۱۳۸۶ آذر ۱۴, چهارشنبه

رتبیل شاهان کابلی

رتبیل شاهان کابلی

قسمت اول

اثر استاد احمد علی کهزاد

پرده های تاریکی که مرور قرون متمادی روی صفحات درخشان تاریخ افغانستان گستراینده بود، درین چند سال در اثر زحمات و تتبع مشتی از جوانان کم کم برداشته شده و امروز بصورت غیر محسوس روشنی حقیقی بنظر میخورد که با وجود کمی نور قدمهای لرزان ما را بطرف حقایق مسلمه رهنمونی میکند.
آنهاییکه در تاریکی محض قدم برداشته و رفتند تا این چراغ کوچک و کم نور را بدست آوردند امروز با اطیمنان قلب و قدمهای متین و سنجیده پیشتر میروند و یقیین است که فردا اولادان متتبع و خردمند افغانستان با افکار تازه و وسایل مکمل تر علمی شروع بکار نموده، حیثیت، مقام و رول تاریخی افغانستان را درخود کشور، در صحنهء آسیا و در تاریخ عمومی دنیا تعیین خواهند کرد.
یکی از دوره هاییکه در تاریخ کشورما تاکنون برآن روشنی کامل انداخته نشده است همین دوره ئی است متصل به ظهور و نشر دین مقدس اسلام که باوجود بودن پارهء معلومات متفرق بکلی تاریک مانده و جرقه ئی که درین تاریکی بنظر میخورد همان نام و کلمهء کوچک« رتبیل» است که حتی معلومات من در اطراف رسم الخط و تلفظ صحیح همین یک کلمه هم در شبه و تردید است.
بعد از سقوط هیاطله در اثر ظهور توکیوها (ترکان غربی) و ساسانی ها و چینی ها، احفاد کوشانی های خورد و اختلاط این همه عناصر متفرق وضعیت طوری پیچیده و درهم و برهم میشود که روشن نمودن حقایق از میان آن کار آسان نیست. از نقطهء نظر عرق کوشانی، هیاطله، زابلی و ترکی بهم مخلوط شده و از پهلوی دیانت بودایی، برهمنی و هندو و پیروان آفتاب مختلط گردیده و منابعی هم که در دست است چه چینی، چه ترکی، چه کشمیری و هندی و چه عربی و فارسی، هرکدام شاهان و سلاله های سلطنتی را به اسم و نام و نشان علیحده یاد میکنند. اگر قضایا فقط از یکطرف یعنی به استناد یکی از ماخذ سنجیده شود شاید راهی بدست آید، ولی اگر قرار باشد که موضوع در روشنایی همه مدارک دیده شود و باید هم دیده شود و بهم تطبیق گردد کار خیلی مشکل میشود ولی چون یگانه راه تحقیق همین است بدان اقدام میکنیم.
امید است درین دورهء خیلی مهم تاریخ کشور ماهم روشنی بیفتد و روزنهء کوچکی برای تحقیقات آینده باز شود.

در اطراف نام «رتبیل»

خاطرات ملی بعد از هزار سال اسمای از قبیل رتبیل، زتتبیل، زنبورک و بعضی واقعات بزرگ مربوطهء آنها مانند ساختن دیوارهای بالای کوه های کابل و عجله ئی که در آبادی و اتمام آن در کار بود بیاد دارد. این خاطره های کوچک و پراگنده یادی از همان دورهء تاریخ ما است که میخواهیم حتی الامکان در اطراف آن روشنی بیندازیم.

داستان های عوام رتبیل، زنتبیل، زنبورک همه را ( شاه ) و قلهء بلند دنبالهء کوه شیردروازه را که فراز (جبههء کهنه) یعنی بالای یکی از موقعیت های قدیم شهر کابل واقع است، بنام « تخت زنبورک» یاد میکنند و از خود کلمهء « تخت» هم معلوم میشود که زنبورک شاه ئی بوده و چون شاهان ما یادگارهای زیادی در کوهستانات مملکت از خود باقی گذاشته اند، بدون چون و چرا میتوان گفت که قلهء مذکور یکی از تماشاگاه های زنبورک شاه بود. چون مقصد درینجا صحبت در اطراف خود نام است بدان عمیق میشویم:

در خاطرات عامیانهء مردم کابل نسبت به رتبیل و زنتبیل، اسم زنبورک بیشتر عمومیت دارد. در آثار و کتب چاپی مخصوصأ منابع عربی از قبیل فتوح البلدان یلاذری، کامل ابن اثیر و طبری وغیره این اسم بصورت (رتبیل) ضبط شده. بعضی ماخذ و آثار فارسی که ازین عصر و ازین شاه و دودمان او صحبت می نمایند، این اسم را به صورت های مختلف قید کرده اند. ابو سعید عبدالحی بن الضحاک بن محمود گردیزی در زین الاخبار که تاریخ تالیف آن را به 440 هجری نسبت میدهند او را به اسم «رتبیل» خوانده چنانچه بطور مثال گوید [1]: «... پس از سیستان به بست آمد و بست را بگرفت و از آنجا به بنجوای تکین آباد آمد و با رتبیل حرب کرد و حیله ساخت و رتبیل را بکشت و بنجوای بر خود بگرفت....»
تاریخ سیستان که به تصحیح ملک الشعراء بهار در تهران به سال
1314 شمسی بطبع رسیده و در حدود 225-445 هجری تالیف شده این نام را گاهی بصورت (زنتبیل) گاهی (زنبیل) ضبط کرده و حتی در دوسطر پشت هم، هم این کلمه به املای متفرق نوشته شده مثلآ راجع به آمدن ربیع الحارثی به سیستان ضمنأ چنین می نگارد،[2]: «... و اندر سنه سبع و اربعین به بست و اخدوان ناحیت شد و آن زنبیل که رفته بود با او حرب کرد و زنبیل از بیش او برفت و بزمین هند روان شد...»
دورهء که در این مقاله میخواهیم مطالعه کنیم دوره ایست که در میان دو دین و دو مذهب واقع شده، می شد که این دوره را میان دوچیز دیگر هم قرار داد ولی چون تاریکی ها و خالیگاه های تاریخ چهار گرد ما را فرا گرفته عجالتأ چوکات را وسیع تر گرفتیم تا با سیر مطالعات و نزدیک ساختن وقایع حدود محدودتری برای آن تعیین کنیم.

