۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

دکتر عبدالحسین زرین کوب، ایران شناس و مورخ برجسته معاصر


استاد دكتر عبدالحسين زرين‌کوب، اديب، مورخ، اسلام‌شناس، ايران‌شناس، محقّق و نويسندهٔ بزرگ معاصر در ٢٧ اسفندماهٔ ۱۳۰۱ هجری شمسی در بروجرد ،چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايی را در همان شهر به پايان رساند. سپس در كنار تحصيل در دورهٔ ميانه به تشويق و ترغيب پدر كه مردی متشرّع و ديندار بود، اوقات فراغت را صرف فراگيری علوم دينی و حوزوی نمود؛ و ضمن تحصيل فقه و تفسير و ادبيّات عرب، به شعر عربی هم علاقه‌مند شد. گرچه تا پايان سال پنجم متوسطه، در رشتهٔ علمی تحصيل می‌كرد، با اين حال كمتر كتاب تاريخ و فلسفه و ادبيّاتی بود كه به زبان فارسی منتشر شده باشد، و او آن را مطالعه نكرده باشد. به دنبال تعطيلی كلاس ششم متوسطه دبيرستان شهر، برای ادامهٔ تحصيل به تهران رفت. امّا اين بار رشتهٔ ادبی را برگزيد و در سال ۱۳۱٩ ه‍. ش. تحصيلات دبيرستانی را به پايان برد، و با وجود آنكه كتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطهٔ ادبی را قبلاً نخوانده بود، در ميان دانش‌آموزان رشتهٔ ادبی سراسر كشور رتبهٔ دوّم را به دست آورد.

در آذرماه سال ۱۳٢۰ ه‍. ش. كه بعد از حادثهٔ شهريور همان سال، دانشگاه مجدّداً افتتاح شده بود، در امتحان ورودی دانشكدهٔ حقوق شركت كرد. با آنكه پس از كسب رتبهٔ اوّل، در دانشكده ثبت‌نام هم كرده بود، امّا به الزام پدر، ناچار به ترك تهران شد. در همان ايّام، علی اكبر دهخدا كه رياست دانشكدهٔ حقوق را به عهده داشت، از اينكه چنين دانشجوی فاضلی را از دست می‌داد، اظهار تأسّف كرده بود.

بنابراين زرّين‌كوب به زادگاه خود بازگشت، و در خرّم‌آباد و بعد در بروجرد به كار معلّمی پرداخت، كاری كه به تدريج علاقهٔ جدی بدان پيدا كرد و به قول استاد، عشق دوران زندگی او شد. در دوران معلّمی، از تاريخ و جغرافيا و ادبيّات فارسی گرفته؛ تا عربی و فلسفه و زبان خارجی، و حتّی رياضی و فيزيك و علم الحيات، همه را تدريس كرد؛ و اين همه، البتّه حوزهٔ وسيع مطالعات و زمينه‌های گسترده فكری او را حتّی از روزگار جوانی، نشان می‌دهد.

در ايّام تحصيل در تهران، چندی نزد حاج شيخ ابوالحسن شعرانی به تلمذ پرداخت و با مباحث حكمت و فلسفه، آشنايی بيشتر يافت. از همان روزگار، با فلسفه‌های معاصر غربی نيز آشنا و بعد به مطالعه درباب تصوّف نيز علاقه‌مند شد. استاد كه از قبل، با زبانهای عربی، فرانسوی و انگليسی آشنا شده بود؛ در سالهای جنگ دوّم جهانی، با كمك بعضی از صاحب منصبان ايتاليايی و آلمانی كه در آن ايّام در ايران به سرمی‌بردند، به آموزش اين دو زبان پرداخت.

در سال ۱۳٢۳ ه‍. ش. نخستين كتاب او به نام "فلسفة شعر يا تاريخ تطوّر شعر و شاعری در ايران" در بروجرد منتشر شد، در حالی كه در اين هنگام، حدود چهار سال يا كمی بيشتر از تاريخ تأليف آن می‌گذشت. سرانجام اشتياق به تحصيل بار ديگر او را به دانشگاه كشاند. در سال ۱۳٢٤ ه‍. ش. پس از آنكه در امتحان ورودی دانشكدهٔ علوم معقول و منقول، و دانشكدهٔ ادبيّات ـ هر دو ـ حايز رتبهٔ اوّل شده بود، وارد رشتة ادبيّات فارسی دانشگاه تهران شد.

به هر تقدير، عبدالحسين زرّين‌كوب در سال ۱۳٢٧ ه‍. ش. به عنوان دانشجوی رتبة اوّل، از دانشگاه فارغ‌التحصيل شد و سال بعد وارد دورهٔ دكتری رشتهٔ ادبيّات دانشگاه تهران گرديد.

وی كه از زمان شروع تحصيلات دانشگاهی، به عنوان دبير در دبيرستانهای تهران به تدريس پرداخته بود، از سال ۱۳٢٨ ه‍. ش. سردبيری مجلّهٔ هفتگی مهرگان را نيز عهده‌دار شد كه با وجود وقفه‌هايی، اين كار مطبوعاتی را تا پنج سال ادامه داد.

