم میشود.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#009900;"><strong>شاهی ـ شاهیا:</strong></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><strong><span style="font-family:Courier New;color:#009900;"></span></strong></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><strong><span style="font-family:Courier New;color:#009900;"></span></strong></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><strong><span style="font-family:Courier New;color:#009900;"></span></strong></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span style="font-family:courier new;color:#000000;"></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;color:#000000;">برای اینکه مبحث فوق خوب تر فهمیده شود ویا اهمیتی که دارد باید هم خوبتر فهمیده شود و ارتباط عرقی و سیاسی و تاریخی میان برهمن شاهیان و رتبیل شاهان و سلالهء کوشانی های خورد برقرار گردد، کمی در جریان تاریخ جنوب هندوکش عقب تر رفته و عاملی تجسس میکنیم که این دودومان های شاهی را بهم مربوط میسازد. سقوط تدریجی عظمت کوشانی های بزرگ منجر با این شد که کوشانی های باختر با کوشانی های کابل ملحق شده و سلطنتی تشکیل نمایند بنام سلطنت «کیداری» که روی هم رفته نیمه آخر قرن چهارم و بعض سالهای اول قرن ۵ مسیحی را در میگیرد. کیداری ها از سلسله کوشانی های بزرگ منقطع نیستند، منتها سقوط عظمت کوشانی های بزرگ و محدود شدن قلمروجانشینان آنها سبب شده است که احفاد « کـیدارا» را کوشانی های خورد کابل بنامیم.</span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">طوریکه پرارسال در مقالهء رتبیل شاهان اشاره نمودم «کـیدارا» موسس خاندان کیداری در روی مسکوکات خود را به رسم الخط برهنمی «کـیدارا کوشان شاه» خوانده که کوشانی بودن او را تصریح میکند ولی مقصد من بیشتر به استعمال کلمه « شاه» است زیرا بکی از عواملی است که بعد از این دودمان های شاهی جنوب هندوکش مخصوصأ انهایی را که مرکز شان کابل بود، بهم مربوط میسازد. به عبارت دیگر گفته می توانیم که از اوائل قرن چهارم مسیحی به بعد دودمان های سلطنتی جنوب هندوکش خصوص کابل منحیث عرق و عقیده هرچه بودند به لقب «شاه» یا «شاهی» یا «شاهیا» یادشده اند. مثل: رتبیل شاه، ترکی شاه، هندوشاهی، برهمن شاهی، هندوشاهیا، شاهی های کابل وغیره که همه تحت عنوان «کابلشاه» آمده می توانند.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">البیرونی برهمن شاهی ها و کسانی را که بیشتر از آنها از کابل به جنوب هندوکش سلطنت کرده اند به لقب (شاهی) یا (شاهیا) یا «شاهیائ کابل» خواننده و به اصطلاح خود آنها را به دو دسته «ترکی شاهی» و «هندو یا برهمن شاهی» تقسیم نموده است</span><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_edn2" name="_ednref9"><span class="MsoEndnoteReference"><span dir="ltr"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">[٢]</span></span></span></a><span style="font-family:courier new;color:#000000;">. شاعر و مورخ کشمیر «کـلهنه» هندوشاهی یا برهمن شاهی ها را به لقب «شاهی» یاد نموده. منابع چینی در نیمهء دوم قرن ٧ و نیمهء اول قرن ٨ از شاهانی در گندهارا و کاپیسا حرف میزنند که کلمهء «تگـین» در نام آنها داخل است و مدققین آنها را جزء دودمان»«تگـین شاهی» حساب میکنند। پس سلاله های سلطنتی جنوب هندوکش را از قرن چهار مسیحی به بعد به صفت «شاهی های کابل» میتوان خواند. </span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#009900;"><strong>رایان کابلی:</strong></span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">چیز دیگری که در مورد برهمن شاهی ها یا هندوشاهیان کابل قابل ملاحظه است لقب (رای) و (رانه) است که عمومأ در مورد شاهان و ملکه های ایشان استعمال می شد. در حقیقت امر این دو کلمه اصلا عنوان یا لقب مخصوص کدام شاه نبوده بلکه در یکی از پراکریت های این عصر (رای) و (رانه) شاه و ملکه را میگفتند و درین کلمات ریشهء قدیم سانسکریت ویدی یعنی (راجان) داخل است. بعد از عصر ویدی استعمال القابی را که از آن رای و رانه مشتق شده در تاریخ کشور خود سراغ داریم. کینشکا موسس دومین خاندان کوشانی های بزرگ افغانستان در بعض مسکوکات در رسم الخط یونانی خود را «راونا نو راؤ» یعنی شاه شاهان خوانده. دراینجا هم دیده میشود که (راو) به معنی (شاه) و (راؤنانو راو) به معنی (شاه شاهان) استعمال شده. بعد از قرن دوم مسیحی به مرور زمان (و) آخر کلمه به (ی) مبدل شده و (رای) به میان آمده و بحیث لقب رتبیل ها و برهمن ها آنرا استعمال نموده اند. مؤرخین افغانستان همان مؤرخینی که در دورهء غزنوی می زیستند، مانند ابوریحان بیرونی و محمد الجبار العتبی و محمد عوفی عمومأ القاب (رای) و (رانه) را در مورد شاهان و ملکه های برهمنی یا هنود تخصیص داده اند. این دو کلمه نه تنها در نثر بلکه در نظم فارسی و سانسکریت در هر دو آمده و دو مثال برجسته یکی اشعار ملک الجبال علاوالدین جهان سوز و دیگر هم اشعار مورخ و شاعر کشمیر «کـلهنه» است.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#009900;"><strong>کابل ـ ویهند:</strong></span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">گرچه در ثلث اول قرن ٧ زمانیکه زایر چین هیوان ـ تسنگ از افغانستان می گذشت، مرکز شاهان کابل زمین شهر کاپیسا (بگـرام) بود و پوره معلوم نمیشود که چه وقت مرکز به شهر کابل فعلی انتقال نموده است ولی تا جائیکه از نگارشات مورخین غرب معلوم میشود، مقارن به ظهور ژانرال های عرب در سیستان مرکز کابلشاهان: (رتبیل ها و برهمن شاهی ها) شهر موجودهء کابل بود. موضوع تا جائیکه به رتبیل شاهان ربط داشت در مقاله مخصوص آن در سالنامه ۱۳٢۱ شرح یافت. این جا به این میپردازیم که پایتخت هندوشاهی ها یا برهمن شاهی ها هم اول شهر کابل بود. داکتر «ساشو» در جلد دوم ترجمهء (الهند) البیرونی به انگلیسی بعد از اینکه در یادداشت های خود مستند بر نوشته های بلاذری از حملات عربها به کابل حرف میزند، مینویسد که کابل و سیستان در مقابل عرب ها دلاورانه مقابله کردند. بعضی جاها مطیع و باجگذار هم شد ولی کابل عمومأ بدست شاهان هنود یا برهمنی خاندان (پاله) بود. زماینکه مامون خلیفه عباسی آن را فتتح کرد و حکمران مسلمانی برای کابل مقرر نمود، شاه هندو در پهلوی حکمران مذکور حضور میداشت. </span></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">کابل شهری بود که شاهان هندو یا برهمن در آن تاجپوشی میکردند. مثلیکه شاهان خاندان «هوهن زلرن» در شهر کوینسبرگ (پروسیای شرقی) تاج شاهی برسر میگذاشتند. به این حساب رتبیل ها که از نقطهء نظر آئین چیزی بودائی و بیشتر برهمنی یا هندو بودند و اسلاف برهمن شاهی ها محسوب میشوند، در شهر کابل تاج می پوشیدند و خود برهمن شاهی ها هم تا زمانیکه کابل در تصرف شان بود حتی قرار نظریهء « رنجیت سیترام پندت» </span><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_edn3" name="_ednref3"><span class="MsoEndnoteReference"><span dir="ltr"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">[3]</span></span></span></a><span style="font-family:courier new;color:#000000;"> در وقتیکه مرکز خود را از کابل به (ویهند) کنار اتک انتقال داده بودند، بازهم در شهر کابل تاج پوشی میکردند. بعد از ربع قرن نهم در اثر فتوحات شاهان صفاری نفوذ برهمن شاهی ها در کابل و گرد و نواح آن متزلزل شده خود را بطرف جنوب (گردیز) و شرق (لغمان) کشیدند و (او هند) یا (ویهند) را که ۵۰ میل از اتک بالاتر در سواحل غرب سند واقع است، مرکز خود انتخاب نمودند. این دومین مرکز برهمن شاهی های کابلی است که قهرأ فتوحات صفاریان ایشان را به خاک های گندهارای شرقی عقب زده و مرکز شان را کنار رود سند برد. معذالک غرب لغمان و حصص شرقی ننگرهار جزء قلمرو آنها محسوب میشد. اگر چه بعدتر در اثر تهدید و جنگهای سبکتگین و محمود زابلی جیپال چیزی بیشتر مقر خود را بطرف شرق در دل پنجاب عقب برد ولی پایتخت رسمی برهمن شاهیان اول (کابل) و باز (ویهند) بود وبه همین دو جا نسبت میشوند.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#009900;"><strong>سر سلسلهء دودمان برهمن شاهی:</strong></span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">با وجودیکه موضوع سلطنت برهمن شاهی های کابل و ویهند به شهادت منابع و آثار مختلف محقق است، معلومات در اطراف موسس صحیح این دودمان و تاریخ صحیح جلوس او بر تخت سلطنت ناقص و متناقص است. درین شبهه یی نیست که البیرونی شاهی های کابل را به دو دسته (تـرکی شاهی) و (برهمن شاهی) تقسیم نموده و درین شبهه ئی نیست که زایر چین هیتوان ـ تسنگ در نیمهء اول قرن ٧ شاه کاپیسا را «کـشاتریا» خوانده و منابع چینی از (تگـین شاهان) اسم می برند و عرب ها دوصد سال پیوسته از «رتبیل ها» سخن گفته اند ولی این همه القاب و عناوینی است که بر اساس ممیزات خانوادگی و تمایلات مذهبی وغیره بمیان آمده و از جدایی اینها در قید سنه و تاریخ کسی واضح چیزی نگفته است. درین قسمت تاریخ افغانستان چهار منبع مهم در دست است:</span></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;color:#000000;">۱ - یادداشت های زائر چینی</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;color:#000000;">٢ - نگارشات مؤرخین عرب</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;color:#000000;">۳ - متون سانسکریت</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;color:#000000;">٤ - نوشته های مأخذ فارسی</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">«کشاتریا» یعنی لقبی که هیوان ـ تسنگ در نیمهء اول قرن ٧ راجع به پادشاه کاپیسا استعمال کرده، (تگـین شاه) سایر منابع چین، رتبیل های متذکرهء عربها، «تروکـشه» منابع سانسکریت و ترکها یا ترکی شاهی های مأخذ فارسی همه عبارت از احفاد کوشانی های خورد است که چیزی بودایی و چیزی هم در دوره های بعد تر برهمنی بودند و از نقطهء نظرا آئین با اصل برهمن شاهی ها مقاربت و حتی تا اندازه ئی اشتراک داشتند. این رتبیل ها به مفهوم جامعی که بالا ذکر نمودیم تا حوالی ٧٤۵ مسیحی یعنی تقریبأ تا یکصد سال بعد از ظهور عربها در سیستان (۳۰ هجرت مساوی ۶۵۰ میلادی) در کاپیسا و حصص شرقی آن سلطنت داشتند. </span><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_edn4" name="_ednref4"><span class="MsoEndnoteReference"><span dir="ltr"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">[٤]</span></span></span></a><span style="font-family:courier new;color:#000000;"> بحساب البیرونی اولین پادشاه ترکی شاهی (رتبیل های کوشانی) برهاتگین و آخر آنها «لگه تورمان» نام داشت. </span><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_edn5" name="_ednref5"><span class="MsoEndnoteReference"><span dir="ltr"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">[۵]</span></span></span></a><span style="font-family:courier new;color:#000000;"> بعقیده او وزیر اخیرالذکر موسوم به «کـلـر» که مرد برهمنی بود خزانه ئی یافته و پول باعث تزئید نفوذ او شد و مقتدر گردید. از طرف دیگر چون «لگه تورمان» با مردم بد رفتاری میکرد وزیر برهمنی از نفوذ شخصی و آزردگی اهالی استفاده نمود. پادشاه را محبوس کرد وخود برتخت شاهی نسشت وبه این ترتیب دودمان برهمن شاهی شروع شد.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">«کـلهنه» مورخ و شاعر کشمیر برعکس «کـلر» را بکلی نمیشناسد و شخص دیگری را که «للـیه» نام داشت، موسس این خاندان میشمارد. این «للـیه» معاصر « سنکره ورمان» (٨۳۳-٩۰٢ میلادی) شاه کشمیر بود. بعض مدققین مانند کننگهم انگلیس «کـلر» و «للـیه» هر دو را یکنفر میداند. بهرحال چون میان آثار البیرونی و کلهنه تقریبأ ۱۱٨ سال فاصله است شاید هر دو شخص مذکور عبارت از یکنفر یا علیحده باشند. بهر حال به اساس نوشته های ابوریحان بیرونی، «کـلر» وزیر برهمنی سلطنت را از «لگه تورمان» در کابل گرفته و جمعی از مدققین مانند الیوت و(اچ. سی. ای.) پروفیسور تاریخ و سانسکریت دانشگاه کـلکـته ظهور برهمن شاهی ها را در حوالی ٨۵۰ میلادی حدس میزنند.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#009900;"><strong>سایر شاهان این خاندان</strong></span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">دومین پادشاه این سلاله را البیرونی «سامند» میخواند. مدققین در میان مسکوکاتی که بیشتر از افغانستان پیدا شده مسکوکات شاهی را یافته اند که در آن بصورت (سامنته دیوا) اسم برده شده. چون (دیوا) یا (دیوی) اسم خانواده و کلمهء علیحده است، میتوان گفت که (سامنته) همان «سامند» متذکرهء البیرونی است. در روی و پشت سکه های او شکل نرگاو وسوار کاری دیده میشود.