علاوه برین این دوره را ازین جهت هم در چوکات بزرگ میان دو مذهب قرار دادیم که قسمت بزرگ حوادث آن قسمت حوادثی را که شاید بواسطهء ضیقی جای درین مقاله گرفته نتوانیم، واقعات جنگ های مذهبی تشکیل داده زیرا رتبیل ها همان شاهانی هستند که از سال های 32 هجری تا فتح کابل به دست یعقوب بن لیث صفاری در 258 هجری مدت 228 سال با ژنرال های عرب مقابله کرده اند. در حقیقت این دوره دو صفحه از تاریخ کشور و ورقی از زندگانی ملی ما را تشکیل داده است، یکی با دیگری مربوط است، یکی به دیگری پیوسته است و یکی بدون دیگری فهمیده و نوشته نمیشود.

معمولا چین تصور میشود که بعد از کوشانی های بزرگ که بیش از دو قرن (از اوایل عهد مسیح تا ربع اول قرن سوم) رول مهمی درین گوشهء آسیا بازی کرده اند. روح مملکت داری، نظام سلطنتی، تشکیلات اداری و مقاومت نیروی ملی بکلی از بین رفته و جز مشت تیول نشین در دره های صعب المرور کسی دیگری باقی نمانده است تا اینکه چندین قرنی میگذرد و آئین اسلامیت رواج می یابد و در مقابل عمال خلفای عباسی مردم جنبشی بخود داده و طاهریان، سامانیان، صفاریان روحیات ملی را بیدار میسازند. این مفکوره اگر با حقایق واقعات، همان گاهی کشور کهستانی ما آریانا، خراسان، افغانستان فاقد نیروی قومی، زمامداران و زعمای ملی، تشکیلات سلطنتی نبود تنها چون «آشیانهء عقاب» نسبتأ از نظرهای مؤرخین کلاسیک یا مورخین قرون وسطی دور افتاده بود، حقایق مسلمه پوشیده ماند و گرنه بروز هنگامه های بزرگ خارجی که چون موجی آمده و به جدارهای سنگی این مملکت خورده و عقب رفته و سیر آن بالکل معطل و یا بطی و کُند شده و یا رنگ محلی اختیار نموده بود، بخود نشان میدهد که مرکز اداری سلطنتی و قوای محتشم بزرگ ملی همیشه در عقب دیوارهای سنگی این سرزمین وجود داشت و در مقابل هر پیشآمدی اثبات وجود میتوانست.

چیزیکه در باب تاریخ سیستان قابل ملاحظه است این است که این اسم را به ضبط معروف آن «رتبیل» یک دفعه هم ذکر نکرده است
در نسخهء مجمل التاریخ پاریس صفحه
247 [3] این اسم بصورت «رتبیل» قید شده و گوید: « ... پادشاهان زمین کابل و سند را رتبیل گویند.»
قراریکه آقای ملک الشعرا بهار در پارورقی
[4] صفحهء 91 تاریخ سیستان مینگارند: چنین معلوم میشود که در یک نسخه ترجمهء طبری که در اواخر یا اوائل قرن ششم هجری نوشته شده، همه جا این اسم (رتبیل) ضبط شده و یکجا هم ( زنده پیل) آمده. درین پاورقی آقای بهار به این نتیجه میرسد، که «اصل این کلمه زنتبیل بوده و زنتبیل همان زنده پیل است که در ادبیات فارسی هم مکرر در تعریف پهلوانان استعمال شده...»
در یک نسخهء دیگر ترجمهء طبری که آقای بهار دیده و متعلق به کتابخانهء معروف مشهد است این اسم را زنبیل قید کرده اند.
قراریکه از روی پاورقی های صفحه
417 جلد دوم تاریخ هند تالیف هلیو برمی آید و اصل آن متاسفانه نزد نگارنده نیست، این اسم را مولفین غربی هنوز هم بصورت های مختلف دیگری قید کرده اند.
Ockley اوکلی، در تاریخ سراسن ها[5] صفحه 490 شاه مذکور را «زنتیل Zentil» خوانده. ویل Weil در تاریخ خلفا [6] بزبان جرمنی صفحه 449-461 او را به نام «زنبیل Zenbil» یاد کرده.
رینیو
Reinaud در خاطرات هند صفحه 71-71-178 (رتبیل Ratbil و «زنبیل Zenbyl») خوانده.