در سال ۱۳۳۰ ه‍. ش. در كنار عدّه‌ای ديگر از فضلای عصر همچون عبّاس اقبال آشتيانی ،سعيد نفيسی، محمّد معين، پرويز ناتل خانلری، غلامحسين صدّيقی و عبّاس زرياب، برای مشاركت در طرح ترجمة مقالات دائرهٔ المعارف اسلام (ج ۱) چاپ هلند، دعوت شد؛ كاری كه به هر حال ناتمام ماند، امّا برای استاد تجربة مفيدی شد كه بعدها آن را در كار تأليف مقالات مربوط به ويرايش جديد دائرة المعارف اسلام (ج ٢) و نيز دائرةالمعارف فارسی (زير نظر دكتر غلامحسين مصاحب) بكارآورد.

پس از ازدواج با دكتر قمر آريان، همدرس دانشكده (۱۳۳٢ ه‍. ش.)، در سال ۱۳۳٤ ه‍. ش. از رسالهٔ دكتری خود، با عنوان "نقدالشعر، تاريخ و اصول آن" كه زير نظر بديع‌الزمان فروزانفر تأليف شده بود، با موفقيت دفاع كرد. پس از مدّت كوتاهی، از سوی استاد فروزانفر برای تدريس در دانشكدهٔ علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال ۱۳۳۵ ه‍. ش.[٨] با رتبهٔ دانشياری، كار خود را در دانشگاه تهران آغاز كرد، و به تدريس تاريخ اسلام، تاريخ اديان، تاريخ كلام و مجادلات فرق، تاريخ تصوّف اسلامی و تاريخ علوم پرداخت. در همين سال برای مدّت كوتاهی نيز امور مربوط به انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب را به عهده گرفت. پس از دريافت رتبهٔ استادی دانشگاه تهران (۱۳۳٩ ه‍. ش.)[٩]، دكتر زرّين‌كوب چندی نيز در دانشسرای عالی تهران، و دورهٔ دكتری ادبيّات فارسی دانشگاه تهران، و نيز در دانشكدهٔ هنرهای دراماتيك به تدریس پرداخت. مدّتی هم در مؤسّسة لغت فرانكلين، با مجتبی مينوی به همكاری مشغول شد. در اين ميان، يك چند سردبيری مجلّهٔ راهنمای كتاب را پذيرفت (۱۳٤٢ ه‍. ش.)، و فصل خاصی برای ارائهٔ ادبيّات معاصر ايران، در مجلّه به وجود آورد. با اين حال، همكاری وی با نشريات ادواری داخلی، بدينجا محدود نمی‌شود و فعّاليت علمی استاد در انتشار مجلاتی همچون سخن، يغما، جهان نو، دانش، علم و زندگی، مهر و فرهنگ ايران زمين، چشمگير است.

در سالهای ۱۳٤٧ تا ۱۳٤٩ ه‍. ش. در آمريكا به عنوان استاد ميهمان در دانشگاه‌های كاليفرنيا و پرينستون به تدريس تاريخ ايران و تاريخ تصوّف پرداخت؛ و از فرصت به دست آمده برای فراگيری زبان اسپانيايی بهره‌جست. پس از بازگشت به ايران (۱۳٤٩ ه‍. ش.)، استاد به دانشكدهٔ ادبيّات و علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال يافت و در دو گروه تاريخ و ادبيّات مشغول به كار شد.

در فاصلهٔ سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۶ ه‍. ش.[۱۱] وی مديريت گروه ادبيّات فارسی دانشگاه تهران را پذيرفت. در اين دورهٔ كوتاه يك ساله، برنامهٔ جديدی برای گروه ادبيّات تنظيم نمود كه تهيّهٔ آن مدّت چندين ماه به طول انجاميد و در آن، از تمام برنامه‌های مشابه در گروه‌های ادبيّات، در دانشگاه‌های بزرگ جهان استفاده شد.

وی در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶٢ ه‍ . ش. در فرانسه به سربرده بود؛ كه حاصل آن، تحقيقات و تتبّعات دقيق در باب آثار مولوی است. در سالهای اخير نيز، سازمان نقشه‌برداری كشور برای تدوين "اطلس تاريخ ايران" و مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی هر يك به نوبهٔ خويش، همكاری استاد زرّين‌كوب را برای خود غنيمتی گرانبها يافته بودند.

در تمام اين سالها، دكتر زرّين‌كوب عمر را به مطالعه، تدريس، تحقيق و تأليف گذرانده، و با ساده‌زيستی، هيچگاه خود را گرفتار و وسوسهٔ اشتغال به كارهای غيرعلمی نکرده بود. ده‌ها كتاب و صدها مقاله كه در رشته‌های مختلف از او نشريافته، نشان می‌دهد كه اين دانشورِ بی‌ملال و خستگی ناپذير، هرگز از راهی كه برگزيده، منحرف نشده است، استاد سفرهای علمی متعدّدی را به اروپا، امريكا، جمهوريهای شوروی (سابق) هند، پاكستان و كشورهای عربی، برای ديدار از كتابخانه‌ها، موزه‌ها و مؤسّسات علمی، و تهيّهٔ عكس از بعضی از نسخه‌های خطّی فارسی و عربی، داشته است. طی همين سفرها، وی با جمعی از دانشمندان و نويسندگان بزرگ ايرانی و خارجی آشنايی نزديك يافت كه به غير از فضلای ايرانی؛ سيّد محمّدعلی جمال‌زاده، آقا بزرگ علوی، و تور خان گنجه‌ای در اين ميان بايد از هانری ماسه، ولاديمير مينورسكی، گوستا و فن گرونه باوم، هرولد بيلی، والتر برونوهيننگ، فيليپ حتّی، برنارد لوييس ، والتر هينتس نام برد.