</span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">بقرار ترتبیب البیرونی سومین پادشاه برهمن شاهی «کملـو» نام داشت که آنرا «کـلمو» هم تلفظ میکنند. از روی یکی از حکایات دلچسپ محمد عوفی در جوامع الحکایات معلوم میشود که مشارالیه معاصر زمان عمرو لیث صفاری (٢۶۵-٢٨٧ هجری) مساوی (٨٧٩- ٩۰۰ میلادی) میزیست و سلطنت میکرد. اگرچه مولف جوامع الحکایات او را درین وقت بصفت رای هندوستان یاد کرده ولی هنوز علاقه های ننگرهار و لغمان و تگو و نجرو پختیا (سمت جنوبی) تا حوالی نزدیک کابل جزء قلمرو او بود. این مساله از روی فتح «سکاوند» (لوگر) معلوم میشود زیرا محمد عوفی شرح میدهد که عمرولیث صفاری شخصی را بنام «فردعان» شحنهء زابلستان مقرر کرد و او با چهار هزار سوار آمده و سکاوند را گرفت و بتکدهء معروف آنرا که در اقصأ هند شهرت داشت ویران کرد.</span><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_edn6" name="_ednref6"><span class="MsoEndnoteReference"><span dir="ltr"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">[۶]</span></span></span></a></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">چهارمین پادشاه این سلسله را الیرونی (بهـیمه) نام میبرد که به اسم (بهـیمه پاله) و (سری بهـیمه دیوه) هم شهرت دارد. راجع به واقعات عصر او معلومات بیشتری در دست نیست. مسکوکات نقره یی او از حوالی کابل پیدا شده. اگرچه بعد از (بهـیمه) از شاهی بنام (ایشتپال) هم اسم میبرند ولی به قرار ترتیب البیرونی پنجمین رای سلسلهء برهمن شاهی (جیـپال) بود که معاصر سبکتگین و محمود زابلی می زیست و جنگ های ایشان او را مشهور ساخته است. بعد از فتح کابل بدست یعقوب لیث صفاری در (٨٧٩ میلادی) و فتوحات علاقهء سکاوند، جنوب کابل، بدست برادرش عمرولیث در سالهای بین ٨٩٧ و ٩۰۰ میلادی، سامانی ها نفوذ مؤقتی در جنوب هندوکش پیدا کردند که با والی آنها ابوبکر لاویک در زابل و کابل محسوس میشد. چندی بعد در ٩۳۳ میلادی الپتگین غزنه را از والی مذکور گرفت و از همین وقت به بعد یکسلسله جنگ ها با برهمن شاهی ها شروع شد. جیپال با جنگ های الپتگین و سبکتگین و محمود مقابل شد. میگویند که مقر خود را به قلعهء مستحکم (بهتنده) برد و مرکز خود را از (ویهند) به ماواری (ستـلج) انتقال داد. اگر این امر صحت داشته باشد، این سومین باراست که مرکز برهمن شاهی ها تغییر محل یافته. بهرحال قلمرو دولت جیپال بطول از سرهند تا لغمان و به عرض از سلطنت کشمیر تا ملتان انبساط داشت. جنگ های جیپال را با غزنویان عتبی در تاریخ یمنی به تفصیل شرح داده</span><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_edn7" name="_ednref7"><span class="MsoEndnoteReference"><span dir="ltr"><span style="font-family:courier new;color:#000000;">[٧]</span></span></span></a><span style="font-family:courier new;color:#000000;"> و جنگ اول میان جیپال و سبکتگین بین غزنه و لغمان واقع شد و در آن رای برهمنی شکست خورد و صلحی را با پرداخت یک ملیون درهم و پنجاه فیل عقد شد ولی در اثر عهد شکنی جیپال جنگ دوم میان طرفین آغاز یافت و علاقه های بین لغمان و پشاور جزء دولت غزنوی شد. </span></span></p><span lang="FA"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><br /><span style="font-family:courier new;color:#000000;">محمود کبیر زابلی به نوبه خود رفتار پدر را تعقیب نموده و درمقابل برهمن شاهان لشکر کشید। جنگی بتاریخ ٨ محرم ۳٩٢ هجری (٢٧ نوامبر ۱۰۰۱ میلادی) در حوالی پشاور در گرفت. هندوان شکست خوردند. جیپال با 50 تن از پسران و نواسه هایش اسیر شد و ویهند دومین مرکز برهمن شاهان بدست محمود زابلی فتح شد و جیپال از غصه و رنج در سال ۳٩۳ هجری (۳-۱۰۰٢ میلادی) خویش را در آتش افگند.</span></p><span style="font-family:Courier New;"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span style="color:#000080;"><span style="color:#000000;"></span></p><hr style="HEIGHT: 3px" align="right" width="33%" size="1"></span></span><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span style="font-family:Courier New;"><br /><a name="_edn8"></a><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_ednref1"><span style="color:#339999;">[۱]</span></a><span style="color:#339999;"> - ديوان شعری است به زبان سانسکريت که در اطراف شاهان کشمير و تعلقات آنها با سائر شاهان پنجاب و رايان برهمنی کابلی روشنی می اندازد.<br /></span><a name="_edn9"></a><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_ednref2"><span style="color:#339999;">[٢]</span></a><span style="color:#339999;"> - صفحهء ۱۰ البيرونی و نيز (انديا) ترجمه مستر ساشو.<br /></span><a name="_edn3"></a><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_ednref3"><span style="color:#339999;">[۳]</span></a><span style="color:#339999;"> - اين شخص (راجا ترانگينی) را از سانسکريت به انگليسی ترجمه نمود. صفحه ۶۱٩ ترجمه راجا ترانگينی به انگليسی.<br /></span><a name="_edn4"></a><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_ednref4"><span style="color:#339999;">[٤]</span></a><span style="color:#339999;"> - از روی خط سير (او کانگ) چينی و يادداشت های (شاوان) فرانسوی معلوم می شود که ترکی شاهی ها تا حوالی ٧٤۵ ميلادی در کاپيسا سلطنت می نمودند.<br /></span><a name="_edn5"></a><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_ednref5"><span style="color:#339999;">[۵]</span></a><span style="color:#339999;"> - از روی ۶۰ نفرشاهی که البيرونی به سلسله ترکی شاهی نسبت می دهد و از روی اسم کانيک (کنيشکا) واضح معلوم می شود که مقصدش از کوشانی ها است چه بزرگ باشد و خورد و چه احفاد آنها.<br /></span><a name="_edn6"></a><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_ednref6"><span style="color:#339999;">[۶]</span></a><span style="color:#339999;"> - جوامع الحکايات نسخه قلمی موزه کابل.<br /></span><a name="_edn7"></a><a title="" href="http://www.mehr.nl/new_page_211.htm#_ednref7"><span style="color:#339999;">[٧]</span></a><span style="color:#339999;"> - تاريخ هند جلد دوم تاليف ايليوت، تاريخ يمينی بصورت خلاصه درينجا ترجمه شده.<br /></span></span></span><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;font-size:130%;color:#000000;"></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: justify" align="justify"><span lang="FA" style="font-family:courier new;font-size:130%;color:#000000;"></span></p><p></p><span style="font-family:Times New Roman;color:#000080;"><span lang="FA"><p class="MsoEndnoteText" dir="rtl" style="MARGIN: 0px 10px; TEXT-ALIGN: right" align="justify"></p></span></span>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-54672382894956129852007-12-05T05:27:00.000-08:002008-07-23T04:28:44.683-07:00بحثی پیرامون اقوام و طوایف افغانستان<span style="color:#006600;"><div dir="rtl" align="center"><div style="FONT-SIZE: 10pt; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif">شادروان اکادمیسین پوهاند دکتر احمد جاويد</span></p><br /><a href="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcTr97D7VI/AAAAAAAAAE8/S4fXBu3jaQc/s1600-h/Javid-1.jpg"><img style="float:center; margin:0 10px 10px 0;cursor:pointer; cursor:hand;" src="http://bp3.blogger.com/_JBe4_NA-HJI/SIcTr97D7VI/AAAAAAAAAE8/S4fXBu3jaQc/s320/Javid-1.jpg" border="0" alt=""id="BLOGGER_PHOTO_ID_5226167538664336722" /></a></p><br /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: Center" align="center"><b><span style="COLOR: rgb(204,0,0);font-family:courier new;font-size:180%;" >کوچ و بلوچ</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="FONT-WEIGHT: bold; MARGIN: 12pt 3cm; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: justify">این مقابله در باره جغرافیای بشری ویکی از قدیمترین اقوام این سر زمین است و تا آنجا که میسر بوده به کلیه کتب جغرافیایی قدیم عربی و فارسی دری مراجعه بعمل آمده است وشاید کاملترین بحث درین مورد باشد. این مبحث روشنی خاصی بتاریخ زبان پشتو می اندازد و مسلماً برای کسانیکه درین رشته کار میکنند خالی از فایده نخواهد بود.</b></span></p></div></div><br /><div dir="rtl" align="justify"><div style="FONT-SIZE: 11pt; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif">در کتب جغرافیای معتبر عرب و آثار قدیم فارسی دری بااسم دو قوم آریایی بر میخوریم که همیشه باهم ویک جا ذکر میشود و در همه جا ازمراتب سلحشوری و دلاوری آنان یاد شده است. این دو قوم مشهور وشجیع ظاهراً در ایالت بلوچستان, کرمان, و حواشی سرحد جنوبی افغانستان می زیستند وبا سلاطین سلسله های عصر مانند غزنویان و دیالمه (1) پنجه نرم کرده و کمتر مغلوب و تسلیم شده اند. این دو قوم کوچ و بلوچ بودند. چنانکه خواهد آمد هردو زبان خاصی داشتند. زبان بلوچ ها و اسم آنان تا اکنون روشن است و اما از قوم کوچ و زبان آنان اطلاعی در دست نیست. بعقیده نگارنده مقصود از قوم کوچ قبیله بزرگی از پشتونهاست و مراد از زبان آنان زبان پشتو یا شکلی قدیمتری ازین زبان است و اگر بیشتر جانب احتیاط را رعایت کنیم میتوان گفت لهجه ای از زبان پشتو خواهد بود. چنانکه همین امروز میبینیم کلمه کوچی بر طوایفی از پشتونها, که در طول زمستان و تابستان از محلی به محل دیگر به عنوان ییلاق و قشلان در حرکت اند, اطلاق میشود. کلمه کوچاندن و کلمه کوچیدن در فارسی بمعنای نقل مکان است. ظاهراً ترکی است و در بین این کلمه و کلمه کوچ که اصل و ریشه آریایی دارد جز مشابهت لفظی ارتباط دیگری نیست. کلمه کوچ در فارسی دری معانی مختلف دارد که یک معنی آن کوهی است. اشکال قدیم این کلمه کفج , کفچ , کوفچ یا Kufic معرب آن (قفس یا قفص) است در پهلوی کوف بمعنی کوه آمده مؤلف حدود العالم (2) مینویسد: «کوفج مردمانی اند بر کوه کوفح و کوهیان اند و ایشان هفت گروه اند و هرگروهی را مهمتریست....» قطران تبریزی متوفی در حدود 465 هجری درین قطعه معنی مختلف کوچ را آورده است:<p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: center" align="justify"> <o:p></o:p>شاه از انتظار زمانیکه دادیــــــــم چشــــمان راست بین دوعا گوی<br />گشت کوهســـتند اهل فارس هراسان زحال من زان سان که اهل کرمان ترسان ز دزدکوچ کوچکت مـــــــــبارکت و ندارم بدست هیچ جـــــــز خیمه کهنه ترکی برای کـــــــــوچ</span></p>کلمه هندوکش چنانکه گمان برده اند معنای آن قاتل هندو نیست بلکه بمعنی کوه سیاه است چنانچه کلمه هندو در فارسی دری گذشته از معانی دیگر آن بمعنای سیاه نیز آمده است و خال هندو یاد آور همین معنی است و جزء دوم یعنی «کش» شکل دیگر کوچ یا کفچ است. کلمه برف بمعنای برف کوچ بمعنای بهمن یعنی توده های عظیم برفیکه از کوه سرازیر میشود از همین ریشه است. کلمه کوشانی از سلسله های قدیمی این سر زمین است قابل تأمل است. مارکفچه و کپچه نیز از همین اصل است. اعراب کوچ و بلوچ قفص وبلوص نوشته اند. اصطخری در چند جا از آنان یاد میکند و مینویسد (3):</p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: " align="justify">«لسان اهل کرمان الفارسیهالا ان القفص لهم مع لسان الفارسیه لسان القفصیه و کذالک البلوص و البارزلهم مع لسان الفارسیه لسان آخر... و جبال القفص هی جبال جنوبیها البحر و شمالیها حدود جیرقت و الرود بار و قوهستان ابی غانم شرقیها الا خواشو مفازه بین القفص و مکران و غربیها البلوص... و اما البلوص فهم فی سفج جبل القفص لا یخاف القفص من احد الا من البلوص...» ابن خردادبه در چند جا از قفص و بلوص یادمیکند(4) وباز جایی که القاب ملوک ارض را میشمارد قفص شاه راردیف کابلان شاه هندوانشاه , بزرگ کوشان شاه و غیره می آورد. مقدسی نیز در یک جا از جبال القفص یاد میکند و در جای دیگری مینویسد: «لسان القفص و البلوص غیر مفهوم... » (5)<p></p></span>ابن حوقل ذکرجبال القفص راآورده ودر یک جا مینویسد:</p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN:" align="justify">«والبلوص طایفه فی سفج الجبل القفص ولم یخف القفص احداً الا من البلوص...»