آشنايان با كار ــ و ـ بار فرهنگى و قلمى من مى دانند كه من چهل سال است با مسائل زبان فارسى در رابطه با علوم انسانى و فلسفه ى مدرن سر ــ و ــ كلّه مى زنم. من اين جا نه يك مسأله ى دشوار كه دشوارترين مسأله را در كار انتقال فكر و فرهنگ مدرن به فضاى معنوى زيستى خودمان مى بينم و در اين راه به اندازه ى توان خود براى روشن كردن مسأله و باز گفتن آن و همچنين براى گره گشايى، براى توليد مايه و سرمايه ى زبانى، كوشيده ام. براى منى با چنين حسّاسيّت بى نهايت به كار زبان، آنچه بسيار دردناك و غم انگيز است آن است كه، به رغم جنب ــ و جوشى كه در اين سال ها در فضاى زبان فارسى هست و نوشته هاى به نسبت بهترى كه با قلم هاى روان تر و تواناتر و سالم تر و نوآورتر مى بينم، هنوز، اى بسا، دست بالا با قلم هاى ناپخته، زبان هاى بى در ــ و ــ پيكر، كژ ــ و ــ كوژنويسى هاى ذهن هاى واپس مانده است ذهن هايى كه نه از دستور و منطق زبان خبر دارند نه از منطق و روش انديشه. اين همه ترجمه ها و مقاله ها و «تأليف»هاى بى سر ــ و ــ ته و گنگ، تا سر حد بى معناى مطلق، براى اين است كه ما با مسأله ى زبان بسيار ساده انگارانه رو به رو شده ايم و هرگز آن را چنان كه بايد طرح نكرده ايم. هنوز به وجه تاريخى و فرهنگى زبان نينديشيده ايم. هنوز نپرسيده ايم كه باز بردن ايده ها و مفهوم ها و انديشه هاى مدرن با آن درازا و پهناى شگفت انگيز، از زبان هايى با آن توانايى و كارآمدى، به زبانى كه هنوز در قرون وسطاى خود دست ــ و ــ پا مى زند، و در نوشتار گرفتار بيمارى هاى ديرينه ى خويش است، چه گونه ممكن است. اين «مدرنيته» و «پست مدرنيته» را چه گونه مى شود به چنين زبانى فهميد و فهماند، اگر بناست كه به راستى بفهميم و بفهمانيم و اداى فهم در نياوريم؟
كار زبان ما هنوز در دست اديبان است، با آن خوى و پسند بسيار محافظه كارانه ى سنّتى كه خوب با آن آشناييم. زبان شناسان ما، همچون ديگر دانش آموختگان ما در علوم انسانى، هنوز پاى شان را چندان از تكرار نظريات پايه گذاران علمى كه تدريس مى كنند آن طرف تر نگذاشته اند و به مسأله ى زبانى ما از ديدگاهى تاريخى و فرهنگى نزديك نشده اند. زبان شناسى، چه از ديد علمى چه فلسفى، با همه حرف هايى كه از دوسوسور و چامسكى يا ويتگنشتاين و هايدگر و دريدا، يا هر دانشور و فيلسوف ديگر، نقل و قرقره مى كنيم، هنوز از آن ما نشده است، زيرا نتوانسته ايم در پرتو آن ها مسأله ى خود را ببينيم. اين مسأله ها هنوز مسأله هاى آن از ــ ما ــ بهتران است كه ما، مثل همه ى مسأله هاى ديگر، از سر تقليد، از سر نمايش، يا براى خوردن يك لقمه نان مى بايد قرقره و تكرار كنيم، آن هم چه بسا به زبان گنگ، به زبانى شكسته ــ بسته.