دكتر زرّين‌كوب در بسياری از مجامع و مجالسی علمی جهانی شركت جسته و به‌عنوان نمايندهٔ ايران، به ايراد سخنرانی پرداخته است. از اين ميان می‌توان به پنجمين كنگرهٔ اسلامی در بغداد، بيست و ششمين كنگرهٔ بين‌المللی شرق‌شناسان در دهلی‌نو، كنگرهٔ بين‌المللی علوم تاريخ در وين، كنگرهٔ تاريخ اديان در ژنو، مجلس بزرگداشت حافظ شيرازی در دوشنبه تاجيكستان، كنگرة بزرگداشت نظامی گنجوی در ايتاليا و بعداً در امريكا، مجمع عمومی سردبيران طرح تاريخ تمدّن اقوام آسيای مركزی در پاريس، كنگرهٔ بزرگداشت مولوی در مونيخ، كنگرهٔ جهانی بزرگداشت خواجوی كرمانی در كرمان، و كنگرهٔ همكاريهای اقوام آسيای مركزی در تهران نام برد. اگر اين حكم سر لوئيس نی ميه مورخ شهير قرن ٢۰ انگليسی را بپذيريم كه: "مورخ بزرگ كسی است كه بعد از او هيچ كس نتواند بدون اين كه او را به حساب بگيرد تاريخ بنويسد..." درمی يابيم که مرحوم دكتر زرين‌كوب مصداق بارز اين سخن نيكوی مورخ انگليسی است.

آثاری كه اين مورخ ايرانی در حوزه تاريخ نگاری خلق كرد تا ساليان متمادی منبعی غنی برای جويندگان علم و حقيقت در اين حوزه است. ذهن خلّاق، حافظهٔ فوق‌العاده، دانش وسيع و حيرت‌آور، و قلم تواناي استاد، برای دانشمندان و پژوهشگران خارجی نيز به خوبی شناخته شده است، تا آنجا كه از او برای تأليف فصلی از تاريخ ايران ِ دانشگاه كمبريج (ج ٤)، و تأليف مقالات متعدّد در چاپِ جديد دائرةالمعارف اسلام (هلند)، دعوت به عمل آمد. به علاوه، وی به عنوان پژوهشگر بزرگ آثار مولانا جلال‌الدّين، در كنگرة مونيخ كه برای بزرگداشت اين عارف و شاعر بزرگ ايرانی برگزار شده بود (۱۳٧٤ ه‍. ش.)، به عنوان دبير ايرانی كنگره انتخاب شد.

استاد زرّين‌كوب كه در زمستان ۱۳٧٧ ه‍. ش.[۱۵] برای انجام برخي معالجات پزشكی عازم آمريكا شد، و پيش از آن هم از كار تأليف كتاب "شعلهٔ طور" دربارهٔ زندگی و انديشهٔ حلّاج فراغت حاصل كرده بود، در ايّام آن اقامت اجباری، توفيق يافت تا در بستر بيماری و رنجوری، يادداشتهای خود را دربارهٔ عطّار نيشابوری به صورت كتابی تازه تحت عنوان "صدای بال سيمرغ" تدوين و تنظيم نمايد. آرای ديگران درباره به زرّين‌كوب عموم محققان در جامعه ما زرين‌كوب را با اوصافی چون اديب، شاعر، مورخ، اسلام شناس، زبان شناس، و... می‌شناسند.

عبدالكريم سروش در مدح اين مرد فرزانه نوشته است: "من به عمر خويش مردی به پردانی و پرخوانی و تواضع زرين‌كوب كمتر ديده‌ام." دوستانش درباره فعّاليت و رغبت او به يادگيری زبان فرانسه و زبانهای ‌ديگر خيلی سخن گفته‌اند. اما شرح پايداری او برای کسب دانش از همه جالب تر است. آقای سيّد جعفر شهيدی دربارهٔ او می‌نويسد: "هيچ حادثه‌ای هر چند تحمّل آن دشوار باشد او را از كار تحقيق باز نمی‌دارد. در اين ساليان، مصيبتهای سختی را ديد از فقدان برادر (دكتر حميد زرّين‌كوب، احمد زرّين‌كوب، خليل زرّين‌كوب) بيماری، عمل جرّاحی، امّا او با ايمان راسخی كه دارد از تألیف و تدوین و تدريس دست برنمی‌دارد."