(6)</span></p>یاقوت حموی در تعریف قوم بلوص مینویسد: (7)</p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN:" align="justify">«بلوص: بضم الام وسکون الواد وصاد مهمله جبل کا لا کراد لهم بلاد واسعه بین و فارس و کرمان تعرف بهم سفج جبال القفص وهم او لوبآس وقوه وعده وکسره و لا تخاف القفص و هم جبل آخر ذ کروا فی موضعم مع شده یآسهم من احد الا من البلوص وهم اصحاب نعم وبیوت شعر الا انهم مأمونو الجانب لایقطعون الطرق ولایقتلون الانفس کما تفعل القفص ولایصل الی احد منهم اذی.....» </span></p>بازدر جای د یگر در ذ یل قفص (8) وقفس (9) می نویسد: </p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: " align="justify"> «القفس: بالضم ثم السکون والسین المهمله ما یتلقظ به غیر هله بالصاد وهواسم عجمی وهوبالعربیه جمع اقفس وهوا للیم مثل اشهل وشهل..... قال اللیسث القفس جیل بکرمان فی جیالها کالا کراد یقال لهم القفس والبلوص.... قال الراجز یذ کرهء والمشتق منه. » وکم قطعنا من عدوشرسزط(1)واکرادوقفس قفس.... قال لرهنی القفص جبل من جبال کرمان ممایلی البحروسکانه من الیمانیه ثم من الازد... » قد یم ترین جای که در شعر فارسی کلمه کوچ وبلوچ آمده این شعر کسایی مروزی متولد ( 341 هجری) است که صاحب لغت فرس چنین نقل کرده است: </span></p>کوچ: جغد بود، کوف نیز گویند، بترکی بیغوش گویند. کسامی گوید:</span></p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: center" align="justify"><o:p>اندر ناحیت بمعد ن کوچ دزد گه داشتند کوچ وبلوچ</o:p></span></p>ودر حاشیه نوشته آمده که کوچ مرغیست حقیر که بشب بانگ کند و خود را از درخت آویزد:</span></span></p><o:p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: center" align="justify">کوچ زشاخ درخت خویشتن آویخته<br />بانگ کنان تا سحرآب دهن ریخته</span></p>بعد در همان صفحه در ذ یل لوچ گوید:</span><span lang="EN-US"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: center" align="justify"><span lang="AR-SA" dir="rtl">آن توی کور وتوی لوچ وتـــوی کوچ وبلوچ<br />وآن تویی گول وتولی دول وتولی پایت لنگ</span></p>اسدی طوسی کوچ وبلوچ را چنین تعریف می کند:</p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: right" align="justify">«کوچ وبلوچ: گروهی اند بیا بانی که فاصله ها زنند و بیشتر تیر انداز باشند.(10)»</span></p>ابولقاسم فردوسی هم کوچ، کوچی وکوج رادرشاهنامه بکاربرده است.(11)</p>مولف حدود العالم به تفصیل از کوچ بلوچ یاد کرده وآنرابه کلی قد یمی کفج آورده است ودر ضمن جبل القفص را بنام کوه کوفج ومرد مان آن کوه را کوفجیان میخواند ومی گوید ایشان را زبانی است خاصه..... (12)مینور سکی کلمه کوقج را کوهی معنی کرده است. (13)</p>ذکر کوچ وبلوچ در یکی از داستانهای مربوط بر ستم که از گوینده آن اطلاع صحیح نداریم و علی الظاهر در قرن ششم می زیسته آمده است. جاییکه گوید (14):</p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: center " align="justify">نژاد ش ز اوغان سپاهش بلوچ<br />ابر دشت خر گاه بگزید کوچ</span></p>این قوم در اوایل قرن پنجم که زمان واقعه لشکریان محمود با ایشان بود چندان زور مند بود ند که از ایشان چهار هزار مرد بر نا وعیار پیشه با سلاح تمام بر سر راه کاروان عراق بیرون آمد ند ومنتظر کاروان نشستند. (15)</p>کذا در سیاستنامه داستان تاریخی را جع بکوچ وبلوچ است که صاحب کرمان در پاسخ نامه محمود بد و نوشته است. (16)</p>از مندرجات بالا میتوان حدس زد که مقصود از کوچ ها یکی تیر ههای بزرگ افغان ومراد از زبان قفص زبان آن مردم بوده است. ودر ضمن باید متذ کر شد که هرود وت در جایکه از قوم پاکتوس وسرزمین پاکتویکیه یاد میکند تذ کر از خروج وبلوچ نیز می دهد که مسلماً خروج نیز نام یکی طوایف بوده است.کلمه خروج در کتب جغرافیای اصطخری, ابن حوقل, یاقوت ومقد سی همه جا خروچ آمده. در حدود العالم یکجا خروج ویکجای دیگر جروج ضبط شده که دومی مسلماً سهو کا تب است. و خروج را نام روستا و شهرستانی نیز نوشته اند. (17)</p>مردم هند وستان به طوایف افغان که بدان سرزمین مهاجرت کرده اند رهیلا میگویند که به زبان پنجابی بمعنای کوهستانی و کوهنشین است. و نام ایالت رهلخند یار هلکند از همینجاست. ارتباط کفج را باخروج ورهیلا نباید از نظر دور داشت.</p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: center" align="justify"><span lang="AR-SA" dir="rtl" style="font-size:14;">____________________________________________</span></p><br /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 12pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: right" align="right"><span lang="AR-SA" dir="rtl" style="font-family:courier new;color:#336666;"><strong>زیر نویسها:</strong></span></p><br /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 14.2pt 0pt; TEXT-ALIGN: " align="justify"><span style="font-size:100%;">(1) نواحی کوهستانی مازندران را د یلم گویند. د یالمه بطور عموم بملوک آل زیار وآل بویه اطلاق می شود. چنانچه کلمه د یلمی و د یا لمه به تنهای ذ کر شود مراد آل زیار است که صرف در مازندران حکومت میکرد ند. حال آنکه دیالمه وآل بویه بر فارس وکرمان وعراق فرمان روایی داشتند وکلمه د یلم در اشعار فارسی بمعنای غلام نیز آمده است.<br />(2) رجوع شود ص 76 کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب سال تالیف 372ﻫ ق چاپ تهران ص167مسالک والممالک ابواسحق ابراهیم بن محمد الفارسی اصطخری چاپ لید ن1927<br />(3)ص 167 المسالک والممالک اصطخری چاپ لید ن سال 1927 <br />(4) المالک والممالک ابولقاسم عبدالله ابن خرداد به صفحات 17,49,55,87 طبع لیدن سال 1306 <br />(5) صفحات 470,471 احسن التقاسیم فی معرفت الا قالیم از شمس الد ین ابوعبد الله محمد ابن احمد ابوبکر البتباالشامی المقد سی معروف به بشاری طبع لید ن سال 1906<br />(6) صفحات 309,310 صورت الارض.<br />(7) معجم البلدان ص128 مجلد ثالث طبع1324 مطبعه سعاد ت مصر تألیف شهاب الدین ابی عبد الله یا قوت ابن عبد الله حموی.<br />(8) معجم البلدان مجلد هفتم ص134.<br />(9) معجم البلدان مجلد هفتم ص136. <br />(10) کلمه جت در اسناد عربی به صورت «زط» آمده خرداد به، در ص 56 مقدسی ص484 و حوقل در ص382 ذ کرآنان را اورده است. جتها بنامهای کولی, مو زمانی, غرشمال و زنگانه هم یاد شده اند. این کلمه در ترکی جنگانه ودر فرانسوی تیسگان در المانی زیگونر در ایتالی زینکارد در پرتگالی چیگانو و در انگلیسی جبی و در اسپانیولی گیتانو ودر روسی سیگان شده است. کلمه ایجپت که در اینگلیسی بمصر میگویند از همین ریشه است. در کابل به آنان قوال, چنگر, جت میگویند. کلمه لولی درین دوشعر و حافظ مولوی راجع بهمین طأفه است:</span></p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 14.2pt 0pt; TEXT-ALIGN: justify" align="justify">فغان کین لولیان شوخ شهرآشوب شــــــــــــــرین کار</span></p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 14.2pt 0pt; TEXT-ALIGN: center" align="center">چنان برند صبر ازدل که ترکان خـــــــــــوان یغمارا</span></p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 14.2pt 0pt; TEXT-ALIGN: center" align="center">ای لولی بربـــــــــــــــــط زن تومــــــــت تری یامن</span></p><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 14.2pt 0pt; TEXT-ALIGN: center" align="center">پیش چوتو مستــــــــــــــــــــی افسون من افســـــــانه</span></p><br /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0cm 14.2pt 0pt; TEXT-ALIGN: " align="justify">(11) ص63 لغت فرس تألیف ابو منصور علی بن احمد طوی باهتمام عباس اقبال چاپخانه مجلس1319.<br />(12) رجوع شود بلغت شاهنامه فریترولف آالمانی چاپ بر لین1935.<br />(13) ص 21 حدود العالم وهمچنین صفحات 75,76.<br />(14) ص 374 حدود العالم به زبان انگلیسی ترجمه مینورسکی ومقد مه بارتولد چاپ اکسفورد 1937.<br />(15) ص 306 حماسه سرایی در ایران <br />(16) ص 91 سیاستنامه نظام الملک طوسی چاپ اقبال.<br />(17) رجوع شود به صفحات 79,84, سیاستنامه ,<br />(18) ص 1089 تاریخ بیهقی جلد سوم چاپ دانشگاه تهران.<br />ونیز راجع به بلوچ ها رجوع شود.<br />وبلوچستان تألیف شیخ محمد افضل الملک کرمانی منتشره در مجله یاد گار سالهای پنجم وهشتم و نهم وهمچنین مقاله بلوچستان به قلم مهندس محمد علی مخبر در مجله یادگر سال سوم وچهارم.</span></p><div style="COLOR: rgb(51,102,255); TEXT-ALIGN: left">http://www.khawaran.com/ </div></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-10677170878446167712007-12-05T05:21:00.000-08:002008-07-23T12:19:08.884-07:00بحثی پیرامون اقوام و طوایف افغانستان<div dir="rtl" style="FONT-SIZE: 18pt; COLOR: rgb(204,0,0); FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif" align="center"><strong>خلجیها یا غلجایی ها</strong> <p></p><br /><p dir="rtl" align="left"><strong><span style="FONT-SIZE: 9pt;;color:#cc6600;">مرحوم اکادمیسین پوهاند دکتر عبدالاحمد جاوید</span></strong></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0cm 2cm 0pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 10pt;COLOR: #000000;">این مقاله وزین تحقیقی حدود چهل پنج سال پیش در مطبوعات افغانستان درخشید. دریغا حکومت وقت ادامه آنرا در نطفه خاموش و نگارنده آنرا از چهارچوب دانشگاه کابل خارج کرد. گویا تحقیقات استاد نا تکمیل ماند و نشد که همه آنچه استاد جمع کرده بود دراختیارمحققان وافغانستان شناسان قرارگیرد.اینک یک کاپی آن مقاله را که استاد گرامی با تجدید نظر وتکمیل برخ باقیمانده آن جهت نشر دوباره باین دبیر سپرده بودند پیشکش دوستان وعلاقمندان افغانستان شناس مینمایم. امید داوری شما نخبه گان کشور حقانیت استاد مرحوم را ثابت و روح اورا شاد گرداند.</span></b></p><div dir="rtl" style="FONT-SIZE: 10pt; COLOR: #000000; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif" align="justify"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="FONT-SIZE: 10pt; COLOR: #000000; TEXT-INDENT: 1cm; FONT-FAMILY: Tahoma,Trebuchet MS, sans-serif; TEXT-ALIGN: justify">کلمه خلج هم بمعنای محل و هم بمعنای قوم هردو آمده و ذکری ازآن در کلیه کتب جغرافیای عرب و آثار قدیم فارسی دری رفته است. اصطخری کلمه خلج را چند جا ذکر کرده و در یکجا آورده است: </p><em><strong><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify">فاما الغنم فان اکثرها یجلب الیهم من بلاد الغزنیه و من الغور والخنج و الخلج صنف من الاتراک و قعوا فی قدیم الایام الی الارض التی بین الهند و نواحی سجستان فی ظهور الغور و هم اصحاب نعم علی خلق الاتراک وزیهم و لسانهم ...(1)</strong></em></p>چنانکه می بینیم اصطخری در ترک بودن آنان تصریح دارد و حتی لسان آنان را هم ترکی خوانده است. این نکته را نیز باید از نظر دور نداشت که در نسخه بدل لسان نیست بلکه لباس است. ابن حوقل نیز در صورة الارض عین عبارت را ذکر میکند: <p></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><strong><em>والخلج صنف من الاتراک و قعوافی قدیم الایام الی الارض التی بین الهند و نواحی سجستان فی ظهور الغور و هم اصحاب نعم علی خلق الاتراک وزیهم ولباسهم ...(2)</em></strong></p>ابن خرداد به نیز در دو جا از خلجها صحبت میکند(3) صاحب معجم البلدان مینویسد: <p></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><em><strong>خلج بفتح اول تسکین ثانیه و آخره جیم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان(4)</strong></em></p>بازهمو یاقوت حکوی در کتاب "مراصدالاطلاع" عین مطلب را میآورد: <p></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><em><strong>خلج به فتح اول و تسکین ثانیه و آخره جیم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان(5)</strong></em></p>ابن بطوطه در ذیل ذکر نام سلطان علاء الدین محمد شاه خلجی جائیکه کلمه (ماه) را بعنوان نام یادمیکند متذکر میشود:</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><em><strong> والماه القمر بلسانهم ...