۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

تاریخچه ای از نگارش و خط

تاریخچه ای از نگارش و خط

دكتر ژاله آموزگار – دانشگاه تهران


بشر زمانی كه خواست آنچه را می انديشد نقش كند، در حقيقت قدم به دنيای نگارش گذاشت . در مرحله نخست تصويرهای واقعی را برای ارتباط كتبی ترسيم كردوبا اين كار خط تصويری آغاز شد.

تعداد فراوان تصوير ها وعدم امكان نقش كردن مسائل عاطفی ، كمبودهای اين روش نگارش بود.

كم كم تصويرها شكل ساده تر و نمادين تری به خود گرفتند و برای مفاهيم عاطفی علائمی قراردادی وضع شد. مثلا نقش دو پا نشانه راه رفتن وچشم اشك آلود نشانه اندوهگينی بود. مجموعه اين تلاشها نوعی خط انديشه نگار را در دسترس نگارندگان قرارداد.

سپس در همين مسير خط"هيرو گليف" وارد عرصه نگارش شد. گستره انتشار آن بيشتر در مصر و در دست كاهنان بود. يونانيان چون اين خط را اعجاب آور و پر از رمز و راز پنهانی كاهنان مصر يافتند، اين نام را بدان بخشيدند كه در زبان يونانی به معنی نوشته نشانه های مقدس است.

سابقه خط هيروگليف را تا هزاره چهارم پيش از ميلاد نيز ميتوان پيش برد. خط هيروگليف را بر پاپيروس می نوشتند. پاپيروس از ساقه های فشرده نوعی نی به دست می آيد و نيای كاغذ است. كلمات paper, papier , … در زبانهای غربی با اين واژه ارتباط دارند.

مصريان نخستين مصرف كنندگان پاپيروس بودند و نوشت افزار آنها نيز نوعی قلم نئی بود كه آن را در مركب سياه يا قرمز فرو می بردند. اين خط بيشتر افقی و از راست به چپ نوشته می شود و به ندرت از چپ به راست وگاهی از بالا به پايين. تصويرانسان ها و حيوانات رو به آغاز خط دارد .1

بعد ها خط هيروگليف در مصر تحول می يابد و به سادگی می گرايد و دو نوع خط هيراتيك (دينی) و دموتی (مردمی) از آن بوجود می آيد.

مرحله بعدی خط ، خط ميخی است.

كهن ترين اقوامی كه در بين النهرين زمينه خط ميخی را فراهم كرده اند سومری ها هستند، قومی متمدن كه از نژاد سامی نداشتند وبرخی اين احتمال را می دهند كه از كنار دريا به اين منطقه مهاجرت كرده باشند. رد پای آن ها از اواخر هزاره چهارم پيش از ميلاد در بين النهرين ديده می شود. علم نجوم ، تقسيم ساعت به 60 دقيقه و دقيقه به 60 ثانيه ، مسائل هندسی و اوزان ؛ ميراث های گرانبهايی هستند كه اين قوم برای آشوری ها و بابلی ها بر جای گذاشتند. سومری ها چون پيوندی با همسايگانشان نداشتند از ميان رفتند يا جذب اقوام سامی شدند. سومری ها چون مصری ها و چينی ها ، از نخستين اقوامی هستند كه تمايل به ضبط گفتار و انديشه هايشان داشتند و برای اين كار خط ميخی را برگزيدند .2 خط ميخی آغازين سومری ها شباهت به خط مصری دارد يعنی خط ميخی در اصل نوعی خط تصوير نگاری بوده است ، آن را بر روی لوح نقش می كردند و به همين دليل رفته رفته تصوير ها حالت ساده تر و زاويه مانندی به خود گرفتند و سرانجام علامت های تشكيل دهنده اين خط به صورت ميخ درآمد .3

به جز تفاوت های ظاهری خط هيروگليف و خط ميخی ، تفاوت آشكار ديگر آنها در ابزار نوشتن است . برای نگارش خط هيروگليف همان طور كه گفتيم از پاپيروس وقلم نی و مركب استفاده می شد درحالی كه برای نوشتن خطوط ميخی نياز به لوحه های گلی نرمی بود كه با قلم چوبی برآن می نگاشتند و سپس لوحه را می پختند.

از خط ميخی سومری نخستين ، خط ميخي ايلامی منشعب می شود كه برای نگارش زبان ايلامی كه جزو زبان های منفرد است به كار می رود.

خط ميخی اكدی (بابلی) نيز از منشعبات همين خط است. خط ميخی به جز منطقه بين النهرين درگستره وسيعی رواج می يابد: در آسيای صغير وبين النهرين شمالی و در ميان هيتی ها ، هوری ها، اورارتورها، لولوبی ها و كاسی ها وغيره .4

خط ميخی كتيبه های فارسی باستان دوره هخامنشی از روی خط ميخی بابلی و ايلامی درست شده است كه نسبت به آنها علائم ساده تر و كم تری دارد.حروف هجايی هستند (يعنی مصوت به همراه صامت) و از چپ به راست نوشته می شوند. خط ميخی زبان فارسی را می توانيم صورت تكامل يافته خطوط ميخی ديگر بدانيم.