دكتر قمر آريان، همسر استاد دربارهٔ نوع سلوک او نوشته است: "از همان آغاز سالهای آشنايی او را يك دانشجوی واقعی يافتم، دقيق پركار و در عين حال محجوب و متواضع، هنوز مثل همان سالهای آغاز عمر غالباً آرام مهربان و بی‌سر و صداست. وقتی هم به جوش می‌آيد و دچار خشم و خروش می‌شود به زودی به آرامش عادی برمی‌گردد و در اندك زمان خشم و خروش خود را فراموش می‌كند... يك چيزش امّا هيچ عوض نشده است. بی‌نظمی و شلوغی نوميد كننده‌ای كه در كارهايش هست، هنوز مثل بچّه مدرسه‌ای‌ها دايم كاغذ و قلمش را گم می‌كند، مثل شاگردان دبستاتی دايم دنبال يادداشتها و دفترهای گمشده‌اش می‌گردد؛ و با دستپاچگی و اضطرابی كه هميشه در اين جستجوها از خود نشان می‌دهد حوصلهٔ خود، حوصلهٔ من و حوصلهٔ هر كس را كه در خانهٔ ماست، سرمی‌برد. يك عادت ديگرش كه گمان دارم می‌تواند برای بعضی شاگردانش سرمشق باشد، استغراق شديد او در كارها هست. وقتی در يك موضوع مشغول كارست از تمام وسايل و تمام اوقات ممكن استفاده می‌كند. يك لحظه فراغت را هم كه در بازگشت از كار به خانه برايش حاصل می‌شود از دست نمی‌دهد. بارها اتّفاق می‌افتد كه ميز چيده شده غذا آماده، حتّی مهمان كنار ميز نشسته است و او در يك گوشهٔ ديگر اتاق همچنان آخرين جمله‌ای را كه در زير قلم دارد، دنبال می‌كند و انگار صدا مرا كه برای چندمين‌بار او را صدا می‌زنم نمی‌شنود. در اين گونه اوقات گمان می‌كنم خودش را بيشتر از من و مهمان خسته می‌كند. امّا اين استغراق باعث می‌شود كه در كار خود كمتر دچار اشتباه يا شتاب زدگی شود."

دكتر زرّين‌كوب يكی از دانشمندان و محقّقان و استادان برجستهٔ ايران بود. به شهادت سایر مشاهیر ايران آثاری كه از او بر جای‌ مانده است؛ بر غنای زبان و ادبيّات فارسی افزوده است. وی بیش از ٤۰ کتاب و صد‌ها مقاله نوشته است. موضوع اساسی تحقيقات او تاريخ ايران، تاريخ فرهنگ و ادب اسلامی و تصوّف و عرفان است. به علاوه در ابتدای كار علاقهٔ خاصی به مسايل مربوط به نقد ادبی و ادبيّات تطبيقی نشان داده است كه زمينه تعدادی از تأليفات وی نيز هست. زندگی و انديشهٔ امام غزالی، جستجو در تاريخ تصوّف ايران دو اثر نسبتا مفصّل است. زمينهٔ اصلی كارش نقد ادبی و تاريخ است امّا در "از كوچهٔ رندان"، و "ارزش ميراث صوفيه" تصوّف را در ترازو می‌گذارد. ذهن دقيق استاد زرّين‌كوب او را بر اين می‌دارد كه پديده‌های اجتماعی را بر ترازوی حسّاس نقد بسنجد. از اينروست كه علاوه بر كتاب "از كوچهٔ رندان" در كتاب "ارزش ميراث صوفيه"اش به يك مبحث مفصّل برمی‌خوريم به نام "تصوّف در ترازو" اين ترازو كه با آن تاريخ تصوّف را می‌توان سنجيد بايد دقيق‌ترين ترازو باشد زيرا كميت و مقدار را در آن راه نيست. برقراركردن ارتباط درست و دلپذير ميان مفاهيم تاريخی و ادبی يكی از خصوصيات قلم و بيان زرّين‌كوب است.

سال‌های پايانی عمر زرين‌كوب به گزارش ايرج افشار اينگونه گذشت: "در اين هشت سال (۱۳۷۸-۱۳۷۱) زرين‌كوب به تدريس دانشگاهی معهود خود ادامه می‌داد. عضويت هيات امنای فرهنگسرای فردوسی را پذيرفت. دعوت سازمان نقشه‌برداری كشور را برای تهيه متن تاريخی اطلس تاريخی ايران اجابت كرد. از سال ۱۳۷۵ به عضويت شورای عالی علمی مركزی دايرةالمعارف بزرگ اسلامی درآمد. همچنين عضو شورای مشاوران كتابخانه ملی بود. كتابخانه خود را در اين دوران، به شهر بروجرد اهدا كرد. باز چند سفر برای سخنرانی به ممالك مختلف و از جمله به شهرهای ايران رفت. ولی سفرهای عمده‌اش برای رهايی از بيماری‌های قلب و چشم و پروستات بود. چند بار خود را به نيش تيغ جراحان سپرد. دو سال پايان عمر را دچار گرفتاری‌های بدنی ناگوار و دشوار و بحران بيماری‌های مذكور بود. در يك سال آخر دستش و فكرش از خدمت كردن به فرهنگ ايران بازمانده بود. در ۲۴ شهريور ۱۳۷۸ پس از رنج های فراوان درگذشت." (ايرج افشار، نادره كاران)