(6)</strong></em></p> چنانکه میبینیم کلمه (ماه) فارسی است نه ترکی ... عتبی کلمه خلج را ذکر میکند و منینی شرح ذیل را درباره آن مینویسد:</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><em><strong>والخلج به فتح الخا المعجمه والام و تغلیط الجیم و هم جیل من الناس وصنف من الاتراک (7)</strong></em></p>عتبی ذکرکلمه خلج<span style="font-size:+0;"> </span>و افغان را باهم آورده است و جرد فاتانی در ترجمه تاریخ یمینی از جماعت افغانیان و خلج در سپاه سبکتگین بودند یاد میکند(8) کلمه خلج بمعنای محل و قوم در تاریخ بیهقی کراراً آمده است. در کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب" کلمه خلج بکرات آمده که بعداً بآن صحبت خواهیم کرد. صاحب طبقات ناصری در جایی مینویسد که این محمد بختیار از خلج و غور وبلاد گرمسیر بود(9) مؤلف برهان قاطع مینویسد: خلج طائفه ای باشند از صحرا نشینان و ترکان(10) داکتر محمد معین در حاشیه همان کتاب نوشته است: نام قبیله ترک و اسم ترکی آن (Qalac) قلچ است، این قبیله از قرن چهارم در جنوب افغانستان بین سیستان و هند ساکن بوده اند. ابن اثیر نیز در "الکاهل" ذکر افغان و خلج را آورده است(11) بابر نیز در" بابر نامه" از قومی بنام خلجی بدین ترتیب گفته است که: در دوسه جا تنگهاست خلچی و جمیع افغانان قطاع الطریق راه میروند.(12) مؤلف" تاریخ نامه هرات" سی و پنج جای کلمه افغان دو جا کلمه او غانستان را یاد میکند ودرضمن از قوم خلج نام میبرد.(13) مؤلف "تاریخ سلطانی" از غلجیها به نحوی یاد میکند که گویا زبان خودرا از دست داده باشند و خودرا از تیره ایکه نیستند بشمار می آورند. (14) مؤلف "تاریخ فرشته" جایی که از نسب افغانها صحبت میکند خلج را از افغان تیره جداگانه میداند.(15) حال آنکه فتوحات میرویس در ایران و غلجاییها در هند هردو بنام افغان صورت گرفته است. بارتولد در جغرافیای تاریخی ایران مینویسد: شکل خواندن کلمه خلج از روی اشتقاقی است که رشید الدین وبعضی از مؤلفان ترک (رادلوف او یقور ها ص 26) ذکر میکنند . در هندوستان که یکی از سلسله ها از بین این قوم بیرون آمده است نام طایفه یی را خلج (بکسر خا) تلفظ میکردند, خلج ها بعد زبان افغانی را قبول کرده با افاغنه یکی شدند و اکنون در بین افغانها پر جمعیت ترین طوایف را تشکیل میدهند. (بعقیده مارکوارت باید خولج خوانده شود) (16) باز توضیح میکند: شاید کلمه خلج از قلج ترکی نیامده باشد وشکل قدیمی آن غلج و غرچ باشد. چنانکه ولایت کوهستانی قسمت علیای مرغاب به غرچ و غرشستان موسوم بود. اهالی این ولایت را غرچ میگفتند. غرچ یک اصطلاح قومیست که تا بامروز بشکل غلج در آسیای وسطی باقی مانده و در مورد سکنه آریایی ولایت کوهستانی سمت علیای آمو دریا استعمال میشود.(17) بارتولد باز در کتاب "ترکستان" خود ذکری از خلج میکند و غلجایی ها را همان خلج ها میخواند(18) ل. و مس این عقیده وی را رد کرد اما بارتولد با پاسخ های دیگر عقیده اول خودرا مؤکد تر ساخت. چنانچه برای اثبات قول خود شرحی «از جهان نامه» نسخه منحصر بفرد که در حدود 20 – 1200 میلادی نوشته شده و از آن محمد ابن نجیب بکران است می آورد: خلج قومی از ترکان است که از حدود خلخ بحدود زابلستان افتادند و در نواحی غزنی صحرایی است آن جا مقام کردند پس به سبب گرمی هوا لون ایشان متغیر گشت و به سیاهی مایل شد وزبان نیز تغییر پذیرفت و لغت دیگر گشت و طایفه ای ازآنجمله بحدود باورد افتادند به بهره کی مقام ساختند و خلخ را مردمان به تصحیف خلج میخوانند.(19)</p><p style="TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify">دارمستتر و بیلو نیز خلجی و غلجی را یکی میدانند.(20) طایفه خلخ باشکال خرلخ، قرلق، قرلغ و غیره نیز ضبط کرده اند.(21) وترکان خلخ بزیبایی و نیکویی اندام در ادبیات فارسی دری شهرت دارند.(22) چنانچه کسایی مروزی گوید:</p></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><strong><em>نرگس نگر چگونه همی عاشقی کند برچشمکان آن صنم خلخی نژاد<br />گویی مگر کسی بشد از آب زعفران انگشت زرد کردو بکافور برنهاد</p></em></strong><p style="TEXT-INDENT: 1cm;">از مطالب بالا این نکته مستفاد میشود که خلج هم نام جای و هم نام قوم است. طوریکه دیدیم سر زمین خلج نزدیک کابل و غزنی بوده است و خلجها درهمین حدود میزیستند و هنوز در زمین داور علاقه ای بنام خلج معروف است. اما در اینکه تلفظ صحیح به فتح دوم است یا سکون آن اختلاف است. این کلمه هنوز در هند و افغانستان با سکون دوم و و در ایران به فتح دوم تلفظ میگردد. اصطخری, ابن حوقل ویاقوت حموی چنانکه دیدیم حرف دوم را ساکن ضبط کرده اند و اما منینی حرف اول و دوم را به فتحه نوشته و بگمان اغلب به سکون دوم درست تر می نماید. خاصه اگر بپذیریم که کلمه غلجی همان خلجی است و ریشه آنرا از غرچ بدانیم. اما بنابر عقیده بعضی اگر آنرا از شکل ترکی قلچ تصور کنیم تلفظ آن با فتح دوم خواهد بود. (23) عقیده نگارنده اینست که این کلمه ترکی نبوده خاصه با قلج ترکی ارتباطی ندارد و غالباً کلمه خلج شکل دیگر غرچ است. کلمه غرچه در ادبیات فارسی دری بمعنای کوهی مقابل روستایی آمده و از لحاظ اتساع معنی بمعنای ساده و ابله نیز بکار رفته است. چنانچه درین دو بیت:</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt;"><strong><em>صد و اند ساله یکی مرد غرچه<br />چرا شصت و سه زیست این مرد تازی (24)<br />بفریبد دلت بهر سخنی<br />روستایی و غرچه را مانی(25)</em></strong></p>ناصر خسرو در یکجا گوید:</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt;"><strong><em>استاده بدی بیا میان شیری بنشسته به غرچ دربدی شاری (26)</em></strong></p>در توضیح شیر بامیان نوشته اند:</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt;"><strong><em>«شیر ملک آنجاست چنانکه ملک ختلان را نیز شیر ختلان یا ختلان خدا یا ختلان شاه گفتندی»(27)</em></strong></p> و شار عنوان ملک غوریا غرش یا غرستان یا غرستان به تلفظ اوستایی غرستانه و فردوسی غرچکان. چنانکه گوید:</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt;"><strong><em>شه غرچکان بود بسطام شیر کجا پشت پیل آوردی بزیر</em></strong></p>یا غرجیستان ویا غرچستان. فرخی گوید:</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt;">سپهبد سپه شاه شرق ابو منصور<br />فراتکین دوانی امیر غرجستان<br />سیاسی است مراورا که در ولایت ا</p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 38.65pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>پلنگ<span style="font-size:+0;"> </span>رفت<span style="font-size:+0;"> </span>نیارد مگر گشاده دهان<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">درین<span style="font-size:+0;"> </span>دیار<span style="font-size:+0;"> </span>بهنگام<span style="font-size:+0;"> </span>شار<span style="font-size:+0;"> </span>چندین<span style="font-size:+0;"> </span>بار<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 38.65pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>پلنگ وار نمودند<span style="font-size:+0;"> </span>غرچکان<span style="font-size:+0;"> </span>عصیان<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>فرجستان مطابق جغرافیای عرب ولایت مستقلی بوده است که در طرف غربی آن هرات وبجانب شرقش غور و در دست شمالش مرو رود در ناحیه جنوبش غزنه بوده است و آنرا نسبت به ملکش غرچ الشار نیز میگفتند.<span style="font-size:+0;"> </span>مستقر شارگاهی در شهری مسمی به پشین (یا افشین) بوده هنگامی در دهی از کوهستان مسمی به بلکیان ووقتی در فیروزکوه وشاید زمانی هم در بیوار دیگر. از بلاد آنجا سرخث و سنجته و سورمین است (28) غرجستان را مملکت الجبال نیز ترجمه کرده اند. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>کلمه (گر) از ریشه اوستایی و در فارسی دری بمعنای کوه آمده است. چنانچه در کلمات گرشاه بمعنی ملک الجبال و سنگر, گردنه گر بمعنی دره وفرغر (پاره های آب که در پای کوه جمع شود)<span style="font-size:+0;"> </span>و گردیز (یاگردژ یعنی حصار کوهستانی) و گاوگور یعنی گاو کوهی و مبارز چنانکه اسدی آورده است:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">بیامد بمیدان همی<span style="font-size:+0;"> </span>گاو<span style="font-size:+0;"> </span>گور<span style="font-size:+0;"> </span>که افزون بد اورا از صد گاو زور (29)<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>وکذا در کلمات لوگر و بادغر یعنی باد کوهی و گرزه و گوره خر و گربز و امسال آن... کلمه غور نیز در فارسی دری بمعنی کوه آمده است. چنانکه ناصر خسرو گوید: <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">بار درخت دهر تویی جهد کن مگر<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 38.65pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>بی مغزنرفتی ز درختچو گوز غور (30)<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>در تاریخ تبرستان کلمه غر بمعنای کوه آمده<span style="font-size:+0;"> </span>و نظامی عروضی سمرقندی در چهارمقاله همه جا شاهان غور را که خود بدیشان منسوب بود بنام ملک الجبال خوانده ویاد کرده است. کلمه غر در پشتو بمعنی کوه هنوز زنده و مستعمل است. پس ثابت است که جز اول کلمه غلجی همان کلمه غر و گر بمعنای کوه است. اینک می پردازیم به شرح جزء دوم آن.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>در فارسی دری (زی) در آخر کلمات به سه شکل دیده شده است. در بعضی کلمات جزء اصلی کلمه است. مانند سکزی یا سجزی که راجع بآن بحث خواهیم کرد.<span style="font-size:+0;"> </span>دوم بصورت ادات نسبت که از قدیم باشکال چی , جی وزی باقیمانده وبما رسیده است. مانند غزنیچی (31) ساغرجی, آغاجی, مرغزی (مروزی) غرچی, غرزی,<span style="font-size:+0;"> </span>ساوجی (منسوب به ساوه. اگر ساواک وساوج<span style="font-size:+0;"> </span>معرب آن نباشد) این نوع<span style="font-size:+0;"> </span>نسبت در لهجه<span style="font-size:+0;"> </span>مازندرانی بشکل یچ مانده است. مانند نسبت بچاشم چاشمیچ و یوشی یوشیچ و امثال آن. سومی مخفف زاده فارسی دری است. مانند محمد زیی و محمد زایی یا محمد زی یعنی زاده محمد که ظاهراً شکل متأخر وتازه آن است. قدیمترین زی که از نوع اول داریم کلمات سجزی و سگ زی بمعنای سیستانی است. چنانکه میدانیم در زمانهای باستان تیره انبوه از آرییان میان شرق وسطی و اروپا سکونت داشته و همیشه با تاخت و تاز و کشتار مشغول بودند. نام این قوم در کتیبه بیستون (شکل قدیمی آن بغستان و بهستان) یاد شده است. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>یونانیان این مردم را اسکوث مینامیدند. و همین نام است که در زبان فرانسوی سیت خوانده میشود. پس از آنکه دولت یونانی باختر (بلخ) را منقرض کردند وطرف جنوب راندند سکه ها در زرنج (یا زرنگ که نادعلی امروزه باشد و خرابه های آن شهر تاریخی که مدتها پایتخت صفاریان بود هنوز پا برجاست) ویا باصطلاح یونانی درنجیانا مستقر شدند و ازین زمان زرنگ با نام سکستان و سجستان و سگزستان و سیستان معروف شد. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>ونسبت بدان سگزی و معرب آن سجزی شد و سقز در ایران و ساک در کابل<span style="font-size:+0;"> </span>نیز جایگاه آنها بوده است.(32) (ز) درین کلمات جزء اصلی کلمه است و تنها حرف (ی) نسبت را می رساند و هنوز هم این قوم در حدود فراه و قندهار و سیستان افغانی بنام ساگزی سهاگ زی میزیند. منتها گاهی برای فرار از کلمه ساگ ویا رنگ دادن اسلامی بآن خودرا اسحاقزایی میگویند. اما در لهجه عوام وقباله های قدیمی همه جا ساگ زی است. کلمه خلجی و غلجی (غلجایی, غلزایی, غلزی) نیز از همین نوع است که منسوب به غرچ یعنی کوه است و دیگر ازین نوع کلمات (الکوزایی) است, این کلمه نام یک قوم و قبیله معروف قندهار است (33) تلفظ کلمه بصورت اراکوتی بیشتر در میان عاشوریها معمول بود و اعراب آنراالرخج و الرخذ (که معرب اراکوزیاست) ضبط کرده اند. جغرافیه نویسان عرب تصریح دارند که الرخج همان ناحیه پنجوایی قندهار است که شهر قدیم و اصلی قندهار باشد. اصطخری و خرداد به (34) مینویسند: و رخج اسم الاقایم مدنیتها بنجوای ولها من المدن کهک و رخج اقلیم بین بلدی الداور ( زمینداور).