هم زمان با تكامل تدريجی خطوط ميخی و در هزاره دوم پيش از ميلاد خط ديگری در سرزمين فنيقيه پا به عرصه وجود می گذارد و آن خط فنيقی است. قديمی ترين نمونه اين خط در كاوش های شهر گوبله ، از شهرهای فنيقی باستان (حوالی سوريه كنونی) كه يونانيان آن را بيبلوس می ناميدند، به دست آمده است.

اين شهر در ميان يونانيان ، به عنوان داشتن بهترين پاپيروس ها ، شهرت داشت و مركز مهم بازرگاني مصر و يونان بود. چون يونانيان وسايل نوشتن خود را از اين شهر بدست می آورند نام بيبلوس در نزد آنها به معنی كتاب گرفته شده و بعدها Bible ، مفهوم كتاب دينی تورات و انجيل را يافت .5

الفبای فنيقی با 22 علامت خطی كه تنها صامت ها را نشان می داد، از راست به چپ نوشته می شد. به زعم خط شناسان ،نشانه هايی از خط مصری باستان و خطوط تصويری را در الفبای فنيقی می توان يافت . اين خط برخلاف خط هيروگليف كه در انحصار كاهنان بود و يا خط ميخی كه تنها طبقه دبيران با آن سرو كار داشتند، براحتی در دسترس عامه قرار گرفت . چون نگارش و فراگرفتن آن آسان بود.

اين خط در آسيای غربی نفوذ يافت و جايگزين خط ميخی شد و به غرب (اروپای امروز) كه هنوز دارای خط و كتابت نبود راه يافت. اين مسئله از طريق يونان انجام گرفت كه با فنيقی ها ارتباط بازرگانی داشتند.

يونانيان اين الفبا را با اسم سامی آن كه نماينده دو حرف اول آن بود«آلفا بتا» ناميدند و برای استفاده خود تفييراتی در آن دادند و مصوت ها را وارد خط ساختند و خط صامت نگار را به آوانگار تبديل كردند و جهت نگارش را نيز تغيير دادند و از چپ به راست نوشتند.
لازم به يادآوری هست كه كهن ترين نوشته ها معمولا از راست به چپ و سپس از چپ به راست نوشته شده است و درآغاز نوعی روش شيار گونه متداول بوده است.

گونه ای از خط يونانی را، يونانيان مهاجر با خود به روم بردند و در آنجا بر اين مبنا، الفبای لاتينی به وجود آمد كه زبانهای گوناگون اروپا بدان خط نوشته شد.

بخشی از اروپای شرقی كه به كليسای دوم وابسته بودند ، الفبای لاتينی را برای نگارش برگزيدند، مانند كشورهای لهستانی ، چك ها ، كروا ت هاو ...

اما در سده نهم ميلادی كشيشی از كليسای بيزانس به نام سيريل با تركيبی از الفبای يونانی و رومی خطی را برای نگارش زبان اسلاوی به وجود آورد. گونه ای تعديل شده از اين الفبا كه سيريليك ناميده می شود برای نگارش زبان روسي و ديگر زبانهای هم جوار به كارمی رود .6

الفبای فنيقی به نوعی شبه قاره هند را نيز در نورديد. دانشمندان خط برهمايی هند را از فرزندان همين خط می دانند كه زبان سنسكريت و ديگر زبانهای هندی با آن نوشته می شود. متون دينی بودايی به زبان ختنی (سكايی) كه يكی از زبان های ايرانی شرقی دوره ميانه است به خط برهمايی نوشته شده است .7

يكی ديگر از فرزندان خط فنيقی خط آرامی است كه به سرعت در خاور ميانه پخش شد .8

آرامي‏ها اقوامی بودند كه از صحرای شمالی عربستان به سوی خاور ميانه مهاجرت كردند و دربين‏ النهرين مستقرشدند. دراوايل هزاره اول پيش از ميلاد ، حكومت‏هايی برای خود برپا كردند ولی به زودی مقهور و خراج گزار آشوري‏ها گشتند . اما از آنجا كه بازرگانان موفقی بودند نفوذ ريشه داری در منطقه كردند و محل استقرار خود را در بابل و نينوا قرار دادند و بر جمعيتشان نيز افزوده شد و زبان اين قوم زمانی دراز در اين منطقه پاييد و مهم‏تر اين كه بر مبنای الفبای فنيقی ، خط آرامی به وجود آمد كه به سرعت رواج يافت و تبديل به خط بين ‏المللی منطقه شد و زبان آرامی نيز كه چندان دور از زبان‏های سامی آن نواحی نبود ، تبديل به زبان ارتباطی خاورميانه گشت. پديد آمدن دولت هخامنشی كه سرزمينی گسترده از ماوراء‏النهر تا بين ‏النهرين را در برمي‏گرفت و نياز به يك زبان ارتباطی واحد داشت، بر گسترش خط و زبان آرامی در اين راستا افزود .