منبع
________________________________________

برگرفته از: کيان مهر احمدی، ميراث خبر

جُستارهای وابسته
________________________________________

دکتر عبدالحسين زرين کوب - مشاهیر نت


۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

رجال و رويداد های تاريخی افغانستان - ٢

زمانشاه و مفکورهء پيشروی در هند

نوشته احمد علی کهزاد



زمانشـاه سـومین پادشـاه سـدوزائی به پیشـروی در خاک هـند علاقه مفـرط داشـت و چنان درین نقـشـه منهمک بود که ماورای آن چیز دیگری را به آسـانی نمی دید و اگر هم میدید هـمه را قـربان این آرزو میکرد و هـیچ سـال قـرارش نمیگرفـت تا یک بار خویش را به لاهـور، شـرقی ترین شـهر سـرحدی کشـورش نرسـاند و زمینه پیشـروی را مطالعه نکند.

کمپنی هـند شـرقی که از کرانه های خلیج بنگاله حصه زیاد هـند را با کشـش نفـس خود مسـحور سـاخـته بود، طبعاً با شـاه سـدوزائی و نقـشـه های او مخالف شـده و در صدد امحای آن برآمد و شـمه ئی از فعالیت های مخالف کارانهء آن اینجا مختصراً شـرح داده میشـود.

شـبهه نیسـت که احمد شـاه درانی مؤسـس سـلالهء سـدوزائی افغانسـتان با عسـکر بری های مسـلسـل خویش که منتج به فـح جنگ پانی پت شـد، راه فـتوحات را درهـند باز کرد و در نفـس قـرن ۱٨ مثـل اعلانی از شـهامت نیروی افغانی در تاریخچهء واقعات افغانسـتان و هـند ثبت نمود.

در میان احفاد او نواسـه اش زمانشـاه پسـر تیمور شـاه کسـی اسـت که به شـهادت واقـعات ٨-٩ سـلطنت خود از روز اول جلوس بر تخت ( ۱٧٩۳ م.) تا آخرین روز های بحران آمیـزی که تحریکات خارجی و رقابت و مخالفـت های داخلی بر سـر او آورد آنی از مفکورهء کشـور کشـائی در هـند فارغ نبودو چنان احسـاس میشـود که یک قـوهء داخلی غـیر مرئی تقـریباً هـر سـال یک مرتبه او را تا قـلب پنجاب می برد تا از لاهـور نقـشـه های پیشـروی خویش را در خاک پهـناور هـند عملی سـازد. تردیدی نیسـت که این مفـکوره کدام مفـکوره ابتکاری شـخص زمانشـاه نبود، بلکه میخواسـت راهی را که جدش رفـته و به کامیابی هایی نایل شـده اسـت، او هم برود و موفقیت هایی بدسـت آورد، ولی خبر نداشـت که اگر در اصل آرزو، او و جدش یک راهی را تعقـیب میکنند، با عصر و زمان ایشـان قطعاً قابل مقایسـه نیسـت وعدم درک هـمین مطلب و اتخاذ روش نوین، ناکامی هایی برای او، نه تنها در هـند بار آورد بلکه عامل اصلی سـقوط او در داخلی افغانسـتان هم شـد.

زمان شـاه »»»

احمد شـاه هـر وقـیکه به هـند حمله کرد، تا هـر جا خواسـت رفـت ولی زمانشـاه با مسـاعـدتی که پنجاب درین وقـت جزء قـلمرو سـدوزایی بود چندین مرتبه تا لاهـور آمد ولی قـدمی فـراتر گذاشـته نتوانسـت. چرا؟

کشـتی های کمپنی هـند شـرقی که چندی قـبل در کرانه های آفـتاب برآمد هـندوسـتان لنگر انداخـته و در اثـر فـتح پانی پت و شـکسـت جبهه مهارته بدسـت نیروی افغانی راه حرکت و پیشـروی اش در خاک هـند صاف شـده بود از حوزهء گنگاه به طرف غرب پیش آمده و در زمان سـلطنت زمانشـاه در حواشی پنجاب شـعـبده بازی میکرد.

می گویند که عمال کمپنی هـند شـرقی و به خصوص کسـانیکه از نظر سـیاسـت تأمین مفاد این دسـتگاه عجیب اسـتعمار را در « نه دانگ» هـندوسـتان به عـهده داشـتند. از توجه ( ناپلیون ) و ( تزار) به خاک های هـند در هـراس بودنـد. این حرفها درسـت اسـت ولی بیشـتر این توهم بعـد از ۱٧٩٩ برای کارفرمایان کمپنی پیدا شـد و آنهایی که درکلکته رشـته های شـبکه دوانی را در دسـت گرفـته بودند، با نظر تیزبین خویش سـه چهار سـال قـبل درک کردند که خطر اول و مدهـش هـمین زمانشـاه سـدوزائی پادشـاه افغانسـتان اسـت که هـر سـالی یک مرتبه قوائی از کوه نشـینان تیرا و سـفـید کوه و خیبر را با خود گرفـته و از لاهـور آخرین شـهر سـرحدی خویش، اقطار بلاد هـندوسـتان را بلرزه در می آورد.