توماس E. Thomas در ژورنال انجمن شاهی آسیایی جلد 12 صفحه 344 [7] شاه موصوف را «رتبیل Ratbil» یاد نموده.
پرایس
Price در تاریخ قدیم مسلمانان [8] صفحه 454-455 اسم شاه را بصورت های ( رتیل ـ راتیل ReteilRatteil) تذکار داده.
ابن خرداد به (
Oxford Ms) صفحه 26 مینویسد: «ملک سمرقند طرخان سکستان رنتل». املای اسم شاه باوجودیکه سه دندانه دارد فقط دو نقطه ت بالای خانهء وسطی گذاشته شده و موسیومیتارد Meytard در ژورنال ازیاتیک سال 1865 صفحه 251 از فقره فوق «پادشاه سیستان رتبیل» استخراج و ترجمه کرده است.
از روی صفحه
416 جلد دوم تاریخ هند تالیف هلیو چنین برمی آید که تاریخ (الفی) که از آن در پاورقی اسم برده شده اسم شاه کابل را بنام «رنبل Ranbal» یاد کرده.
مولانا نورالدین محمد عوفی در جامع الحکایات خود قسمت اول باب سیزدهم، حکایت
21 [9] تحت عنوان یعقوب لیث و روسل قصهء جالب توجه ی از ملاقات موسس سلالهء صفاری و پادشاه کابل نقل میکند که شاید از روی متن انگلیسی ترجمه آن را بجای مناسبت بدهیم. در ین حکایت پادشاه کابل که مصروف مطالعهء اسم او هستیم، بصورت (روسل) یادشده.
تاریخ هند و سند با فتحنامهء سند که به چچنامه معروف شده و در سنه
613 هجری از طرف علی بن حامد بن ابی بکر الکوفی از روی نسخهء اصل عربی در عصر ناصرالدین قباچه ترجمه شده است، در مواد مختلف از یکی از پادشاهان سند بنام (راسل) یاد کرده و این کلمه در بعضی نسخه های خطی این کتاب بصورت (رائیل) هم تحریر یافته و طبری همین (راسل) را ملک السند خوانده [10]. از روی یک مکتوبی که محمد قاسم فاتح سند برای حجاج فرستاد، چنین معلوم میشود که همین پادشاه بنام « بسامی راسل» یا «بشامی راسل» هم خوانده شده و ملوک هند و سند تابع او بودند [11] و در ین وقت هنوز مسلمان نشده بود و کشورش بدست مسلمانان [عربها] نه افتاده بود.
پروفیسر «ولسن» در «آریانا انتیکوا» صفحه
133 در باب این پادشاه مینویسد: «... در اخیر قرن 7 میلادی مسلمانان در کابل حتی در شمال کوه ها به بت پرستانی مقابل شدند که پادشاه آنها (رته پاله (Retna-pala نام هندی داشت و ابن حوقل که نگارشات او تحمیلأ مربوط به قرن 10 میلادی است، مینویسد که مسلمانان[عربها] زمانیکه حصار شهر را متصرف شده بودند خود شهر هنوز بدست بت پرستان یعنی اهل هنود بود...»

در پاورقی نمره یک همین صفحه نام شاه کابل را شرح داده مینویسد: «که مؤلفین اسلامی این اسم را بصورت رتّّبیل، رتبیل، رتبل، رنتل و زنتیل وغیره قید کرده اند و این اختلافات املا ناشی از خاصیت حروف رسم الخط فارسی است. «پرایس» میگوید که این نام یا تاتاری و یا هندویی است و در هندوبودن آن شبهه نیست و اصل آن رتون پال Rutun-pallیا رتنه پاله Retna-pala بوده و قراریکه پرایس به ملاحظه میرساند خانوادهء این شاه در بخارا Bokharia املاکی داشتند...».
از روی پارهء ماخذی که فعلأ در دست نگارنده میباشد ازین بیشتر نمیشود در اطراف نام « رتبیل» چیزی نوشت. البته این هم بجای خود کافی و تا اندازه ی زیاد نظریات ما را راجع به نام « کابل شاهان» این وقت وسعت می بخشد. تا جاییکه عجالتأ قضاوت متوان کرد این نام اسم خاص کدام شاه کابلی نبوده بلکه عنوان یک دودمان بزرگ است که ماخذ عربی بیش از دو صد سال از آنها صحبت میکند و بدون اینکه اینجا دقیق شویم گفته میتوانیم که ازسالهای اول هجرت تا زمان سلطنت یعقوب بن لیث صفاری در سیستان در تمام این مدت طولانی رتبیل شاهان بین هامون سیستان و سند حکومت نموده اند و این خود دلیلی است واضح که این اسم، اسم خاص یک شخص نبوده بلکه اسم یا لقب دودمانی بوده که پادشاهان کابل و زابل و رخد و سیستان و زمین داور بدان یاد میشدند. شاید اسم اولین پادشاهی هم باشد که سرداران عرب ذر سیستان و ذلتای هیرمنذ بار اول با حکمرانان یا شخص حوذ او مصاذف شذه و بسان ها اولاذه او را تا زمان آخرین فتح کابل بدست یعقوب لیث به همان یک نام یاد کرده رفته اند. بعد از اینکه جنوب هندوکش به تدریج از سواحل هامون سیستان در اثر بیشرفت مسلمین [عربها] از دست ایشان برآمد، بطرف شرق یس پا شده رفته و در کشمیر و سند و اراضی ماورای آن در قلمرو نسبتأ کوچک و محدودی بنام «ملک سند» سلطنت خود را ادامه دادند. چون از روی الهند البیرونی و مسکوکات و از روی اشارات مؤرخین عرب راجع به دین آنها میدانیم که در وقت سلسلهء برهنمی یا هندو در کابل به سلطنت رسیده بود، احتملات زیاد به این دلالت میکند که این اسم اصلأ هندویی بوده باشد.


قلمرو سلطنت:

اگرچه معمولا خاطره های ملی و مخصوصأ داستان های عامیانه اهالی کابل رتبیل، زنتبیل و زنبورک شاه را که مقصد از آن دودمان رتبیل شاهان کابل باشد، شاهان کابل میدانند ولی در حقیقت دامنهء حکم فرمایی آنها از کابل حتی به معنی جامع آنهم خیلی ها وستع تر بود.