خط و زبان آرامی در دولت هخامنشی تبديل به زبان ديوانی شد و دبيران آرامی ‏نژاد و آرامی زبان دردستگاه‏های ديوانی ايالت‏های مختلف سرزمين هخامنشی به خدمت مشغول شدند و زبان و خط آرامی با عنوان آرامی رسمی يا آرامی امپراطوری پا به پای زبان فارسی باستان و خط ميخی كه تنها در كتيبه‏ های هخامنشی به كار می ‏رفت در ارسال مراسلات به كار گرفته شد . بدين صورت كه نامه به زبان هر ايالتی تقرير می ‏شد. دبير آرامی زبان آن را به زبان و الفبای آرامی می ‏نوشت و نامه به ايالت‏های ديگر فرستاده می شد و در آنجا دبيرهايی از همين نوع آن را به زبان آن ايالت برمی ‏گرداندند و برمی ‏خواندند .

پس از دوران هخامنشی در دوره كوتاه مدت اسكندر و سلوكي‏ها زبان و خط يونانی در مراسلات رسمی و اداری به كار رفت تا اين كه در زمان اشكانيان خط پهلوی اشكانی برای نوشتن زبان پهلوی اشكانی ، بر مبنای خط آرامی پايه ‏ريزی شد و سپس خط پهلوی ساسانی در همين راستا به وجود آمد كه هركدام گونه ‏های كتيبه ه‏ای و تحريری دارند . اين خطوط صامت نگارند وحتی تعداد علامت‏ها نسبت به الفبای آرامی كم‏تر نيز هست و همين موضوع مشكلاتی را برای خواندن زبان پهلوی ايجاد می ‏كند. اين خطوط از راست به چپ نوشته می ‏شوند .9

خط اوستايی كه برای به تحرير در آوردن كتاب دينی زرتشتيان به كار رفته است و يكی از كامل‏ترين خطوط دنياست، برمبنای خط پهلوی ساسانی اختراع شده است . اين خط آوانگار هست و با 53 يا 58 علامت صامت و مصوت از قابليت نگارشی بسيار بالايی برخوردار است . از راست به چپ نوشته می ‏شود و به نام‏های دين دبيره و دين دبيريه ، دين دفيره و . . . هم ناميده می ‏شود .10
از نخستين سده‏ های اسلامی چون زبان و خط پهلوی حالت رسمی خود را از دست داد مشكلات آن بيشتر عيان شد و برای سهولت در خواند متون پهلوی آن را به الفبای اوستايی برگرداندند و اين نحوه نگارش پازند ناميده می ‏شود .11

در دوره زبان‏های ايرانی ميانه خطی كه مانی در آثار خود به كار برده است نيز از اهميت ويژه‏ ای برخوردار است . مانی خط را بر مبنای خط سريانی ابداع كرد كه نسبت به خط پهلوی از امتيازات بهتری برخوردار است و در آن موازين زيبا شناختی خطی مراعات شده است .

زبان‏های سريانی يكی از زبان‏های گروه شرقی زبان آرامی است كه در دوران گذشته زبان علم بود. بسياری از آثار علمی يونانی و پهلوی و عبری به اين زبان برگردانده شده است . خط سريانی از فرزندان خط آرامی به شمار می ‏آيد .12

نوشته ‏هايی كه به زبان سغدی ، يكی از زبان‏های شرقی ايران به دست ما رسيده است با خط‏های سغدی مانوی ، سغدی مسيحی و سغدی بودايی نوشته شده است كه خط اخير در حقيقت خط سغدی را نشان می ‏دهد . اين خط نيز از فرزندان شاخه ديگر آرامی است .13

لازم به يادآوری است كه خط عبری نيز كه سابقه زبانی آن به سده چهارم پيش از ميلاد می رسد از اصل آرامی نشات گرفته است . عموم يهوديان جهان خط عبری را برای نگارش آثار خود به كار می گيرند.

خط عربی نيز با واسطه نبطيان از خط آرامی به وجود آمده است . نبطيان قومی از نژاد عرب بودند كه در نبطيه زندگی می ‏كردند، از حدود 150 سال پيش از ميلاد گونه ‏ای از خط و زبان آرامی درميان ايشان رايج بود، از اين خط ،خطی موسوم به سينايی نو به وجود آمد كه از سده اول پيش از ميلاد تا سده چهارم ميلادی در شبه جزيره سينا رواج داشت. خط كوفی (در كوفه و حيره) و نسخ (در مكه ومدينه) از اين خط اقتباس شده اند .14

گونه ای از اين خط نسخ برای نوشتن آثار زبان خوارزمی كه يكی از زبانهای ايرانی شرقی است به كار رفته است.

ايرانيان نيز در سده های نخستين پس از اسلام با افزودن حروف فارسی به الفبای عربی خط فارسی را بر مبنای نسخ پايه گذاری كردند و سپس خط نستعليق و خط شكسته و ديگر خطوط ايرانی ابداع شد.