« لارد ولسـلی » حکمران فـرنگی معاصر زمانشـاه اولین کسی اسـت که اهـمیت واقعی زمانشـاه و ارزش حسـابی مناطق شـرقی و جنوب شـرقی کشـور او را که بعـد ها به منطقهء شـمال غرب هـند مسـمی شـد، فـهمیده و پیش خود حسـابی کرد که تا هـنگامی که یک تن پادشـاه مقـتدر افغانی درین مناطق افغان و افغان نشـین نفوذ و حاکمیت داشـته باشـد فتح هـند برای افغانها بازیچه ئی بیش نخواهـد بود. بدین قـرار از ۱٧٩٧ یعـنی از یک ونیم قـرن پیش « لارد ولسـلی » خط مشـی کشـید که، بهر قیمتی باشـد، دسـت افغان، نه تنها از هـند و پنجاب عـقـب زده شـود بلکه علاقـه های شـرقی و جنوب شـرقی خاک های ماورای غربی سـند و بلوچسـتان از کشـور آنها منتزع گردد.

نویسـندگان انگلیسی مثل الفنسـتن، راولنسـن، ملیـسـن، تیت و غیره متحد القول اظهار نظر میکنند که خطوط اسـاسی سـیاسـت کلکته در ربع سـوم قـرن ۱٨ این بود که بهر نحو و بهـر قـیمتی که باشـد برای زمانشـاه سـدوزائی در سـرحدات ولایات غربی افغانسـتان و در داخل مملکت مشـغولیت هایی ایجاد شـود که به پنجاب ولایت شـرقی قـلمرو خود آمده نتواند و نقـشـه های پیش روی او در هـند خنثی گردد.

برای عملی سـاخـتن این نظریه، عمال کمپنی هـند شـرقی راه هائی سـنجیده و حسـاب هایی پیش خود کرده بودند که قـرار آن در غرب، قاجارها با مداخله مکرر در سـرحدات افغانسـتان شـاه سـدوزائی را به آنطرف ها مصروف سـازند و در شـرق در پوسـت راجا های سـک در آمده با اغوای ایشـان، امنیت پنجاب را مختـل سـازند.

یکی از خدام صادق کمپنی هـند شـرقی مهـدی علیخان تاجر ایرانی که تابعـیت هـندی داشـت و دربمبئی می زیسـت، سـمت نمایندگی در بوشـهر پـیدا کرد. هـمانطور که کمپنی اصلاً دسـتگاه اسـتعماری بود، نمایندهء آن در بوشـهر عوض عرضه کالا و مال التجاره دسـت به دسـایس سـیاسی زد و به قوت کلدار و مهارت فـنی خود نفوذی در دربار قاجار پـیدا کرد و به اثـر آن آقای محمد شـاه و فـتح علیشـاه را مکرر به نقاط سـرحدی قـلمرو دولت سـدوزائی چون مشـهد و نیشـاپـور و بعـد ها هـرات سـوق داد و بعـد از چند سـالی هـیأت انگلیس چاپ ( ملکم) به تهران رفـته و تکمیل اجرائات او را به عـهده گرفـت.

به این ترتیب کارهای دیگر خود به خود سـر براه میشـد. شـاهان قاجار گاهی خود شـان به مداخله می پـرداخـتند و گاهی شـهزادگان ناراض سـدوزائی، محمود وفـیروزالدین و کامران را در سـرحدات غربی اغوا میکردند و زمانشـاه که بدان طرف مصروف میشـد، راجا های سـک: صاحب سـنگ، گلاب سـنگ، مهابت سـنگ و رنجیت سـنگ به حرکت می آمدند، بدین نحو دسـت مخفی کمپنی بازی در آورده بود که شـاه زمان [را] متناوباً گاهی در شـرق و گاهی در غرب مشـغول میداشـت و هـر دفعه از غیاب او اسـتفاده نموده و در نقطه مطلوب ضربتی به او و به نقـشه های او حواله میکرد.