<span style="font-size:+0;"> </span>بین بالسی و یاقوت حموی آورده است (35) رخج: مثال بتشدید ثانیه و آخره جیم تعریف رخو کوره و مدینه من نواحی کابل... فال ابو غانم معروف بن محمد القصری شاعر متأخر من قصر کنکور:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">وردالبشیر مبشراً بحوله<span style="font-size:+0;"> </span>بالرخج المسعود فی ستقرار<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>ابن حوقل: الرخج را پنجوای (36) و مقدسی رخوز را پنجوای آورده اند (37) پس باین نتیجه می رسیم که<span style="font-size:+0;"> </span>کلمه اراکوزی اسم محل بوده و بعد بر مردم اطلاق شده. اکنون کلمه الکوزایی<span style="font-size:+0;"> </span>یاد آور آن معنی است و مسلماً (زی) در الکوزیی و اراکوزی نیز اصلی و جزء کلمه است و از همین قبیل است<span style="font-size:+0;"> </span>رازی براگایاراجایار یعنی ری. پس به عقیده بنده (زی) هایی که در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم در افغانستان شروع شده وبه کسرت شیوع یافته است. تقلیدی از دو نوع اول بوده و روی آن مشابهت ویا به تصور اینکه آن (زی) ها مخفف زاده است اسامی قبایل مختلف بآن صوره آمده است. مانند سدوزایی, نورزیی, یوسف زیی و غیره. باین تفاوت که کلمه سگزی و اراکوزی و خلجی ویا غلجی در اول نسبت به محل: و دو بعد بر مردم اطلاق شده، حال آنکه (زی) ها بعد تنها بر مردم و قوم اطلاق میشود نه بر محل خاصی. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>خلاصه به عقیده نگارنده خلجیها همان علجایی و غلزیهاست. اما در اینکه از نژاد اصلاً ترک بوده اند یاخیر بطور مسلم نمیتوان اظهار عقیده کرد. چنانکه دیدیم گاهی کلمه افغان جدا از خلج ذکر شده و گاهی آنها بنام افغان شناخته شده اند و زمانی هم تصریح شده که اصلاً ترک بوده و زبان و عادات خودرا تغییرداده اند. اما یک نکته را باید در نظر داشت که گاهی اقوام آریایی ماوراالنهر را نیز به مناسبت مجاورت با قبایل ترک ترک خوانده اند. حالانکه اصلاً ترک نبوده اند که در این مختصر جای بحث آن نیست. و هم ممکن است خلج نژاد مخطلتی از ترک و افغان باشد. مطالعه سلسله خلجیه هند به نحویکه شاید وباید برین موضوع روشنی خاصی اندازد. انشاالله در شماره های آینده در باره این سلسله مفصلاً صحبت خواهیم کرد. فقط در اینجا به ذکر اسامی سلاطین آن می پردازیم: <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>خلجیها دومین سلسله مسلمانانی بوده اند که بعد از سلاطین ملوک غور در هند حکمروایی مستقل داشتند. در عهد غزنویان و غوریان هندوستان حکم <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">مستعمره خارجی را داشت اما از عهد قطب الدین ایبک (آغاز قرن هفتم هجری) سلسله خاص و مستقلی بر هند فرماندهی یافت. درواقع پیش از دوره سلطنت مغل در هند پنج سلسله تشکیل یافته و حکمروایی کرده اند که عبارت اند از:<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">سلاطین مملوک<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">2) سلاطین خلجی<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">3) تغلقیه</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">لودیان</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">سلاطین افغانی<span style="font-size:+0;"> </span>سوری</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="EN-US" dir="ltr" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>اسامی سلاطین خلجی بدین قرار است:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">جلال الدین فیروزشاه ثانی 689 هق<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">رکن الدین ابراهیم شاه اول 695 هق<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">علاءالدین محمد شاه اول<span style="font-size:+0;"> </span>695 هق<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">شهاب الدین عمر شاه 715 هق<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">قطب الدین مبارک شاه اول 716 هق<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">ناصر الدین خسرو شاه 720 هق<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">استانلی لین پول شجره این سلسله را بدین ترتیب آورده است: (38)<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">سلاطین خلجی<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt"><span lang="FA" style="font-size:130%;">فیروزشاه ثانی<br />مجهول<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">ابراهیم محمد اول<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">عمر<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">مبارک اول<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">خسرو<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>شاهان خلجی اکثر مشوق علم و ادب بوده اند و ما در شماره های آینده ازان مفصلاً بحث خواهیم کرد. ظاهراً بعضی از آنان طبع شعر نیز داشتند. این قطعه را به محمد خلجی نسبت میدهند:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">بسیار درین جهان<span style="font-size:+0;"> </span>چمیدیم<span style="font-size:+0;"> </span>بسیار نعیم<span style="font-size:+0;"> </span>و ناز<span style="font-size:+0;"> </span>دیدیم<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">اسپان<span style="font-size:+0;"> </span>بلند<span style="font-size:+0;"> </span>بر نشستیم ترکان گرانبها<span style="font-size:+0;"> </span>خریدیم<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">گشتیم مه تمام و از ضعف<span style="font-size:+0;"> </span>امروز چو ماه نو خریدیم<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA"><span style="font-size:130%;"></span><span style="font-size:130%;"></span><span style="font-size:130%;"></span><span style="font-size:130%;"></span><span style="font-size:100%;">(ادامه دارد)</span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA">______________________________________________<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:18;">زیر نویسها:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">مسالک الممالک اصطخری ص 245 از ابی اسحاق ابراهیم بن محمد الفارسی الاصطخری المعروف بالکرخی و همومعول علی کتاب صورالاقالیم للشیخ ابی زید احمد ابن سهل البلخی. طبع لیدن, مطبعه بریل, 1937.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">صوره الارض ص 419 تألیف ابو القاسم ابن حوقل النصیبی لیدن, مطبعه بریل, 1939.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">ص 28 و 31 المسالک و الممالک از ابو القاسم عبدالله بن عبدالله بن خرداد , طبع لیدن, مطبعه بریل,<span style="font-size:+0;"> </span>1306.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">معجم البلدان ص 454 تألیف شیخ امام شهاب الدین ابی عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی متوفی 629 هجری<span style="font-size:+0;"> </span>مجلد ثالث طبع 1324 مطبعه سعادت مصر.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">ص 155 مراصد الاطلاع از همو یاقوت حموی سال 1315 طبع تهران.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">رحله ابن بطوطه ص 254 المساه تحفه النظار فی غرایب الامصار و عجایب الاسفار از ابو عبدالله محمد بن<span style="font-size:+0;"> </span>عبد بن ابراهیم اللواتیالطنجی المعروف بابن بطوطه طبع اول 1346 هجری , مطبعه الازهریه مصر.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">ص 88 شرح الیمینی المسمی بالفتح الوهبی علی تاریخ ابی نصر عتبی للشیخ منینی چاپ جمعه المعارف.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">ص 43 ترجمه تاریخ یمینی توسط ابوشرف ناصح بن ظفر جرد فاقانی (کلپ یگانی)</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">طبقات ناصری تصنیف ابو عمر منهاج الدین عثمان بن سراج الدین جوزجانی چاپ کلکته, 1864.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(10) ص 764 برهان قاطع تألیف محمد حسین بن خلف<span style="font-size:+0;"> </span>تبریزی متخلص به برهان چاپ کتابخانه زوار, تهران. به تصحیح دکتور محمد معین.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(11) الکامل للعلامه ابو الحسن علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانی المعروف به ابن الاثیر الجزری صفحات 66 و 228 ... ج 9, 10, 7, 8.</span><span dir="ltr" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(12) بابرنامه موسوم به تزک بابری و فتوحات بابری و احوال ظهیرالدین محمد بابر که در زمان خانخانان بیرم خان از ترکی به فارسی ترجمه شده و موسوم به تجارت الملوک است. ص 83. چاپ هند مطبعه چیترا پرابها محرم 1308.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(13) راجع به کلمات افغانی و افغانستان در شماره های بعد به تفصیل صحبت خواهیم کرد و راجع به خلج رجوع شود به صفحات مختلف کتاب تاریخ نامه هرات تألیف سیف بن محمد بن یعقوب الهروی مؤلف در اوایل قرن هفتم به تصحیح محمد زیر صدیقی مطبعه کلکته 1362 هجری مطابق 1943 ع .</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(14) تاریخ سلطانی ص 52 تألیف سلطان محمد خان خالص درانی طبع بمبئی شوال 1298.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(15) ص 17 ج اول تاریخ فرشته از ملا محمد قاسم هندوشاه مطبعه منشی نول کشور واقع کانپور, محرم 1301.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(16) ص 124 جغرافیای تاریخی ایران. تألیف بارتولد شرق شناس معروف روسی, ترجمه حمزه, سرداور چاپ اتحادیه تهران, سال 1308.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(17) ص 88 جغرافیای تاریخی ایران تألیف بارتولد شرق شناس معروف روسی ترجمه حمزه, سرداور چاپ اتحادیه تهران.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(18) ص 240 حدوالعالم من المشرق اللمغرب<span style="font-size:+0;"> </span>ترجمه و حواشی مینوسکی و مقدمه بارتولد چاپ آکسفورد بزبان انگلیسی. 1937.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(19) کذا 347 حدود العالم.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(20) ص 147 و 173 انسایکلوپیدیای اسلامی ذیل لغت افغانستان به قلم </span><span lang="EN-US" dir="ltr" style="font-size:130%;">Longworth Dames</span><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span> چاپ لندن 1913 و همچنین رجوع شود به صفحات کتاب </span><span lang="EN-US" dir="ltr" style="font-size:130%;">Races of Afghanistan.</span><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span> (نژادهای افغانستان) </span><span lang="EN-US" dir="ltr" style="font-size:130%;">H, W. Bellew</span><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span> چاپ کلکته 1880.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(21) رجوع شود به حاشیه صفحه 339 ج 2 جهان گشای جوینی, چاپ لیدن به تصحیح علامه میرزا محمد قزوینی و همچنین به دایره المعارف اسلامی ذیل کلمه قرلق به قلم بارتولد.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(22) راجع به طوایف یغما, خرخیز,خلخ, چگل, غز, قفچاق وسایر قبایل ترک رجوع شود به ص 77 و 78 تاریخ ادبیات دکتر صفا, چاپ تهران, کتابفروشی ابن شینا, جلد دوم, 1336.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(23) درین صوره میتوان گفت که کلمه قلج بعداً غلج شده ابدال غ و ق در فارسی دری و پشتوی افغانستان رواج دارد. چنانکه بیرق, چاق مقلد مقبول و آقا را در محاوره با غین تلفظ میکنند. درباره سکون حرف دوم نیز میتو ان اظهار عقیده کرد که هندیها کلمات متوسط الحّرّکّه را ساکن و کلمات متوسط الساکن را متحرک تلفظ میکنند. مثلاً قطب را که حرف دوم آن ساکن است باضم حروف اول و دوم تلفظ مینمایند وبعکس غرض را که به فتحتین است با سکون حرف دوم تلفظ میکنند. روی این اصل شاید کلمه خلج را که به فتحتین است بسکون دوم تلفظ کرده اند.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(24) شعر از ابو طیب مصعبی دکتر قاسم غنی چاپ وزارت فرهنگ, تهران, 1324. مراد از مرد تازی حضرت محمد صلی الله علیه وسلم است.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(25) لغت فرس اسدی به تصحیح عباس اقبال ص 474 شعر از بدیعی بلخی, چاپخانه مجلس, 1319.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(26) ص 468 دیوان ناصر خسرو, شرح و حواشی مجتبی مینوی, ص 686.