--------------------------------------------------------------------------------

1- فريدريش ، يوهان ، زبان های خاموش. ترجمه دكتر يدالله ثمره، دكتر بدرالزمان قريب، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، 1365، ص 5،
2- همان، ص 10.
2a- Lecoq, P. Les Inscriptions de papers achemenide, 1997, p.59.
3- زبان های خاموش، ص 39، و همچنين بهار ، مهرداد. « خطوط باستانی از آغاز تا خط كوفی» ، از اسطوره تا تاريخ، نشر چشمه 1377، ص258.
4-زبان های خاموش ،ص48.
5- پورداود، فرهنگ ايران باستان ، تهران 1326، ص132 تا 136.
6- ناتل هانلری، پرويز، تاريخ زبان فارسی، جلد اول، چاپ دوم، 1366، ص 134.
7- گاور، البرئتن، تاريخ خط، ترجمه عباس ئخبر و دكتر كوروش صفوی،تهران، 1367، ص 133 به بعد.
8- تفضلی، احمد، «آرامی » دايرة المعارف بزرگ اسلامی ، جلد 1 ، تهران 1368، ص 287 تا289.
9- آموزگار ، ژاله، تفضلی ، احمد ، زبان پهلوی، ادبيات و دستور آن ، انتشارات معين ،چاپ سوم 1380، ص 44 تا 54.
10- Taffazzoli, A.”Dabire, Encyclopaedia Iranica IV, 5,1993,540-41.

11-آموزگار، ژاله، «گزارشی از پازند» ،مجله دانشكده ادبيات تهران، سال بيست وسوم، شماره چهارم1355،ص14 تا 19.
12- ابوالقاسمی ، محسن، تاريخ زبان فارسی، انتشارات سمت، 1373، ص 154.
13- قريب ، بدرالزمان، فرهنگ سعدی تهران 1374 ص 24 تا29.
14- ابوالقاسمی، تاريخ زبان فارسی، ص 155.

برگرفته از سايت دكتر ژاله آموزگار

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

فارسی يا پرشين

فارسی يا پرشين

نام زبان ما به انگليسی چيست: فارسی (Farsi) يا پرشين (Persian)؟ نام زبان ما فارسی است. در انگليسی به آن پرشين (Persian) مى‌گويند. اگر چه اين گفته ساده مى‌نمايد اما در سالهای اخير در زبان انگليسی به گونه‌ای روز افزون به جای واژه پرشين (Persian)، از واژه فارسی (Farsi) استفاده مى‌گردد.

قرن‌هاست که در غرب از واژه پرشين (Persian) استفاده مى‌کنند که اصل آن به واژه‌های پارس و پارسی بر مى‌گردد. هنگامی که هزار سال پيش از ميلاد مسيح اقوام آريايی به سرزمين پرسيس مهاجرت کردند پارس و زبان آنها نيز پارسی شناخته شد. اين زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونى‌های بسياری در دوره‌های گوناگون شده است که نتيجه آن پديداری پارسی کهن (که تا سه سده پيش از ميلاد زنده بوده)، پارسی ميانه يا پهلوی (که تا سده نهم پس از ميلاد رايج بوده)، و پارسی نو که ديگر پس از تسلط عرب ها نام آن به فارسی موسوم شده بوده است.چرا که در زبان حاکمان جديد صدای "پ" وجود نداشت.

اگر اين صدا وجود داشت و يا اگر ايرانيان پشتکار بيشتری در نگهداری نام واقعی آن می‌کردند، با توجه به تشابه آن با نام آن در زبانهای غربی کار امروز ما يقينا ساده تر مى‌بود. ولی ايرانيان از فرم عربی اين واژه که همان "فارسی" است برای ناميدن زبان خود استفاده کردند.

اما در غرب از همان دوران يونان و رم باستان اين زبان پرشين (Persian) - يا با تلفظی شبيه به آن بسته به نوع زبان اروپايی خوانده شد. فارسی در دوران امپراتوری اسلامی همچنان اهميت خود را حفظ کرد و در کنار عربی به يک زبان جهانی بويژه در فلات ايران، در آسيای ميانه، و تا همين سده‌های اخير بعنوان يک زبان رسمی در هند تبديل گرديد. اما سخن اصلی ما بر سر نام اين زبان در زبان انگليسی است نه تاريخچه آن. مسئله اين است که چرا ناگهان در امريکا و نيز در بسياری از کشورهای اروپايی بجای نام انگليسی (Persian) يا فرانسوی (Persane)، يا آلمانی (Persisch) آن، واژه "فارسی" (Farsi) که در واقع نام بومی زبان ما در ايران يا کشورهای فارسی زبان است بکار برده مى‌شود و چه کسانی به اين کار دامن مى‌زنند؟ اشکال آن چيست؟برای کسانی که به روزنامه‌ها، کتابها، و نشريات انگليسی و يا اروپايی در دوره‌های پيش از دهه هشتاد ميلادی دسترسی دارند و يا برای کسانی که آن سالها را بياد مى‌آورند، روشن است که اين زبان در آن روزگار در انگليسی بطور عمده پرشين (Persian) خوانده مى‌شد و نه فارسی (Farsi).