زمانشـاه با علاقهء مفرطی که به فتوحات هـند داشـت، به مسـایل غرب چندان اهـمیتی نداده و بعـد از سـال جلوس خود ( ۱٧٩۳ م।) هـرسـالی یک مرتبه به پشـاور و اتک و لاهـور می آمد تا قـدم هائی پیشـتر گذارد। آنچه که بیشـتر شـاه افغانی را به فتوحات تشـویق میکرد، تقاضاو دعـوت نامه های بسـیاری از نواب ها از دهلی و اودومیسـور و سـایر نقاط هـند بود و قـراریکه نویسـنده گان فرنگی خود مینویسـند، آمدن های شـاه زمان در لاهور، هـیجان هایی عظیمی در هـند تولید کرده و در اقطار بلاد آن سـرزمین زرخیز تجدید فـتوحات احمد شـاه درانی را در نظر ها جلوه گر میسـاخت شـاه سـدوزایی چندین مرتبه در سـال های ۱٧٩۳ ، ۱٧٩۵، ۱٧٩۶، ۱٧٩٧ ، ۱٧٩٩ به پنجاب آمد، راجا های سـک درین اوقات در گجرات و وزیرآباد و لاهـور و امرتسـر پراگنده و مجزا افـتاده بود و همه مطیع دولت سـدوزائی افغانی بودند. در همان اوقاتی که تحریکات به دسـتور عمال کمپنی، شـاه را متوجه سـرحدات غربی می سـاخت به همان دسـتور سـک ها از یک طرف مصدر شـور و فـتنه میشـدند و از جانب دیگر دسـت مخفی ایشـان به تمرکز قوا و اسـتحصال اسـتقلال و تشـکیل دولت جدید تشـویق میکرد. این تحریکات ادامه داشـت تا اینکه در سـال ۱٧٩٩ زمانشـاه تجویز نمود که از روح اعتماد کار گرفـته به آن عناصر سـک که با وی وفاداری داشـتند اعتماد مزید اعطا کند و اداره پنجاب ولایت شـرقی کشـورش را به خود آنها واگذارد. بدین اسـاس رنجیت سـنگ را که آدم کاردانی بود به حکومت لاهـور تعـیین نمود و رنجیت سـنگ بحیث حکمران دولت سـدوزایی زمام امور پنجاب را در دسـت گرفـت. این کار که در وقـتش کار مصلحت آمیزی گفـته میشـد، آغاز تزلزل نفوذ دولت های افغانی در پنجاب میباشـد زیرا دسـت محرک که انتظار از این بهـتر نداشـت رنجیت را به نفع خود طوری تقـویت کرد که بعـد از زمانشـاه نتایج سـوء آنرا تا آغاز دولت محمد زائی و بعـد تر مشـاهـده کرده رفـتیم.

جلوس زمانشـاه

به روز دو شـنبه تاریخ هـشـتم شـوال المکرم ۱٢۰٧ هـ. ق. تیمور شـاه درکابل وفات نمود و پسـرش زمانشـاه در تالار دولت خانه بالاحصار بر تخت سـلطنت افغانسـتان جلوس نمود. شـاعری این دو واقـعه را در رباعی چنین بیان کرده اسـت:

دو نقـش چه دلخواه و چه جانکاه نشست

خورشـید بر آمد ز افق ماه نشـسـت

از گردش مهـر و ماه تیمور ز تخـت

بر خاسـت نواب زمانشـاه نشـسـت

برگرفته از : نی شماره دوم سال سوم دوشـنبه ۱۰ حوت ۱۳٨۳ / ٢٨ فبروری ٢۰۰۵

رجال و رويداد های تاريخی افغانستان - ۱

احمد شاه و تيمور شاه حاجی جمال و پاينده خان

نوشـته احمد علی کهـزاد


درین مضمون از چهار نفـر مردان بزرگ سـدوزائی و بارکزائی صحبت می شـود که دو نفـر آن شـاه و دو نفـر آن به حیث مشـاور و وزیر در عصر آنها می زیسـتند، مقـصد عمده ما عبارت از معـرفی مختصر شـخصیت دو نفـر مشـاور و وزیر اسـت و صفـت برجسـته وبارز این دو نفر هم از خود گذری آنها اسـت به نفع مملکت که در طی قرون ۱٨ و ۱٩ در بزرگان ملی ما متأسـفانه بسـیار کم دیده میشـد و تقـریباً علت همه خانه جنگی ها که نیروی کشـور را مسـأصل سـاخت اغراض شـخصی بود که اشـخاص را از محور اصلی خدمات ملی کناره سـاخـته و یکی را در مقابل دیگر تحریک میکرد.