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(27) المسالک و الممالک ابن خرداد به ص 39, 40 ؛ المسالک والممالک اصطخری ص 28, البلدان یعقوبی ص 289, صاحب لغت فرس زیر عنوان شار این بیت را آورده است:</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="EN-US" dir="ltr" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">عزیز و قیصر و فغفور را بمان که ورت<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>نه شار ماند نه شیر نه رای ماندنه رام<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">جای دیگر گوید:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="font-size:130%;">بسی خسرو نامور پیش او<span style="font-size:+0;"> </span>شد ستند زی بسندر شاریان<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">عنصری کلمه غرجستان را در قصیده ای آورده است:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>کنون عجیب تر ازان فتح, فتح غرجستان<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">که شد بدولت او مر سپاه اورا رام<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">(28) اصطخری ص 271 مقدسی ص 26, 34, 309, تقویم البلدان ابوالفدا ص 464 آثار البلاد قزوینی ص 285 , معجم البلدان یاقوت حموی ج اول ص 903, مراصدالاطلاع جلد دوم ص 307. (ص 164 لغت نامه اسدی طوسی.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">(29) ص 198 دیوان ناصر خسرو. چاپ نصرالله تقوی, طبع تهران, یادداشت, </span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">الف: راجع به خلج . رجوع شود به صفحات 206, 658, 662. تاریخ بیهقی باهتمام دکتر غنی و دکتر فیاض چاپ وزارت فرهنگ, 1224. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>ب: مشهورترین شارهای غرجستان یکی شار ابو نصر و پسرش شاه شار بودند که مغلوب سالطان محمود غزنوی گشتند و تفصیل آن در کتب تاریخ ظبط است. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">ج: بدیع الزمان عبدالواسع غرجستانی شاعر معروف قرن ششم به جهة انتساب به غرجستان جبلی تخلص میکرده است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">(30) کلمه غزنیچی بمعنای غزنوی و آغاجی که جزء اول آن ترکی است بمعنای حاجب و خاصه پادشاه<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>که وسیله رسانیدن مطالب و رسایل میان سلاطین و اعیان دولت بود و از آنجمله است ابوالحسن علی<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span style="font-size:+0;"></span>بن الیاس آغاجی از امرای عهد سامانی که در فارسی و عربی طبع آزمایی کرده است. در تاریخ بیهقی<span style="font-size:+0;"> </span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">مکرر آمده است و نظامی عروضی شاعری را بنام ساغرجی اسم می برد که شاید منسوب به ساغر شهری از ولایت هرات باشد. کلمه مرغزی و مروزی هردو آمده و هردو درست است. این چی باچی که در کلمات قابوچی و غیره است جز مشابهت لفظی ارتباطی ندارد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span lang="FA" style="font-size:130%;">(31) ایران باستان ج 2 ص 2256 برهان قاطع چاپ دکتور محمد معین</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(32) نام قندهار از کلمه گندهار است که بطور اخص بنواحی پشاوراطلاق میشد و این کلمه بامهاجرت اقوامی از گندهار را به نواحی اراکوزیا رفته و کم کم جانشین اراکوزیا شد. و هرجا که در ادبیات فارسی بتان قندهار میگویند مرادگندهارا است نه قندهار امروزی. چنانچه الفنستن در کتاب سلطنت کابل محل یوسف زایی ها و محمد زایی ها و غیره اقوام قندهار را درهشتنگرو نواحی بین کابل و پشاور تعیین میکند و کلمه زی را بمعنی بچه وفرزند میداند. ص 162 </span><span lang="EN-US" dir="ltr" style="font-size:130%;">Kingdom of Kabul</span><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span><span style="font-size:+0;"> </span>الفنستن, چاپ 1815, لندن.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(33) ص 242 اصطخری و کذا ص 35 , 39 خردادبه</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(34) ص 242 جلد چهارم معجم الیلدان.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(35) ص 242 صورت الارض ابن حوقل.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(36) ص 297 احسن التقاسیم مقدسی.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(37) ص 270 طبقات سلاطین اسلام, تألیف استانلی لین پول, ترجمه مرحوم عباس اقبال, چاپ مطبعه مهر, 1312.</span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 6pt 14.2pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><span dir="rtl" style="font-size:130%;"></span><span lang="FA" style="font-size:130%;"><span dir="rtl"></span>(38) همو طبقات سلاطین اسلام. ص 270.</span></p><br /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0cm 2cm 0pt; TEXT-INDENT: 1cm; TEXT-ALIGN: justify"><br /><b><span lang="FA"><o:p></o:p></span></b></p><div style="COLOR: rgb(51,102,255); TEXT-ALIGN: left">http://www.khawaran.com/<br /></div></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-70981183520194886512007-12-05T05:09:00.000-08:002007-12-05T05:11:02.053-08:00گارد سلطنتی غزنویان<div style="text-align: right;"><b><span style="font-size: 10pt; font-family: "Microsoft Sans Serif";" lang="FA"><o:p></o:p></span></b><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><span style="font-size: 26pt; font-family: "B Jadid"; color: red;" lang="FA">گارد سلطنتی غزنویان<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">شادروان استاد احـمد عـلی کـهـزاد</span><span dir="ltr" style="font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="DE"><br /></span><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">فـرستنده: بنیاد فـرهـنگی کـهـزاد<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">امروز همه جا در تمام کشورهای شرق و غرب بدون تفریق نوعیت زمامداری روئسای شاهی و جمهوری همه (گارد) دارند که بنا بر عرف و سلیقه نام، طرز لباس و اسلحه آنها مختلف است. در شرق علی العموم<span style=""> </span>که رژیم های سلطنتی سوابق چندین هزار ساله دارد، موضوع (گارد) سلطنتی هم دارای سوابقی است بسیار قدیم و در دورۀ هخامنشی، موریا، هان ها، سامی ها، کوشانی ها همه جا در ایران و هند و چین و خراسان و افغانستان قدیم به گارد یا دسته محافظ شاهی بر میخوریم.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">روی همین سوابق دیرینه سلاطین غزنوی هم از خود دسته های محافظ سلطنتی داشتند. دو تن از سلطان های بزرگ غزنه یمین الدوله محمود و شهاب الدوله مسعود اول پسرش دارای گارد مجلل و با طنطنه ئی بودند که در مأخذ تاریخی و ادبی از آن به تکرار ذکر شده و تعداد<span style=""> </span>و نوعیت لباس و کلاه و سلاح آنها بر ما پوشیده نیست.<span style=""> </span>بعد از کاوش های باستان شناسی لشکرگاه تصاویر رنگه بزرگ آنها هم بدست آمده که یکی از غنایم بسیار قیمت دار تاریخی بشمار میرود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">واضح است که وظیفه اساسی گارد سلطنتی محافظت شخص سلطان و پادشاه بوده و همین وظیفه ایجاب میکرد تا از نظر تشریفات دسته های گارد مذکور در سفر و حضر در مجاورت و ماحول قریب و در حضور شخص پادشاه یا سلطان حاضر باشند و چون به شخص سلطان یا پادشاه مربوط بودند منحیث لباس و اسلحه از تمام افراد سپاه زیباتر و مجلل تر بودند و تمام عظمت و شکوه دربار از چهره و لباس و اسلحه ایشان هویدا بود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">شبهه ئی نیست که نظر به تحولات اوضاع تشریفاتی گاهی دسته های رساله و پیاده شاهی و گاهی هم محض دسته های تشریفاتی در کشور ما و در بسا کشور های دیگر قایم مقام<span style=""> </span>(گارد سلطنتی) شده ولی وظیفه ئی که امروز این دسته های تشریفاتی انجام میدهند در سابق و منجمله در عصر غزنویان به عهده همان گارد سلطنتی بود که به نام غلامان سرائی خوبتر شهرت داشتند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">در دورۀ غزنویان و مخصوص در دورۀ سلطنت محمود و مسعود اول که شهات متون تاریخی را در دست داریم (گارد سلطنتی) یا (گارد سلطانی) به صفت (غلامان سرای سلطانی) یاد میشد و افراد آن طبعاُ (غلام) به معنی مجرد کلمه نبود بلکه افراد سپاهی بسیار مجلل و مقرب به دربار بشمار میرفتند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">از روی مأخذ تاریخی که اینجا من باب مثال از تاریخ مسعودی و مولف بزرگ آن استاد بیهقی و از طبقات ناصری، نویسنده آن منهاج السراج جوزجانی ذکری خواهیم کرد، واضح معلوم میشود که محمود و مسعود اول غزنوی گارد بزرگی داشتند که تعداد عمومی آن به چهار هزار تن میرسید. این چهار هزار تن به دسته دو هزار نفری تقسیم شده بود که از نظر لباس و شکل کلاه و وزن کمربند و مخصوصاُ نوعیت فلز عمود که از یک دسته زرین و از دستۀ دیگر سیمین بود، با هم فرق داشتند ولی همۀ چهار هزار تن به دیبای قشنگ شوشتری که در آن وقت ها حیلی معروفیت داشت، ملبس بودند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">از منابع تاریخی واضح برمیآید که از ین چهار هزار نفر سه صد تن آن که به گمان غالب زرین عمودان بودند، دسته خاص تری را تشکیل میدادند که در سفر و حضر و مخصوصاُ در روزهای دربار به شخص سلطان نزدیک تر بودند و در میان این دسته خاص 50 یا 60 تن دیگر دسته ئی بود که آنرا میتوان اخص الخاص خواند و آنها به مراتب نزدیکتر به شخص سلطان می ایستادند و بگمان غالب در مدخل کوشک های سلطنتی و حتی در داخل تالار های دربار وظیفه پهره داری به ایشان موکل میشد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">استاد بیهقی در یکی از موارد در سال 423 هجری قمری در موقعی که از باریابی ایلچی خلیفه عباسی القائم بالله در کوشک، در عبد الاعلی، در سرای دیلیمیان در بلخ بحضور سلطان محمود بحث میکند، در باب غلامان سرای سلطانی مینویسد:<span style="color: rgb(102, 51, 51);"> </span><b style="color: rgb(102, 51, 51);">« ... چهار هزار غلام سرائی در دو طرف سرای امارت، چند دسته بایستادند، دو هزار با کلاه دو شاخ و کمرهای گران ده معالیق، با هر غلامی عمودی سیمین و دو هزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شقا و نیم لنگ بر میان بسته و هر غلامی کمانی و سه چوبۀ تیر بر دست و همگان با قباهای دیبای شوشتری بودند و غلامی سیصد از خاصگان با رسته های صفه نزدیک امیر بایستادند با جامهای فاخر تر و کلاهای دوشاخ و کمرهای زر و عمود زرین و چند تن آن بودند با کمرهای مرصع بجواهر و سپری پنجاه و شصت بدر براشتند در میان سرای دیلیمیان ...»</b><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">قاضی منهاج السراج جوزجانی راجع به گارد سلطنتی سلطان محمود مطالبی دارد به این مضمون که عین گفتار بیهقی را تأید میکند<b><span style="color: red;"><span style="color: rgb(102, 51, 51);">:« حق تعالی این پادشاه را کرامات و علامات بسیار داده بود و از الت و عدت و تجمل آنچه او را بود بعد از و هیچ پادشاه را جمع نشد و دو هزار و پانصد پیل بود بر درگاه او و چهار هزار غلام ترک و شاق که در روز بار بر میمنه و میسرۀ تخت بایستادندی دو هزار غلام با کلاه چهارپر و با گرزهای زرین بر راستأ او بود و دو هزار غلام با کلاه دوپر با گرزهای سیمین بر چپها ایستادندی.»</span></span></b><span style="color: rgb(102, 51, 51);"> </span>/ 2 جوزا 1337/<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: left; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span style="font-size: 10pt; font-family: "Microsoft Sans Serif";" lang="FA"><o:p> </o:p></span></b><span style="color: rgb(51, 51, 255);">http://www.khawaran.com</span></p></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-35780936504441288702007-12-05T05:07:00.000-08:002007-12-05T05:08:19.345-08:00آوردن همای دانه انگور را به هرات<div style="text-align: right;"><span style="font-family: Tahoma;" lang="AR-SA"><o:p></o:p></span><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><span style="font-size: 26pt; font-family: "B Jadid"; color: red;" lang="FA">آوردن همای دانه انگور را به هرات<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><span style="font-size: 14pt; font-family: "Microsoft Sans Serif";" lang="FA"><span style="color: rgb(102, 0, 0);">انتشار انگور از هرات به سایر نقاط جهان</span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">شادروان<span style=""> </span>استاد احـمـد عـلی کـهـزاد</span><span dir="ltr" style="font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="DE"><br /></span><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">فـرستنده: بنیاد فـرهـنگی کـهـزاد<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">همه میدانند و از خود و بیگانه تصدیق میکنند که افغانستان دارای بهترین انگورها و واجد اقسام مختلف آنست. در کابل در گوشه شمالغربی (برکی) و قدری دورتر دند شمالی مخصوصاُ کوهدامن، در قندهار باغ های کوکران و در حوزۀ هریرود باغها و تاکستان های اطراف هرات زیباترین، لذیذترین و شفافترین انگور جهان را تولید میکند. معمولاُ هر خورد و بزرگ افغان میگوید که ما دارای 60 نوع انگور میباشیم. شاید این رقم کمی مبالغه باشد ولی در اطراف سه شهر عمده ما یعنی کابل، قندهار و هرات بدون تردید 20 نوع انگور بار می آید.