اما در واقع پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵٨ بود که بگونه‌ای گسترده و ناگهانی از اين زبان در انگليسی و ساير زبانهای اروپايی بعنوان فارسی (Farsi) نام برده شد. پيش از آن به ندرت و در موارد خاصی اين واژه به چشم مى‌خورد و قطعا مردم عادی غرب از آن بى‌اطلاع بودند. در آن زمان واژه فارسی (Farsi) تنها به معنای نام محلی زبان ما در زبان‌های غربی وجود داشت. انقلاب ايران در بسياری زمينه‌ها بويژه در رابطه با چگونگی توليد فرهنگ و گسترش آن، توليد ايدولوژی و ارتقا» آن، توليد هنر و تبليغ آن، و نيز در زمينه چگونگی عرضه داشت هويت ايرانی رابه طور اساسی در جامعه دگرگون کرد. در سطح عمومی، ديگر اين گونه توليدات در انحصار يک گروه برگزيده اجتماعی نبود بلکه بسياری از مردم عادی نيز فرصت يافتند به اين گونه فعاليتها بپردازند. از جمله مثال‌های موفقيت‌آميز آن شرکت انبوه بى‌شماری از زنان ايرانی در فعاليت‌های ادبی، سينمايی، و نقاشی است.

کوچ بسياری از ايرانيان با زمينه‌های اقتصادی و فرهنگی مختلف به غرب پيش از اين بيشتر در رابطه با ايران تاريخی بود تاثير گذاشت. از نتايج اين دگرگونى‌های گفتمانی يکی هم رواج واژه فارسی (Farsi) بعنوان تمام اين زبان در خارج از کشور بود. اما ابتدا اين را بايد روشن کرد که کسانی که به رايج کردن اين واژه در زبانهای خارجی کمک کردند که بودند و از کدام خواستگاه دست به اين کار زدند. در اين رابطه به چند گروه مى‌توان اشاره کرد که هر کدام ممکن است با انگيزه يا دلايل مختلفی به اين کار اقدام کرده باشند. نخستين گروه مديران کشوری بودند که در اخبار انگليسی و ديگر زبان‌های خارجی، در نشريات انگليسی، در بروشورهای جهانگردی، و در اعلاميه‌های انقلابی به زبان‌های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند.اينان گاه از سر بى‌توجهی از واژه فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می‌کردند و گاه نيز انگيزه‌های ايدولوژيک آنان را به اين کار وا مى‌داشت.

گروه ديگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگليسی کمک کردند برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهيه گزارش به ايران سفر می‌کردند. با توجه به زمان محدودی که در آنجا مى‌گذراندند، تعجب آور نبود که تنها کلمه‌ای را که حتما ياد مى‌گرفتند همين واژه فارسی بود بويژه که از مسئولين هم هنگام انگليسی صحبت کردنشان، کلمه پرشين را نمى‌شنيدند. اين خبرنگاران پس از بازگشت از همه معلومات تازه خود را، از جمله نام زبان کشور ايران، در نوشته‌هايشان استفاده می‌کردند تا خوانندگان خود را بهتر تحت تاثير قرار دهند. هنوز هم برخی از آنان به اين کار ادامه می‌دهند و از بکار بردن نام درست اين زبان در زبان خود اجتناب می ورزند. گروه بعدی که از واژه فارسی (Farsi) برای ناميدن اين زبان در انگليسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. اين‌ها معتقدند که برای تشخيص زبان‌هايی که در ايران، افغانستان، و تاجيکستان رايج است بهتراست که زبان ايران را فارسی (Farsi)، زبان افعانستان را دری (Dari)، و زبان تاجيکستان را تاجيک (Tajik) بنامند چرا که اطلاق واژه پرشين (Persian) به همه آنها درست نيست.

و اين اعتقاد بر اين اساس استوار است که اين‌ها سه زبان مختلف، يا بر طبق نظرات برخی ديگر از آنان دست کم سه گويش گوناگون، هستند. در اين مورد در واقع اغراق مى‌شود، به همانگونه که برخی از زبان شناسان در تفاوت بين فارسی نوشتاری و گفتاری چنان اغراق مى‌کنند که گويی در باره تفاوت بين عربی استاندارد و فصيح سخن مى‌گويند. گروه بعدی عامل عمده رواج واژه فارسی (Farsi)، مهاجران دهه شصت هستند. اين گروه از همه بزرگتر بوده و دسترسی به آنان برای بحث در مورد نام زبان فارسی در زبانى‌های خارجی نيز از همه سخت‌تر است. بيشتر اين افراد به هنگام ورود به غرب به هيچ زبانی به جز فارسی تسلط نداشته‌اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور ميزبان را بخوبی فرا نگرفته‌اند. آنها هنگام پر کردن درخواست نامه‌های اداره مهاجرت در امريکا و کانادا و در برابر پرسش "زبان مادری شما چيست؟" مى‌نوشتند فارسی (Farsi) و نمى‌دانستند يا هنوز هم نمى‌دانند که نام زبان آنها در انگليسی يا ديگر زبانى‌های اروپايی فارسی (Farsi) نيست. نتيجه اينکه که در سالهای اخير ما شاهد ظهور اين واژه در اسناد و ادبيات اداره مهاجرت کشورهای غربی بوده‌ايم.

گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ايرانيان نسل دوم هستند. اينها از پدر و مادر خود شنيده‌اند که نام زبان مادريشان فارسی (Farsi) است و اين احتمالا همان چيزی است که در مدارس آخر هفته که بعضا برای فراگيری زبان فارسی در آن شرکت مى‌کنند نيز بدانها آموزش داده شده است که همه اينها البته طبيعی است چون اين روند فراگيری نام زبان تماما به زبان فارسی صورت گرفته است. اما از آنجايی که بسياری از جوانان نسل دومی مطالعه چندانی در باره زبان و فرهنگ خود بزبان انگليسی ندارند، هيچگاه اين فرصت را نيافته‌اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند.

اينها هنگامی که وارد دانشگاه مى‌شوند و از روی علاقه، نياز، يا کنجاوی بدنبال درسى‌های زبان يا ادبيات فارسی مى‌گردند و آنها را نمى‌يابند بسيار نا اميد مى‌شوند غافل از اينکه اين دروس در دانشگاهای عمده امريکا بطور مرتب تحت عنوان Language Persian و يا Literature Persian در همه سطوح ابتدايی، متوسطه، و پيشرفته ارائه مى‌شود. اما اکنون بپردازيم به اينکه چه اشکالی دارد که ما در انگليسی بجای پرشين (Persian) بگوييم يا بنويسيم فارسی (Farsi). مگر نه اينکه در ايران و برخی ديگر کشورها اين زبان را فارسی مى‌نامند؟ آيا دانشگاهيان و پژوهشگرانی که به لزوم کاربرد پرشين (Persian) اصرار مى‌ورزند، و همه آنها هم لزوما ايرانی نيستند در رويای بازگشت به دوران ايران باستان بسر مى‌برند؟ پاسخ به اين پرسشها منفی است. مسئله اساسی اين است که بنا به دلايل زير در زبان انگليسی کاربرد پرشين (Persian) از کاربرد فارسی (Farsi) بهتر است، و منجر به منسوخ شدن کاربرد پرشين (Persian) نخواهد شد، و اين استدلال در مورد استفاده از نام درست اين زبان در ساير زبانهای اروپايی نيز صدق مى‌کند.

اول اينکه، از نظر تاريخی کار برد واژه فارسی (Farsi) در زبان انگليسی اشتباه است. اشتباه است چون هيچگاه غربى‌ها اين واژه را بطور روزمره در امور فرهنگی و علمی بکار نبرده‌اند. تا پيش از انقلاب ۱٩٧٩، اين واژه بيشتر متعلق به دانشنامه‌ها و فرهنگ واژه‌ها بود آن هم برای اينکه توضيح دهند که نام بومی و محلی اين زبان چيست. در سالهای اخير اما اين واژه به آنها تحميل شده است و اين تحميل در باز شکل‌گيری هويت ايرانيان تاثير خواهد گذاشت. دوم، خود واژه Farsi در زبان انگليسی يک واژه خوش صدا نيست. شنونده را به ياد واژه‌هايی از قبيل Farce و Farcical به معنای لودگی، نمايش مسخره، و کارهای مضحک مى‌اندازد. در فرانسه کار برد واژه Farsi بجای Persan حتی بد آوا تر است. شنونده را بياد (Farci stuffeb) و (Farce joke) مى‌اندازد. چهارم و از همه مهمتر اينکه در ضمير آگاه يا ناخودآگاه يک انگليسی زبان و يا يک غربی بطور کلی، واژه پرشين (Persian) مرتبط با و ياد آورنده بسياری از جنبه‌های مثبت فرهنگی ما ست.

شعر، ادبيات، مسجد، غذا، خاويار، گربه، مينياتور، قالی، پسته، مفاهيمی بدی نيستند که با نام زبان ما بعنوان يک صفت عجين گرديده‌اند. در اذهان مردم غرب، Persian and Persia به هم نزديک بوده: يکی نام کشور و مليت و ديگری نام زبان ماست. از همين روی است که بسياری بر اين باورند که تغيير نام بين‌المللی کشورمان از Persia به ايران نيز زيان‌آور بود چرا که نام جديد تاريخ کهن‌سال کشور را تداعی نمی‌کرد. در واقع، خود رضاشاه که اين کار را کرده بود، بنا به اسناد تاريخی بعدها از کار خودش پشيمان گرديد اما ديگر جامعه بين‌المللی به نام جديد (که البته در خود ايران جديد نبود چون کشور هميشه به همين نام خوانده مى‌شد) عادت کرده بود. بنابراين پرشين (Persian) ضمن اينکه نام زبان ماست، بعنوان صفت - مليت ما را نيز هنوز توصيف مى‌کند. پس بهتر است ما به اين قضيه نام زبان مادری يا ملی مان نيز بعنوان يک تمرين در فراگيری دمکراسی بنگيريم.