قراریکه از منابع مختلف عربی معلوم میشود شاهانیکه به لقب رتبیل یا به یکی از صورت های مختلف آن یادشده اند در مقابل سرداران عرب و سپاه ایشان از یک منطقه بسیار وسیعی دفاع میکردند که از هامون سیستان تا کوه های کابل و حتی تا سواحل سند انبساط داشت. قراریکه در صفحات بیش ذکر شد مجمل التواریخ رتبیل را پادشاه «زمین کابل و سند» خوانده و چچنامهء راسل را بصفت «ملک سند» یاد نموده، ملک الشعرا بهار ایشان را پادشاهان « کابل و سجستان و رخج [12] میداند.
همین قسم که کابل غیر از شهر مفهوم جغرافیایی مختلفی داشته و « زمین کابل » یا «کابل زمین» علاقهء وسیعی را در برمیگرفت، رخج یا رخد یعنی زمین داور و قندهار فعلی و سجستان یعنی حوزهء سفلی هیرمند و سیستان هم رقبه های مختلفی را احراز کرده و وقتی هم بوده که تمام اراضی جنوب هندوکش از حدود کرمان گرفته تا کشمیر و لب دریای سند و از زمین داور گرفته تا سرحد مکران حتی تا اوقیانوس بنام سیستان یاد میشد. چنانچه تاریخ سیستان عین این حدود را در صفحهء 25 چنین قید کرده: « و حد شرق اقصی کشمیر است تا لب دریای محیط و از سوی غرب زان سوی سپه
[13] ...» احیأ در ورق 9 مینوسد [14] : «حد سیستان از کشمیر است تا لب دریا و حد مغرب سیستان کرمانست و حد شمالی اسفزار و جنوبی سند و ناحیهء سیستان شانزده است...»
عین این قطعه را صاحب کتاب الخراج، ابوالفرج بغدادی بنام (نیم روز) یاد کرده و آن اصطلاح جغرافیایی است در مقابل باختر که حصص شمالی هندوکش به جمع باختر و قسمت جنوبی آن به اسم «نیمروز» یادمیشد. وجهء تسمیه نیمروز شرح مفصل تری دارد که اینجا بدان کاری نداریم و مربوط به مبحثی که تعقیب میکنیم این قدر باید گفت که سیستان و نیمروز یک مفهوم جغرافیایی خاص داشت عبارت از سیستان و دیگر مفهوم عام به معنی جامع تر که حدود آن شرح یافت و شامل بست، رخد، کابل، زابل، نوزاد، زمین داور، اسفزار و حاشیهء باریکی از جنوب غور و گردیز و غزنی و قسمتی از بلوچستان تا حدود مکران بود « لوسترانج» در نقشه سوم کتاب اراضی خلافت شرقیه حد شمالی این قطعه را که به طول بین هامون و رودسند انبساط دارد با خطی معین کرده که از جنوب اسفزار و حدود جنوبی به رودخانهء پنجشیر تماس نموده و خود رودخانهء کابل بقیه آن را تا رود خانهء سند معین نموده است. به این ترتیب اگر اراضی مذکور با تشکیلات و نامهای جغرافیایی امروز تطبیق شود، چنین برمی آید که رتبیل به سیستان افغانی و سیستان فارس، ولایت قندهار، زمین داور و پشت رود و گرشک و فراه و ارزگان، دیراوت، فلات غلزایی، مقر، غزنی، کابل، سمت جنوبی و ننگرهار و حصهء از بلوچستان تا حدود مکران سلطنت و حکم فرمایی داشت.
پایتخت دودمان رتبیل پوره معلوم نیست. در جنگ ها با عربها چه در بست، چه در زرنج، چه در رخد و کابل و گردیز در همه جا شخصأ خود شاه حضور داشته و از او اسم برده شده است. اکثر احتمالات به این دلالت میکند که کابل مرکز و پایتخت آنها بوده باشد. زیرا مخصوصا بنام پادشاهان «کابل زمین» یادشده اند. و البیرونی درین وقت ها در جنوب هندوکش محض از (کابل شاهان) اسم میبرد و یادداشت های هیوان ـ تسنگ هم در سالهای که مشرف به ظهور عربها در سرحدات غربی خراستان میباشد دولت کاپیسا را چنان مقتدر تصویر میکند که « ممالک همسایه از بیم آنها بجان می لرزیدند.»