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">در میان داستان های فولکلوری که در مأخذ ادبی و تاریخی هم سرایت کرده است یکی پیدا شدن دانه انگور بار اول در هرات و روئیدن اولین تاک در ین شهر و در نتیجه تولید شدن اولین خم می بصورت غیر انتظار در ین نقطه است که نفل آن در تاریخچه ظهور تاک و انگور و شراب در تمام جهان اهمیت بسزائی دارد زیرا داستان میگوید که این هر سه بار اول در شهر هرات پدیدار شد و سپس از ین شهر تاریخی به سائر نقاط دنیا پخش و پراگنده گردید.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">در داستان چنین آمده که در روزگاران قدیم پادشاهی بود موسوم به شمیران که از خویشاوندان جمشید بود و در کنار هریرود، در شهر هرات قلعه ئی بنا کرده بود که بنام (دژ شمیران) شهرت داشت. روزی شاه با جمعی از اهل دربار در باغ بزرگ و باشکوهی روی صفه کلان نشسته و به چشم انداز وسیع وادی هریرود نظر میکرد که در هوا همائی پدیدار شد . بزمین نشست. چون شاه خوب نگریست دید که ماری به دور گردن همای پیچیده و نزدیک است او را بگزد و هلاک کند. شاه فوراُ از درباریان خود خواهش کرد که چه کسی میتواند که با انداخت تیری مار را هلاک کند؟ پسر شاه که (بازان) نام داشت و جوان تیرانداز ماهری بود فوری تیر را به چله کمان گذاشته چنان به مهارت تیر انداخت که به مار اصابت کرد و همای رهائی یافته به هوا پرواز نمود. سال بعد در همان روز باز شاه شمیران در همان باغ و در همان صفه نشسته بود که همائی در آسمان پدیدار شد و بزمین نشست و فوری برخاسته و اوج گرفته و ناپدید شد. شاه رو به اهل دربار کرده و قصه سال گذشته را بیاد آورد و گفت مبادا که همان همای سال گذشته بوده باشد. بروید ببینید که در آن نقطه زمین چه کرده؟ آدم های شاه رفته و چند دانه عجیب را پیش پادشاه آوردند. پادشاه امر داد تا دانه های مذکور را در همان نقطه زمین غرس کنند و یکی از باغبان ها را مامور ساخت که مواظب روئیدن دانه های مذکور باشد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">باغبان قرار دستور شاه دانه ها را کشت و مواظبت همی کرد. چند ماه بعد دید که بوته سبزی از آنجا برآمده. شاه را خبر کرد. شاه با جمعی از اهل دربار به دیدن بوته رفت. نظیر آنرا تا آن وقت ندیده بودند. چندی بعد بوته کلان شد و شاخها دوانید و برگ های پهن و بزرگ ظاهر شد. باز باغبان شاه را خبر کرد. شاه از دیدن درختی که در تمام باغ نظیر آن در سبزی و خرمی نبود در شگفت شد. چندی بعد که خوشه های شفاف انگور روئید و بزرگ شد باز باغبان شاه را خبر داد و پادشاه از دیدن این میوه نورس و نوظهور در حیرت ماند و هدایت داد تا باغبان بخوبی مواظبت کند تا دیده شود که حین رسیدن سایر میوه ها این میوۀ نورس چسان میگردد. در فصل خزان که سائر میوه ها پخته شدند، دانه های شفاف انگور از زردی و پختگی زیاد کم کم شروع به افتادن کرد. باغبان باز شاه را خبر کرد. شمیران نزدیک تاک آمده و به مصلحت دانایان خود امر داد تا خمی زیر تاک بگذارند و منتظر نتیجه باشند. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">دانه های انگور که به تدریج پخته میشد، در خم می افتاد تا اینکه خم پر شد. سپس باغبان سرخم را بست و روزی که از خم میخواست خبر بگیرد، دید که مایعی شفاف و عقیق رنگ در میان خم به جوش آمده. باغبان خود بحضور شاه هرات رفته و آنچه واقع شده بود به عرض رسانید. شاه بار دیگر با جمعی از دانایان دربار در باغ در پای خم آمده و از دیدن آب انگور که بشکل می ناب تبدیل شده بود در حیرت فرو رفتند. چون کسی چنین درخت، چنین میوه و چنین عصاره ئی را ندیده بود برای اینکه زهر نباشد و هلاک نشوند کسی جرئت چشیدن و نوشیدن آنرا نکرد. بالاخره به امر شاه محکوم به مرگی را از محبس آوردند تا از ین مایع جدید بنوشد. محکوم به مرگ چون جام اول را نوشید، جام دیگر خواست و سپس پی هم پیمانه را خالی میکرد و از بشره و چهره او نشاط و مستی رونما گردید. شاه شمیران و همراهان او درک کردند که این مایع زهر نیست بلکه مفرح و نشاط آور است. آنگه شاه و همراهان او هر کدام جامی گرفتند و نوشیدند و بدین طریق می در هرات کشف شد. به امر پادشاه وقت باغبانان شاهی در تکثر تاک صرف مساعی کردند و در ظرف چند سال تاکستان های انبوه در هرات پدیدار گردید و ساختن می خالص از آب انگور باب شد و تاک از هرات به سائر نقاط جهان پراگنده گردیید.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">این داستان قشنگ که در مأخذ ادبی و تاریخی راه یافته اصلاُ زادۀ روح و عنعنات باستانی ماست و نشان میدهد که انگور یک موهبت آسمانی است که ذریعۀ همای بار اول در خاک هرات غرس گردیده است. شبهه ئی نیست که راجع به تاک و انگور و شراب در میان سائر اقوام هم قصه ها و داستان هائی موجود است. منجمله یونانی ها در قصص ارباب انواع خود داستان هائی مربوط به دیونیزوس موجود دارند. این دیونیزوس که گاهی بصورت جوان زیبا و نیرومند و گاهی بشکل مرد پخته سال و فوی هیکل با ریش انبوه نمایش یافته، رب النوع انگور و شراب و رقص و مستی بود. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">وقتیکه یونانی ها با اسکندر به وادیها و کوهپایه های کشور ما رسیدند، تاکستان های قشنگی در ین دیار دیدند. در بسیار جاها تاک های وحشی روی تپه ها و دامنه های کوه ها ایشان را مجذوب ساخت. علاوه برین بعضی معابد و برخی رقص ها که در ین نقاط تاکستان دیدند ایشان را به حیرت اندر ساخت و چیزهائی شبیه به کشور خود دیدند. برخی از یونانی ها چنان متحیر شده بودند که تصور میکردند دیونیزوس همان رب النوع شراب و انگور افسانه های یونانی قبل از اسکندر به شرق و منجمله در پای کوه های هندوکش آمده و مشرب خود را انتشار داده است. یونانی ها یکی از شهرهای آریانا را که برخی موقعیت آنرا در لغمان و برخی در هده قرار میدهند بنام دیونیزوپولیس یاد کرده اند که آنرا (شهر دیونیزوس) ترجمه میتوان کرد. برخی دیگر همین شهر را بنام (نیسه) یاد کرده اند و گفته اند که اصلاُ دیونیزوس باشندۀ شهر نیسه بوده و اصلاُ نام او به صفت (خدای شهر نیسه) شهرت یافته است زیرا (دیو) یعنی (خدا) و (نیروس) یعنی مربوط به شهر نیسه.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">باری این روایات مدلل میسازد که حتی یونانی ها که انگور و تاک و شراب را در ملک و دیار خود بسیار دیده بودند از دیدن تاکستانهای قشنگ و تاک های خودرو و خم های می ناب و رقص ها و مستی ها در نقاط مختلف این سرزمین به بهت و حیرت اندر شده اند. و این پیش آمد واضح میسازد که کشور ما در قرن های قبل از آغاز مسیح با داشتن تاکستان ها و انگور وافر و فراوان و لذیذ مشهور بود. / 30 عقرب 1341/<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: navy;" lang="FA">یادداشت: از استاد کهزاد مقالۀ دیگری نیز در این مورد است که قسمتی از آن از بین رفته است. در صورت پیدا شدن کاپی مقاله از منابع سابق داخلی به نشر سپرده خواهد شد. <o:p></o:p></span></p><div style="text-align: left; color: rgb(51, 102, 255);">http://www.khawaran.com/<br /><br /></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-54151971105692604172007-12-05T05:03:00.000-08:002007-12-05T05:05:34.348-08:00هرات از روزنۀ نگاه بابر<div style="text-align: right;"><span style="font-family: Tahoma;" lang="AR-SA"><o:p></o:p></span><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-family: Tahoma;" lang="AR-SA"><o:p> </o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 6pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed; color: rgb(204, 0, 0);" align="center"><span style="font-size:180%;"><b><span style="font-size: 26pt; font-family: "B Jadid";" lang="FA">هرات</span></b><span style="font-size: 26pt; font-family: "B Jadid";" lang="FA"><span style=""> </span>از</span></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 6pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><span style="font-size: 26pt; font-family: "B Jadid"; color: rgb(153, 51, 0);" lang="FA"><span style="color: rgb(204, 0, 0);font-size:180%;" >روزنۀ نگاه بابر</span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><b><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma; color: blue;" lang="FA"><o:p> </o:p></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">شادروان استاد احـمد عـلی کـهزاد</span><span dir="ltr" style="font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="DE"><br /></span><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">فـرستـنده: بنیاد فـرهـنگی کـهزاد<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">(<b><span style="color: red;">هرات از روزنۀ نگاه بابر</span></b>) جمله ایست که از خلال کلمات آن یکی از مردان بزرگ و باریک بین و دقیق تاریخ را در یکی از شهرهای بزرگ و مجلل و با شکوه آن عصر یعنی در هرات مشاهده میکنیم. تاریخ نشان میدهد که بابر در سال 910 هجری قمری کابل را از دست (مقیم ارغون) گرفت و در سال 912 در اثر دعوت سلطان حسین میرزا پادشاه سلالۀ تیموری به هرات رفت.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">سال های بین 910 و 912 در تاریخ افغانستان از نظر حوادث سیاسی، اجتماعی، عمرانی و فرهنگی اهمیت خاصی دارد و در تاریخ خصوصی دو شهر افغانستان، کابل و هرات بیشتر قابل ملاحظه است زیرا در طی این دو سال یکطرف دورۀ عروج و شکوه دودمان تیموری با ظهور بابر و شیبانی خان و بلاخره وفات پادشاه پیر و سالخورده هرات سلطان حسین میرزا به پایان میرسد و از جانب دیگر با استقرار مرد حادثه جو و آواره ولی تیزبین و با اراده ئی چون ظهیر الدین محمد بابر در کابل دورۀ جدیدی در تاریخ افغانستان آغاز میشود و مرکز ثقل اداری که بیشتر در هرات متمرکز شده بود، به کابل انتقال میکند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">رفتن ظهیر الدین محمد بابر به هرات در سال 912 هجری قمری با سال سی و ششمین سلطنت سلطان حسین میرزا متصادف است و این رفتن هم در اثر دعوتی صورت میگیرد که از طرف شاه هرات بعمل آمد و آنهم داستانی دارد بدین نحو که چون پادشاه تیموری هرات در سال های پیری رسید یک سلسله پیش آمد هائی مترقبه و غیرمترقبه دو نفر از حادثه جویان یکی شیبانی خان ازبک و دیگر ظهیر الدین محمد بابر را که هر دو بین خود نقاضت و دشمنی داشتند وارد حصص شمالی کشور ساخت تا اینکه یکی کابل را گرفت و دیگری رخ بطرف هرات آورد. <span style=""> </span>سلطان حسین برای استمداد از بابر، وی را دعوت به رفتن هرات کرد ولی هنوز مهمان دربار هرات تازه به علاقه کهمرد رسیده بود که خبر وفات سلطان حسین میرزا اشتهار یافت. <span style=""> </span>بابر که عزم مراجعت بکابل داشت چون دید به هرات نزدیک شده به مسافرت خود ادامه داد و در میان جار و جنجال و مخالفت های پسران پادشاه متوفی یعنی بدیع الزمان میرزا و مظفر میرزا که هر دو خود را پادشاه میخواندند، وارد هرات گردید.