در اين راستا بايد تنبلی نکرد و توجه داشت که نام زبان ما در زبان انگليسی، فرانسوی، آلمانی، و بسياری از زبانهای اروپايی ديگر، و نيز در جامعه بين‌اللملی و سازمان ملل متحد فارسی (Farsi) نيست و رواج اين واژه در اين زبان‌های خارجی و مجامع بين‌المللی ممکن است به هويت و هماهنگی فرهنگی ما زيان رساند.

منبع
________________________________________

برگرفته از By RedWine, 12-Feb-2008, Iranian.com

۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

پیشینۀ پارلمان در افغانستان

پیشینۀ پارلمان در افغانستان

نوشته: اسما حبيب

زمانی که موضوع تضمين آزادی‏های فردی در جامعه به ميان می‏آيد محدوديت قدرت مطلقه حاکمان و تقسيم قدرت ميان مردم و حکومت به عنوان يکی از راهکارهايی مطرح می‏شود که بر اساس آن مردم به نوعی از آزادی‏های سياسی، اجتماعی و مدنی دست می‏يابند.

اساسا مساله ايجاد پارلمان نيز از همين جا منشا می‏گيرد و به همين دليل پارلمان را "نهادی ممثل اراده مردم" می‏دانند.

نصرالله ستانکزی، استاد دانشکده حقوق و علوم سياسی دانشگاه کابل در مورد ماهيت پارلمان در چارچوب دولت می‏گويد: "پارلمان يک نهاد سياسی و حقوقی در ساختار دولت‏ها است و به طور کل، تجمع نمايندگان مردم در يک مجمع قانون است. اين مجمع به منظور تصويب قوانين، کنترل بر دولت و نظارت بر عملکردهای حکومت ايجاد می‏شود. پارلمان را در يک جمله می‏توان شرکت مردم در قدرت عامه ناميد."

در افغانستان پيش از اينکه قانون در مورد ايجاد پارلمان و تفکيک قوا حکم کند، لويه جرگه‏ها (اجلاس بزرگ مردم) بيشتر نقش کليدی در تاسيس و به وجود آوردن نظام‏ها داشته است.

عارف ببرکزی، معاون وزارت اقوام و قبايل افغانستان از برخی جرگه‏هايی می‏گويد که در زمانهای مختلف برای اين کشور سرنوشت‏ساز بوده است.

او می‏گويد: "پس از کشته شدن امير حبيب‏الله خان در سال ۱۳۰۰ خورشيدی، اولين لويه جرگه در شهر جلال‏آباد برگزار شد، در اين لويه جرگه نخستين بار مسوده (پيش نويس) قانون اساسی و برخی نظامنامه‏ها به تصويب رسيد. پس از آن در ۱۳۰۳ خورشيدی يعنی سه سال بعد، لويه جرگه اساسی منتخب در ولسوالی پغمان تاسيس شد که ۴۲۸ تن عضو داشت و برخی نظامنامه‏هايی را که قبلا تصويب نشده بود در اين لويه جرگه به تصويب رساندند".

او می‏افزايد: "بعد از آن در سال ۱۳۰۷ خورشيدی، امير امان‏الله خان از سفر اروپا به افغانستان بازگشت و لويه جرگه بزرگ با اشتراک يک هزار و يک صد تن را در پغمان برگزار کرد و در اين اجلاس برای اولين بار رنگ پرچم افغانستان تعيين شد."

تفاوت میان لویه جرگه و پارلمان

به باور برخی از افغانها، لويه جرگه‏ها در افغانستان در زمان‏های مختلف بیشتر به عنوان يک نهاد موسس کارآيی داشته است تا يک پارلمان.

نصرالله ستانکزی در مورد برخی از تفاوتها ميان نقش لويه جرگه‏ها و پارلمان‏ها در افغانستان می‏گويد: "لويه جرگه وقتی در قانون اساسی پيش بينی می‏شود در واقع اشاره به مجلس موسسان است. وجود اين مجلس زمانی مطرح می‏شود که يک کشور فاقد دولت و قانون باشد، اين مجلس موسسان، دولت و عناصر مربوط به دولت را در چارچوب قانون تقسيم بندی می‏کند، با وجود اينکه لويه جرگه‏های افغانستان ويژگيهای تعاملی دارد اما به مجلس موسسان که در اروپا در طول ساليان تمرين شده بود، شباهت دارد."

اولین پارلمان در افغانستان

نخستين‏بار فکر ايجاد پارلمان که بيشتر از تحولات منطقه و جهان الهام گرفته بود، در زمان شاه امان‏الله خان در افغانستان طرح شد و پس از آن اولين پارلمان به شيوه معاصر و مروج در جامعه بين‏المللی در دوره سلطنت محمدنادر شاه در سال ۱۳۱۱ خورشيدی اساس‏گذاری شد.

در دوره سلطنت محمدنادر شاه در سال ۱۳۰۸ خورشيدی، مجلس عيان که ۳۸ نفر عضو داشت آغاز به کار کرد و درست سه سال پس از آن، با ايجاد مجلس دوم زير نام "شورای ملی" عملا افغانستان دارای پارلمانی شد که دارای دو مجلس بود.