بخش دوم

مقام رتبیل شاهان در سلسلهء تاریخ افغانستان

موضوع بسیار مهم و مشکل که تا حال مطالعه و حل نشده و حل آنهم با وضعیت موجودهء معلومات ما مشکل است، این است که رتبیل شاهان در سلسلهء خانواده های سلطنتی آریانا، خراسان و افغانستان عبارت از کی بوده و بکدام سلسله تعلق میگیرند؟ منابع غیر عربی راجع به آنها چه میگوید و تا کدام اندازه میتوان این مدارک را با نگارشات مؤرخین غرب سر داد.
در ین شبهه ئی نیست که اگر مطالعه موضوع بصورت منفرد و مستقل مدنظر می بود، شهادت مؤرخین عرب آنهم از چندین زبان کفایت میکرد ولی چون ربط موضوع به سلاله های سابق و قدیم کشور در کرونولوژی تاریخ عمومی افغانستان اهمیت زیاد دارد و مؤرخین عرب از سلاله هایی که پیش از نثر دین مقدس اسلام در کابل زمین سلطنت نموده اند، اسم نمیگیرند، ناگزیزیم به منابع دیگر هم رجوع کنیم تا سر رشتهء بدست آید و مطلب خوبتر فهمیده شود.
پیشتر اشاره نمودیم که بعد از سقوط کوشانی های بزرگ در ربع اول قرن سوم مسیحی دودمان دیگری در کابل و اراضی متصلهء آن به سلطنت رسید که بنام (کوشانی های خورد) یا (کیداری) یاد میشوند. این خاندان احقاد مستقیم همان کوشانی های بزرگ اند که در شروع دوره فترت شاخهء باختری و کابلی بهم متحد شده و تقریبأ یک ونیم صدسال در تاریک ترین دورهء تاریخ افغانستان، تا ربع اخیر قرن چهارم مسیحی، سلطنت نمودند.
چون ساسانی ها بیش از پیش جسارت می نمودند، هیاطله درین وقت از کهستانات بدخشان فرود آمده فارسی ها و گوپتا های هندی را در خاک های خود شان عقب نشانیده و تا اواسط قرن 6 مسیحی ادارهء مملکت بدست ایشان بود.
مقارن به این وقت در منگولیا و آسیای مرکزی اقوام زرد پوست «ژوان ژوان ها» و «تیوکیوها» سراشغال اراضی در زد و خورد شده و بدون اینکه اینجا تفصیل داده شود، تیوکیوها بطرف غرب تغییر محل داده رفتند و دو امپراطوری بنام ترکان شرقی وغربی در صحنهء پنهاور آسیا تشکیل دادند و ایستامی خاقان ترکان غربی یا خسرو انوشیروان ساسانی اتحادی بسته و دولت هیاطله را در حوالی 566 مسیحی مضمحل نمودند. دیری نگذشته بود که در اثر تمایل ایستامی به دولت روم شرقی (بیزانس) اتحاد ترک و ساسانی برهم خورده و (تیوکیوها) یعنی ترکها در تخارستان و باختر و از آنجا به جنوب هندوکش نفوذ یافتند و ساسانی ها به حواشی غربی یس پا گشتند و مقارن به این وقت چینایی ها هم در تخارستان ظهور کردند. به این ترتیب بعد از هیاطله عناصر ترکی هم پیدا شد و این عناصر کم و بیش با قیایل زابلی هیاطله و دیگر شاخه ها و عشایر آن ویا کوشانی ها که به تعداد زیاد در دره های جنوب هندوکش سکنی داشتند و مخصوصأ بعد از سقوط هیاطله از نقاط مرتفعه و قلل جبال شرقی آریانا فرود آمده بودند، مخلوط شده و از اختلاط آنها عنصری به میان آمده است که عرق کوشانی و زابلی در آنها بیشر است و بعد از 566 یعنی بعد از تاریخ سقوط هیاطله زمام حکم فرمایی جنوب هندوکش عمومأ بدست آنها بوده است. دودمان سلطنتی زنبیل شاهان کابل که مصروف مطالعهء آن هستیم از نقطهء نظر عرق مربوط به همین عنصر محلی میباشند که در جنوب هندوکش مخصوصأ در علاقه کابل کهستانات متصل آن تشکیل گردیده است.
بعضی مؤزخین از همین جهت دچار تردد شده و آنها را ترک خوانده اند ولی خود آنها چه قرار نظریهء البیرونی و چه قرار شهادت «وون. کانگ» زایر چین خود را احقاد کوشانی ها دانسته و نسب نامهء خود را عمومأ به کنیشکا شهنشاه بزرگ و معروف کوشان رسانیده انذ.
کسانیکه وضعیت افغانستان این وقت را دیده و تشریح کرده اند، یک عده زایرین چینایی میباشند که از 630 مسیحی به بعد وقتأ فوقتأ وارد دیار ما شده و نگارشات آنها تا زمان ظهور مؤرخین عرب یگانه منبعی است که از آن باید پوره استفاده کرد وبا نوشته های مؤرخین عرب پیوست باید نمود. در حلقهء زایرین چینایی « هیوان ـ تسنگ» در 630 میلادی یعنی سالی از افغانستان عبور کرد، که پیغمبر اسلام حضرت محمد (ص) رحلت فرمودند و حضرت ابوبکر صدیق (رض) به خلافت عربها انتخاب می شدند، بدین قرار سال هایی که زایر مذکور از اریانا به طرف هندوستان میرود و باز از آنجا مراجعت نموده و بطرف مملکت خود عازم چین میشود، آخرین سال های زندگانی شاهان افغانستان قدیم است. دین مقدس اسلام تازه از شبه جزیره عرب به طرف شرق منتشر شده و هنوز به مملکت ما نرسیده است یعنی تقریبأ 10 یا 15 سال دیگر در کار بود زیرا به بعضی نظریه ها قشون عرب در زمان خلافت حضرت عمر (رض) (سال 22 یا 23 هجرت) به سرحدات غربی سیستان ظهور نموده و قرار برخی شواهد دیگر سیستان در زمان خلافت حضرت عثمان (رض) بدست ربیع بن زیاد الحارتی فتح شده است. بهر حال برای مطالعه دورهء که مصروف آن هستیم، همان دوره که گفتیم میان دو دین واقع شده است و اینک حالا از نزدیک تر آن را نگاه میکنیم معلومات زایر چینی هیوان ـ تسنگ و آنهائیکه بعد از او آمده اند برای حصه بیش از اسلام و شهادت مؤرخین عرب برای حصهء اسلامی فوق العاده مهم است. این دو منبع یکی متمم دیگری است و برای فهمیدن روح قضایای دورهء که در ان عرف، عادات، آیین، اخلاق و سیاست و هزار چیز دیگر یکدفعه تغییرمیکند و انقلاب فکری در اذهان باشندگان کشور بعمل می آید، مطالعه و مقایسه هر دو حتمی و لازمی است و عجالتا این کار را در مورد رتبیل شاهان کابل بعمل می آریم.
هیوان ـ تسنگ در 632 یعنی 10 یا 15 سال قبل ازتماس قشون عربها به سرحدات کشورما و سال قبل از فتح اول کابل بدست عربها در کاپیسا که کابل در اینجا جزء ان است از سلطنت مقتدری صحبت میکند که تقریبأ از بامیان تا شهر تاکزیلا کناراندوس انسباط داشت و چهاز هزار (لی) احاطهء ان بود که به حساب امروز مساحهء قلمرو این سلطنت تقریبأ 2304 کیلومتر مربع میشود
[i] هیوان تسنگ راجع به دین و مذهب پیروان بودایی و برهمنی و تعداد روحانیون فریقین و عدهء معابد و حاصلات زراعتی و آب وهوا وغیره معلومات مفصل میدهد که اینجا بدان کاری نداریم و مطلوب ما شخص خود شاه است. زایر چینی درین باب می نویسد: "شاه از نژاد تسالی Tsa-li (کشتاتر یا طبقهء جنگجو) است، مرد با معلومات و احتیاط کار است. دلاوری و تندی مزاج عین فطرت او است. از اقتدار نیروی او ممالک مجاور چون بید میلرزند و به نزده ایالت حکمفرمایی دارد. رعیت خود را دوست میدارد و از آنها حمایت میکند. پابند دیانت بودایی است. هرساله مجسمهء طلایی بودا را به ارتفاع 18 فت ساخته و در حلقهء نجات که بنام «موکشامها یا ریشاد» تشکیل میشود، مردم را دعوت میکند وبه محتاجین و غربا و بیوه زنان و مردان زن مرده صدقه و خیرات میدهد."[ii]
از ین بیانات واضح معلوم میشود که در سال های مقارن انتشار اسلام و ورود قشون عربها در حواشی غربی افغانستان و رسیدن آنها به سیستان در جنوب هندوکش در کابل و زابل دولت مقتدری وجود داشت که پایتخت آن شهر کاپیسی (بگرام) بود. قلمرو این سلطنت بطرف شرق (لان پو) لغمان، (ناکی هولو) نگاراهارا، جلال آباد و ننگرهار، (کان تولو) پشاور حالیه و چهار صده و اندو (تاچاشیلو) نا کزیلا و ضلع راولپندی حالیه را در بر میگرفت و با سلطنت کشمیر که بدست «کارکوتا درلاب ها وردهانا Karkota Durlabhavardhana (بین 631-633) اداره میشد، تماس داشت و حتی در قلمرو این را جا هم تا کوه های نمک «سانگ هویولا Sang-ho-po-la» پیشرفته بود.