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">اینجا به پیش آمدهای سیاسی کاری نداریم. محض همینقدر متذکر میشویم که بابر از مشاهدۀ اوضاع نفاق انگیز اولاد سلطان حسین میرزا متاثر شده و در مدت 20 روزی که در آنجا ماند به رهنمائی های یوسف علی کوکلتاش از آثار عمرانی و مقامات متبرکه و آثار شگفت انگیز بزرگترین شهرهای خراسان و پایتخت باشکوه تیموریان دیدن نمود. چشم دید بابر در سال 912 هجری در هرات که شرح مفصل آن را خود در تزک خود نقل کرده است، اهمیت بسیاری دارد زیرا نوشته های آن در موقعی که دورۀ عظمت تیموریان به پایان رسیده ولی آثار باشکوه عمرانی و هنری آن دوره هنوز پابرجا باقی است، بی نهایت قیمتدار است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">بابر از شخص شخیص سلطان حسین میرزا و از مساعی او و سایر شاهان تیموری و نوابغ رجال آن عهد و آن سامان بخصوص از کفایت و درایت وزیر علم پرور آن دوره، امیر علی شیر نوائی، بسیار تقدیر میکند و دورۀ تیموریان و مخصوصاُ عصر و زمان سلطان حسین میرزا را (<b><span style="color: red;">زمانی</span></b> <b><span style="color: red;">عجیب</span></b>) میخواند. بابر در 20 روز اقامت خود در هرات هر روز قسمتی از مقامات متبرکه و آثار عمرانی را مشاهده میکرد و تا جائی که از نوشته های خود او معلوم میشود نقاط مختلفی مثل: <b><span style="color: blue;">باغ نو – باغچه علی شیر – باغ سفید – طربخانه – باغ جهان آرا – گازرگاه – تخت آستانه – باغ نظرگاه – خیابان گازرگاه – تخت سفر – تخت حاجی بیگ – آرامگاه مولانا عبدالرحمن جامی – آرامگاه شیخ بهأ الدین – مزار شیخ زین الدین – غازگاه مختار – حوض ماهیان – آرامگاه امام فخر الدین رازی – باغ خیابان – مدرسۀ گوهرشاد – مقبرۀ گوهرشاد – مسجد جامع – باغ زاغان – باغ زبیده – آق سرای – پل مالان – خواجه طاق – مقوی خانه – دوازده برج – حوض کلان – عمارات شمال جهان آرا – چار سوق – مدرسه شیخ الاسلام – مسجد جامع ملکان – بازار ملک – دروازه های قلعۀ هرات – مدرسه بدیع الزمان – کنار جوی انجیل – مقبرۀ قدسه_ مسجد قدسه – مدرسه خانقاه خلاصه و اخلاقیه – حمام و دارالشفا، صفائیه و شفائیه</span></b> و بسیار جاهای دیگر را دیدن نمود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">قراریکه بابر خود به ملاحظه میرساند در عصر تیموریان (<b><span style="color: red;">هر کس بهر کاری که مشغول بود همت و غرض او آن بود تا آن کار را به کمال برساند.</span></b>) در واقع روح تمام کارهای نفیس و شگفت انگیز عمرانی و عامل اصلی تمام موفقیت های بینظیر اهل علم و هنر دورۀ تیموری را در همین جملۀ بابر میتوان یافت زیرا تا کسی به کمال کار و پیشۀ خود علاقه نداشته باشد، بعبارت دیگر تا عاشق پیشه خود نباشد، کار مربوطۀ خود را به پایه اکمال رسانیده نمیتواند. بابر بعد از ملاحظه کاخ ها و کوشک ها و مسجد ها و حوض ها و مظاهر هنرنمائی بدیع هنرمندان آن دوره به این صراحت رسید که اهل هنر این زمان و هر کسی بهرکاری که مشغول بود غایه او به کمال رسانیدن آن کار بود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">کاخ ها و باغ ها، مساجد و مدرسه ها و زیارتگاه هائی که بابر در هرات دیده و اسم برده از نظر فن معماری و شگفتی های هنر معرف روح رونیسانس صنایع مستظرقه عصر تیموریان هرات بود و قراریکه دانشمندان غربی علی العموم مینویسند شهزادگان و شاهان و رجال بزرگ دورۀ تیموریان به مراتب از شاهزادگان و امنای معاصر خودشان در فرانسه و ایتالیا در حمایت و تشویق اهل هنر صرف مساعی میکردند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">مسافرت بابر به هرات و اقامت 20 روزه او در این شهر بزرگ تاریخی و یادداشت های سودمندی که مبنی بر نظرات و دیدنی های خود در آنجا نوشته بحیث چشم دید و شهادت پادشاه بزرگ و مدققی بر اعمال و کارروائی های یک سلاله سلطنتی دیگر اهمیت بسیار دارد. <b style="color: rgb(51, 0, 0);">از دریچۀ نگاه او هرات بزرگ به مراتب بزرگتر و مجللتر و باشکوه تر معلوم میشود و در میان آن همه آثار با عظمت، جنگ و نفاق و خود خواهی های پسران سلطان حسین میرزا بر سر تخت و تاج پدر و دسته بندی های آنها شاهدی بارز بر سقوط یک دورۀ بزرگ است.</b> </span><span dir="ltr" style="font-family: Tahoma;" lang="DE"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: left; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="right"><span dir="rtl"></span><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA"><span dir="rtl"></span>/ 13 میزان 1337/ <o:p></o:p></span></p><div style="text-align: left; color: rgb(51, 102, 255);">http://www.khawaran.com/<br /><span style="font-family: Tahoma;" lang="AR-SA"><o:p><br /></o:p></span></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7676440719670391072.post-36306427189934645342007-12-05T04:59:00.000-08:002007-12-05T05:01:12.957-08:00بنای شهر هرات از نظر روایات تاریحی و فولکلوری<div style="text-align: right;"><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><span style="font-size: 26pt; font-family: "B Jadid"; color: olive;" lang="FA">بنای شهر هرات</span><span dir="ltr" style="font-size: 26pt; font-family: Tahoma; color: olive;" lang="DE"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><span style="font-size: 26pt; font-family: "B Jadid"; color: rgb(51, 51, 0);" lang="FA"><span style="color: rgb(102, 102, 0);">از نظر روایات تاریحی و فولکلوری</span><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-family: Tahoma;" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">شادروان استاد احـمـد عـلی کـهـزاد</span><span dir="ltr" style="font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="DE"><br /></span><span style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="FA">فرستنده: بنیاد فرهنگی کـهـزاد</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; font-family: "Microsoft Sans Serif"; color: blue;" lang="DE"><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">یکی از شهرهای کهن افغانستان که در قطار بلاد قدیم مشرق زمین قرار میگیرد، شهر باستانی هرات است که در حوزۀ حاصل خیز و شاداب هری رود افتاده و در قدیمترین مأخذ ادبی آریائی نام و نشان آن مذکور است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">(هری رود) یا (اری رود) یعنی (رود هری)، رودخانه بزرگی که از آنجا میگذرد. هری و (هریوه) نام هائی است که در تاریخ و ادب دوره های قرون وسطی و دوره های باستانی پیش از اسلام آمده است. صورت اخیرالذکر در </span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="DE"><span dir="ltr"></span>)</span><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">اوستا</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="DE"><span dir="ltr"></span>(</span><span dir="rtl"></span><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA"><span dir="rtl"></span> در قطار اراضی شانزده گانه اوستائی ذکر شده و مقصد از آن رودخانه هری رود و حوزۀ آنست که از روزیکه امواج مهاجرت آریائی بدان حوزه رسیده کرانه های رودخانه مذکور مسکون و آباد شده است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">در مرور چندین هزار سالی که از استقرار قبایل آریائی در حوزۀ هریرود میگذرد، شهر هرات به دفعات آباد و ویران و مرمتکاری شده و خاطرۀ این همه آبادی ها و ویرانی ها و مرمت کاریها با نام بانیان و ویران کنندگان و مرمت کاران بهم درآمیخته و مجموع خاطره های درهم و برهم بشکل داستان ها و اسطوره هائی درآمده که انفکاک آنها از هم، خالی از اشکال نیست. همین داستان ها و اسطوره ها وقت بوقت در متون تاریخی هم ثبت شده و با از بین رفتن یک متن قدیمه باز شکل تازه تری در متون جدیدتر جلوه کرده است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">یکی از آثاری که راجع به تاریخ هرات در دست است، (تاریخ نامه هرات) مولفۀ سیف بن محمد بن یعقوب هروی است که همچنان بنام (تاریخ سیفی هروی) شهرت دارد و به صد و سی و هشت ذکر تقسیم شده است. ذکر اول آن در باب بنأ و بانیان شهر هرات و حصار و قلاع جزو آن وقف شده. مولف همین کتاب روایات متذکرۀ خویش را در کتاب دیگری موسوم به (تاریخ نامه هرات) مولفه شیخ عبدالرحمن بن عبدالجبار نامی و کتب دیگر دیده که متاسفانه امروز در دست نیست و مولفان این کتب بنوبۀ خود به آثار و مأخذ دیگری دست داشته اند که آنها هم از میان رفته اند. این ذکر و تسلسل نشان میدهد که روایات و داستانها چطور وقت بوقت به قید تحریر درآمده و آثار تحریری چطور ناپدید گردیده است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">سیفی هروی روی همرفته راجع به بنأ و بانیان هرات هشت روایت دارد که ذکر آن در تاریخچه شهر هرات خالی از دلچسپی نیست.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">روایت اول عبارت از ین است که هرات در عهد طهمورث پسر هوشنگ بنأ یافته. سپس بعد از یک دوره جلال که شکوه سلطنتی به اوج خود رسید، در اثر غروری که دامنگیر شاه شد و دعوی خدائی کرد، سلطنت او سقوط نمود و مردمان دیار او متفرق و پراگنده شدند و پنجهزار صحرا نشین قندهاری بعد از مهاجرت به کابل و غور بالاخره به (اوبه) و (کواشان) رحل اقامت افگندند و به دو دستۀ غالب و مغلوب تقسیم شدند تا بالاخره در میان دسته مغلوب و ضعیف دختر زیبائی بنام (شمیره) پیدا شد که وی را شمیره بنت (همان افریدون) میگفتند و از فرزندان کیومرث بود و بنای حصاری را گذاشت که بنام وی به (حصار شمیران) شهرت پیدا کرد که در شمال هرات وقوع داشت. بنا بر همین روایت در زمان منوچهر مردمان حصار شمیران به علت تنگی جای از (خرنوش) یکی از فرزندان (سام نریمان) اجازه خواسته و کهندژی بنأ نمودند که شکل شهری بخود داشت و حصار شمیران را در داخل آن گرفتند. میگویند دیوارهای حصار این کهندژ پنجاه گز بلندی و سی گز عرض داشت و باره و بروج و خندق عمیق داشت. مدتی گذشت و شهر کهندژ برای باشندگان آن باز تنگ شد. در زمان (ارغاغوش) مردم به پول و اعانه 16 هزار مرد کارگر جمع کرده و در طی مدت 16 سال که در وسط هر دو هشت سال، چهار سال برای خشک شدن دیوارها ی ضحیم وقفه ماندند شهر هرات را طوری وسعت دادند که (حصار شمیران) و (کهندژ) هر دو در داخل آن آمد.<span style=""> </span>تهداب دیوارهای حصار جدید صد و ده گز عریض بود و 45 گز ارتفاع داشت و محیط حصار شهر دوازده هزار و صد و هشتاد و سه گز طول داشت.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">در روایت دوم چنین آمده که محلی که شهر هرات در آن آباد شده اصلاُ پست و بلند و جایگاه جانوران بود و جزء قصبه (اوبه) جای آبادی در ین حوالی نبود. طایفه ئی از صحرا نشینان بعد از جنگ و مخالفت به دو دسته تقسیم شده و دسته ضعیف اول در (کواشان) و از آنجا به (درۀ دو برادران) نقل مکان نمود و بالاخره در محلی موسوم به (خیابان) که معبر عبور کاروان ها بود به فکر آبادی افتادند و جماعتی از اعیان خود را نزد (همای چهر آزاد) که او را (شمیران) میخواندند و در بلخ پادشاهی داشت، فرستادند و اجازه بنای حصاری را مطالبه نمودند. ملکۀ بلخ به بنای حصار موافقت کرد و امر نمود تا قلعۀ مذکور را بنام وی مسمی سازند. اهالی حصار را ساختند و به نام (حصار شمیران) مسمی نمودند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">روایت سوم حاکی از ین است که بعد از طوفان نوح اولین بنائی که در خراسان ساخته شد، حصار شمیران است که دختر ضحاک که (هرات) نام داشت، اول قصبه (اوبه) و بعد شهر هرات را بنأ نهاد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">روایت چهارم بنای شهر هرات را به اسکندر نسبت میدهد و انعکاس خاطرۀ بنای اسکندریه ایست که اسکندر در حوزۀ هری رود نهاد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">روایت پنجم چنین نقل میکند که شهر هرات در عهد نمرود بن کنعان ساخته شده است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">روایت ششم عبارت از ین است که باز پای اسکندر را در احداث شهر هرات دخالت میدهد و حاکی از ین است که فاتح مقدونیه صندوقی یافت که در آن نبشته هائی مبنی بر بنأی شهر هرات وجود داشت.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">طبق روایت هفتم بانی شهر هرات ذوالقرنین بود. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin: 0cm 14.2pt 12pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="font-size: 12pt; font-family: Tahoma;" lang="FA">قرار روایت هشتم دیوار حصار هرات از طرف سه نفر تعمیر شد: سیاوش پسر کیکاووس، اسکندر و دارای پسر دارأ./17 سنبله 1337/ <o:p></o:p></span></p><div style="text-align: left; color: rgb(51, 102, 255);">http://www.khawaran.com/<br /><br /></div></div>مهديزاده کابلیhttp://www.blogger.com/profile/16599484084724196467noreply@blogger.com0