پارلمانهای افغانستان در ابتدا بيشتر انتصابی بود تا انتخابی. زمانی که ظاهر شاه به قدرت رسيد پارلمانهای افغانستان تا دور يازدهم پارلمانهای انتصابی بودند.

پارلمان "دموکراتیک" و "غیردموکراتیک"

در حال حاضر اکثر کشورهای جهان پارلمانهايی به شکل دو مجلسی و يا يک مجلسی دارند اما تفاوت در نوع اين پارلمان ها، نشان‏دهنده تاثير و کارآيی آنهاست.

به گفته آقای ستانکزی، کشورهايی که دارای پارلمانهای دموکراتيک هستند، موثريت بيشتر دارند.

او می‏گويد: "پارلمانها از لحاظ ماهيت دو نوع هستند؛ پارلمانهای دموکراتيک و غير دموکراتيک. پارلمانهای دموکراتيک براساس اراده مردم به طور طبيعی به ميان می‏آيند و اين پارلمانها بايد انتخابات شفاف داشته باشند. حضور احزاب چشمگير باشد و حضور اقليت‏ها و جامعه مدنی مشاهده شود. اما پارلمانهايی که از سوی حکومت‏ها، دولت‏ها و حلقات معين سياسی از بيرون تنظيم می‏شود، غير دموکراتيک است و فقط يک عنصر سياسی محسوب می‏شود."

کارشناسان معتقدند که وجود پارلمانهای سمبليک (نمادين) و غير دموکراتيک در جهان سبب شده است تنها ۵۰ در صد مردم از دموکراسی بهره‏مند شوند.

در حاليکه کشورهای مختلف جهان انواع پارلمان‏ها را تجربه می‏کنند بطور کلی برداشت‏های جهانی در مورد پارلمان و نقش آن در روند دموکراسی چگونه است؟

آقای ستانکزی در اين مورد می‏گويد: "پارلمانهای دموکراتيک و غير دموکراتيک محصول تجربه پارلمانهای جهان است. تجارب خوب پارلمان را می‏توان در اروپا بيشتر مشاهده کرد، برخی از کشورهای آسيايی مانند هند، اندونزی، فيليپين و تايلند مثالهای خوب پارلمان‏ها در منطقه را دارند. در اين کشورها کمتر واقع می‏شود که عدم حضور مردم، احزاب و نامزدهای مستقل در انتخابات باعث نگرانی دولت شود. به طور مثال در يکی از انتخابات پارلمانی در هندوستان فقط ۱۵ درصد از مردم کشمير که واجد شرايط بودند در انتخابات شرکت کردند اما کميسيون تنظيم انتخابات در هندوستان نتايج انتخابات را مشروع ارزيابی کرد."

پارلمان؛ تامین کننده دموکراسی

اما افغانستان تاکنون چگونه پارلمان را تجربه کرده است؟

عارف ببرکزی در اين مورد می‏گويد: "پارلمانی که از زمان نادر خان آغاز شده بود تا دور يازدهم يکسان ادامه داشت، حکومت مشورتهای خود را از پارلمان می‏گرفت، مساله بودجه از طريق پارلمان حل می‏شد، پيش‏نويس قوانين تصويب می‏شد... اما در دور دوازدهم فعاليت پارلمان در افغانستان، برای اولين‏بار در سال ۱۳۴۳، با به وجود آمدن تفکيک قوای سه گانه، يک شورا (مجلس) مقتدر و با صلاحيت ايجاد شد. اکثريت نمايندگان، از مردم اعتدال‏پسند بودند و اين شورا استقلال کامل و طبيعی خود را داشت، استقلال رای و اظهار بيان داشت، نمايندگان اين شورا نظريات خود را آزادانه اظهار می‏کردند و قوانينی که به نفع ملت بود تصويب می‏شد و قوانينی که با منافع ملی سازگار نبود رد می‏شد. اين شورا صلاحيت داشت که هميشه از حکومت سوال کند و در مقابل، حکومت در برابر شورا مسئوليت داشت و جوابگو بود."

با اين وجود، نقد و نظرها در مورد چگونگی پارلمان افغانستان ناهمگون است اما در يک نگاه عمومی که بسياری بر آن اتفاق نظر دارند، پارلمان به عنوان يکی از اصول مهم برای تحکيم و نهادينه کردن دموکراسی و تامين آزادی‏های فردی، امری ضروری پنداشته می‏شود.

بيشتر مردم بر اين باورند که وجود پارلمان هر چند ضعيف و غير دموکراتيک، نسبت به نبود پارلمان در يک کشور بهتر است.

منبع
________________________________________

برگرفته از: اسما حبيب، کابل: سايت فارسی بی بی سی

جُستارهای وابسته
________________________________________

پرتو نادری، پيشينۀ پارلمان يا شورای ملی در افغانستان، سايت اينترنتی مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان

تعداد بازديدکنندگان