بطرف غرب شاه کاپیسا بر اراضی « تسوـ کوـ چا Tsu-ku-cha» که آنرا (تسوکوتا) هم خوانده اند و عبارت از اراکوزی یونانی ویا قلمرو زابلستان میباشد، حکم فرمایی داشت. تنها این خطه هفت هزار (لی) احاطه داشت و از آن معلوم میشود که بطرف غرب نفوذ دولت کاپیسا خیلی ممتد بود[iii] و روی همرفته از تاکزیلا تا کناره های هیرمند نفوذ و آمریت داشت.
این سلطنت مقتدر که هیوان ـ تسنگ با جزئیات از ان صحبت میکند، قرار شهادت زایرینی که بعد از او آمده و رفته اند به نیرو و اقتدار کامل در جنوب هندوکش دوام داشت چنانچه در حوالی 720-737 مسیحی که تقریبأ 90 سال بعد از مسافرت زایر اول الذکر شود، زایر دیگر چینی موسوم به هوی تچااو Houei-Tcheao ازیاد شاه خیلی مقتدری در بامیان صحبت می کند که "تحث اثر وسلطهء کدام پادشاه دیگر نبود. پیاده نظام و رساله خیلی قوی و متعدد داشت و ممالک دیگر جرئت نداشتند که به او حمله کنند...." علاوه برین این را هم تصریح میکند که پادشاه یکنفر (هان Han ( یعنی آریایی بود. در 753 تقریبأ 33 سال بعد تر زایر دیگر چینی وون کانگ Won -Kang حین عبور از گندهارا در معبدی اقامت داشت موسوم به معبد (جو لوشه). پادشاه که موسیو سیلون لویی بزرگترین مستشرق فرانسه او را بلاشبه یکی از شاهان دودمان «شاهی» حساب میکند
[iv] قرار تذکار زایر مذکور شاهانی که خود را از احقاد کنیشکا میدانستند درین وقت در گندهارا حکمفرمایی داشتند. یه این ترتیب منابع چینی در سالهای مقارن ظهور عربها در حواشی سیستان (30 هجرت = 650 مسیحی) و تقریبأ تا یک قرن بعدتر (753 مسیحی) به وجود حکومت های مقتدر در جنوب هندوکش صحبت می نماید که قرار ادعای خود شان و شهادت البیرونی که پسان از آن ذکر خواهم نمود، عموما خود را کوشانی و احقاد کنیشکا کیبر میدانستند و عموما به لقب (شاهی) ویا (شاهی های کابل) یاد شده اند.

بخش سوم

حالا برمیگردیم به نگارشات مؤرخین عرب و فارسی تا دیده شود که ایشان درین زمانه ها از کدام پادشاهان صحبت میکنند و قرار تذکار آنها قشون عرب از سرحدات سیستان گرفته تا کابل با کی و کدام قوه مواجهه شده اند.
قشون عرب با تفاوت نظریاتیکه موجود است بار اول یا در سال
18 هجری یا 22 ویا 23 هجری در سرحدات غربی کشور ما تماس حاصل نموده اند، آنچه مسلم است این است که بعد از سال 30 هجرت که مصادف به (650) مسیحی میباشد، تماس لاینقطع بین خاک ما و سرداران عرب پیدا شده و از این تاریخ به بعد تا زمان فتح کابل بدست یعقوب لیث صفاری در (258هجری مساوی 879 میلادی) سرداران عرب از سرحدات غربی سیستان گرفته تا کابل به پادشاهانی مصادف شده اند که آنها را بنام های رتبیل ـ رانت بیل ـ زنیل ـ زنتبیل یاد کرده اند.