برده شـد و شـهرت آنها در تاریخ دورهء سـدوزائی افغانسـتان به اندازه ایسـت که هـمه کس شـخصیت های ایشـان را می شـناسـند. هـمه میدانند که احمد شـاه و تیمور شـاه پدر و پسـر پادشـاهان درانی، سـدوزائی هـسـتند که یکی بعـد دیگری به پادشـاهی رسـیده اند و حاجی جمال و پاینده خان بارک زائی پد و پسـر در دوره های متـقـابله شـاهان مذکور زیسـت داشـتند.
چیزی که درین مبحث میخواهم اهـمیت آنرا خاطر نشـان سـازم، بزرگی، از خود گذری، بیغـرضی، مصلحت جوئی این دو نفـر رؤسـای مقـتدر، با نفـوذ وخیراندیش اسـت که هـرکدام به حیث مشـاور درجه اول پادشـاه معاصر خود محسـوب می شـد و در حقـیقـت سـلطنت احمدشـاه و تیمورشـاه درانی به پشـتیبانی و حسـن تدبیر و هـمکاری صمیمانهء آنها اســتوار بود.
درموقـعیکه بنا بود در زیارت شـیرسـرخ قـندهار، سـران قـبایل افغان از میان خود شـاهی انتخاب کنند، قـبیلهء سـدوزائی از نقـطهء نظر شـمار خانواده یا افـراد قـبیله از هـمهء قـبایل دیگر کوچک تر بود و اگر تناسـب تعـداد خانوادهء دو قـبیلهء سـدوزائی و بارک زائی نسـبت به دومی در حدود یک نهم یا یک دهم بود، چنانچه مؤرخیـن یکی از علل انتخاب شـدن احمد شـاخان را به پادشـاهی، هـمین خوردی نسـبتی قـبیله او میدانند تا اگر خلاف مصالح قوم رفـتار کند عـزل او آسـان باشـد.
بهر حال، با صفاتی بارزی که در شـخص شـخیص سـردار سـدوزائی دیده میشـد به پادشـاهی انتخاب شـد و بنام اعلیحضرت احمدشـاه و به عـنوان «دردران» و به صفت «بابای ملت» شـهرت پـیداکرد. حاجی جمال خان رئیس قـبیلهء نیرومند بارکزائی که در قطار انتخاب شـوند گان چانـس بزرگی داشـت، اغراض شـخصی را که چون مرض سـاری و مهلک دامنگـیر همهء بزرگان قوم بود، زیر پا گذاشـته و با بیعـت به پادشـاه، اسـاس دولت درانی سـدوزائی افغانسـتان را مسـتحکم سـاخت و مثال بسـیار برجسـته و قابل تعـریف از خود گذری خویش در یک موقع بسـیار حسـاس در تاریخ افغانسـتان ثبت نمود. احمدشـاه بابا تا آخر حیات منزلت این پـیر مرد موقـر و خیراندیش را طوریکه شـایسـته مقام او بود نگه میداشـت واز جزئی تا کلی امور مملکت داری خویش را به مشـوره و صوابدید او اجرا میکرد.
تا آنکه شـاه در ۱٧٧۳ از جهان فانی درگذشـت و کمی بعـد حاجی جمال خان هم عقـب او به جوار رحمت ایزدی پیوسـت و بعـد از پارهء تحولات مقـدمه کار طوری فراهم شـد که پسـران ایشـان یعـنی تیمورشـاه و پاینده خان روی صحنه سـیاسـت و کشـور داری بیایند.
حاجی جمال خان، چهار پسـر داشـت: رحیم داد خان، پاینده خان، هارون خان، بهادر خان. اگر چه بعـد از وفات احمد شـاه درانی وزیر او شـاه ولی خان پسـر خورد احمد شـاه، سـلیمان شـاه داماد خود را بر تخـت شـاهی نشـانیـد ولی دیری نگذشـت که شـهـزاده تـیمــور از هـرات آمده و طبـق میلان و رضائیت عـدهء زیاد سـران قـوم تاج شـاهی بر سـر گذاشـت. (۱٧٧۳ م)

تیمور شـاه ابتدا به رحیمداد خان پسـر حاجی جمال خان عطف توجه نمود و اورا به جای پدرش سـردار بارک زائی شـناخـت اما چون صفات بزرگی قـوم در او نبود و شـخص ممسـک بود و افغانها عـموماً به دور آدم بی دسـترخوان جمع نمی شـوند، افـراد قـبیله کم کم از او اظهار انزجار نمود و در اثر بلند شـدن شـکایات، شـاه، سـردار پاینده خان را با اعطای لقـب سـرفـراز خان به ریاسـت قـبیله بارک زائی برداشـت. سـردار پاینده خان در اسـتحکام سـلطنت تیمور شـاه، صرف مسـاعی و جان فشـانی های زیاد نمود. اولین کامیابی سـردار پاینده خان مغـلوب سـاخـتن درانی هائی بود که به تحریک وزیـر شـاه ولیخان به دور عـبدالخالق خان کاکای احمد شـاه جمع شـده و میخواسـتند اورا به پادشـاهی بردارند. پاینده خان با وجودیکه قـوهء کافی در دسـت نداشـت، بر هـنگامه طلبان درانی فایق آمد. سـپس در کشـمیر به هـمراهی دلاور خان اسـحق زائی مصدر خدمات شـد و بعـد ازآن در جمع آوری مالیات شـال و کویته طوری با مردم خوش رفـتاری کرد و طوری به حسـن صورت وظیفهء مرجوعـه را انجام داد که از آن بهـتر امکان نداشـت. شـاه از او به مراتب خوشـنود شـد و بیرق غلزائی ها نیز به او مفـوض گردید وجایگاهی قـریب تخـت شـاهی احراز نمود. هـمین قـسـم در غایلهء پشـاور و در شـورش بلخ که هـر دو برای شـخص تیمور شـاه و سـلطنت او خطرات مدهـشی دربر داشـت اظهار شـخصیت و کاردانی نموده قـلب تیمور شـاه و قـلب سـلطنت او را قـوی نگه داشـت. طوریکه در تاریخ قـضاوت شـده اسـت، تیمور شـاه صفات بارزهء احمدشـاه درانی را نداشـت و فاقـد سـجایای عالیهء پدر خود بود. اگر نیک ملاحظه شـود عاملی که سـلطنت او را مدت بیسـت سـال نگه داشـت بیشـتر حسـن تدبیر، شـجاعـت، فکر صائب، واز خودگذری شـخص سـردار پاینده خان بود.
دو فرد از کتیبه مزار سـراد پاینده خان:
ز پا فـتاد چو بر خاک سـرفراز جهان
بلند نالهء افغان شـد از هـمه افغان
زعـقل سـال وفاتش سـوال بنمودم
جواب داد که قل هم شـهادت لرحمن
ادامه دارد

برگرفته از: نی شـماره اول سـال سـوم پنجشـنبه ٨ دلو ۱۳٨۳ / ٢٧ جنوری ٢۰۰۵


تعداد بازديدکنندگان