اولین سردار عرب ربیع بن زیاد به امر عبدالله بن عامر در سال 30 هجرت داخل سیستان شده و زرنج مرکز آن را فتح کرد. به ا ساس تاریخ سیستان ژنرال عرب با (ایران بن رستم شاه) شاه سیستان مقابل شد. بلاذری این شخص را (ایرویز مرزبان سیستان) خوانده و بعضی ماخذ دیگر از شاه نام نمیگیرند لیکن قراریکه از وقایع مابعد یعنی از تصادمات سرداران عرب با حکمفرمایان محلی معلوم میشود، این شخص یا «ایران شاه یا ایرویزAprovez » مرزبان یا نایب الحکومه ئی بیش نبوده که از طرف پادشاهان نیمروز و زابل و کابل یعنی رتبیل شاهان مقرر می شدند.
در سنه سی و سوم
(33) هجرت عبدالله بن عامر، سردار دیگری را که عبدالرحمن بن سمره نام داشت، به سیستان فرستاد. مشارالیه زرنج و الرخج و بلاد الداور را مطیع ساخت و در جبل الزور زمین داور که در آنجا معبد معروف «زور» وقوع داشت با مدافعین و قشون رتبیل مقابل شد.
تاریخ سیستان (صفحه
91) مینگارد ربیع الحارثی در سنه 47 هجرت در بست و رخد با (زنبیل) یا (زبیل) مصادف شد و از این تاریخ به بعد همیشه نام رتبیل بحیث شاه و مدافع سیستان گرفته تا کابل برده میشود.
عبدالله بن ابی بکره در سنه
51 هجری به سیستان آمده و در بست و رخد و کابل با (زنبیل) محاربه نموده و اخر با دوهزار درم با او صلح کرد.
در سال
64 هجری (683 مسیحی) عبدالعزیز بن عبدالله بن عامر والی سیستان شده و وقتیکه از بست سوی کابل میرفت در بیابان با «زنبیل» مصادف شد. تاریخ سیستان لشکر او را ترکی خوانده در نتیجه رنبیل شاه کابلی شکست خورده و کشته میشود. قرار تذکار بلاذری رتبیل درین جنگ از دست ابوعقراء عمیر المازی بقتل رسید و عبدالله که در غیاب عبدالعزیز حکمران سیستان مقرر شد با رتبیل یا صحیح تر بگوییم با پسر و جانشینش داخل جنگ شده و کار رتبیل شاه به صلح خواهی کشید.
در عهد خلافت عبدالملک مروان، چون عبدالله امیه از طرف حجاج یوسف والی خراسان و سیستان به سیستان آمد در قلعهء بست با زنبیل محاربه نمود و باز طرفین صلح نمودند.
هکذا در عهد حجاج، سردار دیگر عرب عبدالله بن ابی بکره یا در سیستان یا طوریکه از بعضی منابع دیگر استنباط میشود در مملکت رتبیل در حوالی کابل جنگ سختی میان قشون عرب و رتبیل شاه واقع شده و مسلمانان شکست خوردند. این واقعه در
78 هجری (697 مسیحی) واقع شد.
حجاج برای پوشانیدن شکست خود در
81 هجری (700) میلادی عبدالرحمن محمد بن اشعت را با چهار هزار نفر با قصد کابل به سیستان فرستاد تا قشون ولایت اخیرالذکر را هم با خود گرفته جانب کابل حرکت کند. جنگ های میان او و «رتبیل» یا «رتیل» در زابل و کابل واقع شد و با مخالفتی که مابین حجاج و عبدالرحمن محمد الاشعت واقع شد و شرح آن درینجا مورد ندارد، سردار مذکور نزد رتبیل شاه پناه برد.
در عصر ولید بن عبدالملک از طرف حجاج که والی عراقین و خراسان و سیستان بود، قطیبه بن مسلم در سنه 97 در حوالی کابل با رتبیل دچار محاربه گردید.
در عصر خلافت هشام (
105هجری) از طرف خالد بن عبدالله جنرالی به اسم اصفح بن الشیبانی به جنگ آمده و با رتبیل مقابل گردید. در دوره ابومنصور جعفر سلیمان بن عبدالله الگندی او راه اسفرار و فراه و سرلشکر که یکی از قلعه های بیرونی شهر زرنج بود به بست و رخد آمده و با رتبیل در آویخت و رتبیل شکست خورد.
در
151 هجری حینیکه معین بن زایده الشیبانی وارد رخد شد از طرف رتبیل هدایایی برای او ارسال شد لیکن معن هدایای مذکور را کم و ناچیز دانسته و به جنگ مبادرت نمود. درین جنگ از (ماوید) یا (ماوند) داماد رتبیل هم اسم برده شده.
در زمان هادی حینیکه تمیم به سیستان می آید، باز رتبیل در بست و رخد میباشد و اینجا از برادر او صحبت میشود زیرا در جمله اسرا او را هم گرفته بودند.
در دوره عباسی از رتبیل شاه چندان اسمی برده نشده و چنین مینماید که در اثر جنگ های طولانی خسته و ضعیف شده و عمومأ در کابل مستقر گردیده و قهرأ تن به اطاعت داده تا اینکه سلطنت صفاری تشکیل و روابط میان بغداد و شاهان صفاری تیره و بلاخره قطع میشود. در عصر زمامداری یعقوب لیث صفار مجددأ رتبیل روی صحنه می آید و از بست گرفته تا رخد و کابل جنگ های سختی میان ایشان واقع میشود و چون مرکز ثقل رتبیل شاه درین وقت بیشتر زابل یعنی حوالی غزنی و کابل میباشد، آخرین جنگ ها در سال
258 هجری (879 مسیحی) در کابل واقع میشود. چنانچه زین الاخبار و تاریخ سیستان این قصه را تذکار داده و محمد عوفی در جامع الحکایات خود مفصل صورت جنگ رتبیل شاه و موسس سلاله صفاری را در کابل شرح میدهد.
با تذکار اسمای یکدسته از سرداران عرب که منابع عربی و فارسی مفصل از آنها صحبت میکنند، معلوم میشود که اقلا از سال
30 هجری (650 میلادی) تا 258 هجری (879 هجری) هر سرداری که از طرف مقام خلافت و نایب الحکومه های خراسان به سیستان اعزام شده همگی بلا استثنا در یکی از نقاط سیستان یا نیمروز خواه در بست، خواه در زرنج، خواه در رخد، خواه در زابل و کابل و گردیز در سنه و تاریخ معین با بادشاه مملکت ما که رتبیل شاه باشد و براداران و خویشاوندان و قشون او مقابل شده اند که شرح و تفصیل فتح و شکست طرفین و غلبه و ضعف یکی از آنها و صورت مذاکرات صلح و دیگر چیزهای مربوط مبحثی است طویل که صفحات سالنامه حتی اختصار آن را هم اجازه نمیدهد.


قراریکه از مطالعه مسکوکات برمی آید و البیرونی مؤرخ معروف دربارغزنی در کتاب الهند خود شرح میدهد، آخرین سلسله های معروف شاهی جنوب هندوکش که مرکز آن ها عموما کابل بوده بدون دخل در جزئیات به اسم و لقب (شاهی) یا (کابل شاهی) یا (کابل شاهیان) معروف اند که آن را هم باز به دو سلاله مجزی تقسیم میکنند که یکی را معمولا (ترکی شاهان) و دیگری را (برهمن شاهان) میخوانند. موسس سلاله اول الذکر برهاتکین
Barhatakin و آخرین پادشاه آنها (لگه تورمان) نام داشت که تا 875 مسیحی در کابل سلطنت نموده اند و قرار تذکر البیرونی 60 نفر از آنها به سلطنت رسیده اند. مشارالیه یکی از پادشاهان آنها را بنام (کنیک) خوانده و بنای یک استوپه بزرگ پشاور را به او نسبت میدهد. از روی لفظ «کینک» و از تاسیس بنای استوپه مذکور و تعداد 60 نفری که به این خاندان نسبت میدهد، بدون شبهه معلوم میشود که مقصود او از این خاندان، همان دومان کوشانی است که سلاله خورد و بزرگ و حتی اسلاف اخیر آنها را که از روی عرق با هیاطله و زابلی و تیوکیو هم کمی مخلوط شده اند، در بر میگیرد و گاهی بشهادت مسکوکات به اسم دودمان «تجن» هم یاد میشوند و هیچ مورد ندارد که آنها را ترک خواند. البیرونی هم سلاله اجداد آنها را به کنیشکای بزرگ کوشانی نسب میدهد.
سرسلسله دودمان (برهمن شاهی) یا (هندوشاهی) کابل (کالار) نام شخصی است که در دربار (لگه تورمان) آخرین شاه دودمان فوق الذکر سمت وزیری داشته و از حوالی
875 تا اوائل قرن 11 یکعده شاهانی مانند (اسیالانیAspalani ) (سمانتا Samanta)، (کمالو Kamalu) (بهیما Bhima) (جیپال Jayapala) (آنندا پال Anandapala)، (تارو چانا پال Tarojanapala) از میان آنها سلطنت نموده اند که جنگ های سبکتگین و سلطان محمود کبیر غزنوی زابلی از میان آنها جیپال را بیشتر در زبان های ما معروف ساخته است و سلطنت برهمن شاهیان کابل بطرف شرق تا چترال ویاسین و گلگت و سیلاس و کشمیر انبساط داشت. بطرف شمال نفوذ آنها در ماورای هندوکش واضح تر تصریح نشده ولی بطرف غرب تا کناره های هیرمند و سیستان حکم فرمائی داشتند. پس قراریکه اشاره شد از روی ماخذ عربی و فارسی و ماخذی که از عربی ترجمه شده، چنین برمی آید که از سال های 30 هجری تا 258 (از 650 تا 879 مسیحی) در مدت بیش از دو صد سال که سرداران عرب به کشور ما تماس و محاربه داشتند همیشه در جنوب هندوکش با پادشاهانی مقابل شده اند که آنها را به نام های رتبیل، رانت بیل، زنبیل و رنیل وغیره خوانده اند.

ادامه دارد....

[1] - صفحهء 11، کتاب زین الاخبار تالیف ابوسعید عبدالحی بن الضحاک محمود گردیزی به سعی و اهتمام و تصحیح محمد ناظم، طبع برلین سنه 1347 هجری مطابق 1928 عیسوی.

[2] - صفحهء 9، تاریخ سیستان

[3] -صفحه 417 جلد دوم، تاریخ هند تالیف سر، اچ، هلیو.

[4] - History of the Saraseus Bohis Edit.

[5] - Geschichte der Chalifen-

[6] - Memoire sur Iinde.

[7] - صفحهء 344، Journal of the Royal Asiatic Society Vol XII

[8] - Retrospect of the Mohammedan History Vol I.

[9] - صفحه 176 جلد دوم تاریخ هند، تالیف سر، اچ، هیلو

[10] - صفحه 259 چچنامه.

[11] - صفحه 126 چچنامه.

[12] - صفحه 91 تاریخ سیستان پاورقی دوم.

[13] - از محال سیستان بوده و اسفه و سفه هم خوانده شده.

[14] - تاریخ سیستان پاورقی دوم.

[i] - صفحه 101، افغانستان، تالیف اندره دولو.

[ii] - صفحهء 101، افغاسنتان تالیف (اندره دولو).صفحهء 41 جلد اول خاطرات هیوان ـ تسنگ ترجمه استامنیلاس ژولین.

[iii] - صفحهء 8 فصل دوم شاهی های افغانستان و پنجاب

[iv] - ژورنال ازیاتیک شماره جنوری ـ مارچ 1936 از صفحه 81 به بعد بقلم موسیوسیلون لوی.


هیچ نظری موجود نیست:

تعداد بازديدکنندگان