دليل آن شايد اين باشد كه زبان از رگ گردن به ما نزديك تر است. درگير شدن با زبان، از اين ديدگاه، يعنى درگير شدن با خود، با تمامى عادت هاى به ميراث برده، با تاريخ و فرهنگ خود يعنى در برابر چشم غرّه ها جرأت ــ و ــ جسارت به خرج دادن يعنى پيه بسيارى چيزها را به تن ماليدن يعنى با تمامى رسوب تنبلى ها و آسان گيرى هاى صوفيانه اى كه «پشت قباله»ى تاريخى ما و ارث ــ و ــ ميراث «گران بها»ى نياكان ماست، در افتادن (كه سخت ترين جاى كار چه بسا همين جا باشد) و «يعنى»هاى ديگر هم... بارى، من دل ام به هم مى خورد و گاهى سخت به خود مى پيچم وقتى كه در مجلّه ها و كتاب هامان از قلم هايى با آن عنوان هاى دكترى و پروفسورى هذيان نامه هايى به نام مقاله يا كتاب «علمى» و «فلسفى» مى بينم. (البته، همچنان كه مقاله ها و كتاب هاى خوب و درست، دست پخت ذهن هاى فرهيخته، و وجدان هاى بيدار، كه شمارشان بسيار كمتر است، مرا خوشحال مى كند.) گذشته از ديگر عوامل اجتماعى و فرهنگى، آنچه چنين ذهن هايى را «تربيت» مى كند فقر و بى در ــ و ــ پيكرى زبان ماست. ساليانى در فرنگ بودن و با مدرك دكترى برگشتن هم به خودى خود در كلّه هايى كه با چنين زبانى و عادت هاى زبانى اى بزرگ شده اند و هرگز به تنگناها و گيرهاى آن نينديشيده اند، هيچ چيزى را عوض نمى كند.
همه مان مى دانيم كه كار از يك جاى عميق و ريشه دار خراب است، امّا از كجا؟ اگر نخواهيم با پاسخ هاى سطحى گرفتارى هامان را از سر باز كنيم، مى خواهم خدمت سروران عزيز ــ ام عرض كنم كه جدى ترين پرسش علمى و نيز «فلسفى» كه ما دانشوران و «فيلسوفان» جهان سومى با آن رو به رو توانيم شد، همين است كه «كار ما از كجا خراب است؟» من روى زبان انگشت مى گذارم و مى گويم كه يك بخش اساسى خرابى در خانه ى فرهنگ ما اين جاست. چه گونه مى شود با اين زبان نوشتارى تُنُك مايه و لنگ و بيمار، علم و فلسفه و فرهنگ مدرن را در كل فهميد و فهماند؟ ما در روزگارى هستيم كه همه ى روزنامه هاى ما نيز، از هر رنگ و هر بى رنگى و نيرنگى ــ استثناها به كنار ــ اغلب با همين زبان هر روز صفحه هاى انديشه و هنر و ادبيات و نقد دارند كه خواندن بسيارى از مقاله هاشان، به دليل همين مشكل زبانى، سرگيجه آور و گاه، از شدت پريشانى و بى معنايى، تهوع آور است. زبان گنگ و بى سر ــ و ــ سامان، گيجى و گولى و حماقت هم با خود مى آورد. اين خانه ى كهنه ى ويرانه را چه گونه مى توان بازسازى كرد كه بشود به عنوان آدم قرن بيست و يكمى در آن زندگى كرد؟ خرابى هاى آن از كجاست؟ (براى پاسخ هاى من به اين پرسش مى توانيد نگاه كنيد به كتاب من، بازانديشى زبان فارسى.)
بارى، ما بايد به اين مشكل بينديشيم، اگر بناست كه از اين چاله يا چاه واپس ماندگى ذهنى و زبانى به درآييم. من به اندازه ى توان انديشگى و علمى ام به آن مى انديشم و هنوز در پى فهم ژرف تر مسأله و چاره جويى براى آن ام. زيرا كه به راستى مسأله ى من است و گريبان ام را رها نمى كند. مقاله اى كه در دنبال مى آيد تكّه اى ست از كار تازه اى كه در اين زمينه در دست دارم. اين را براى آن پنجاه ــ شصت نفرى در اين وبلاگ مى گذارم كه هر روز يا گاهگاهى به آن سر مى زنند. اگر چه شمارشان اندك است، اما شك ندارم كه ذهن هاى جوان و جوينده و فرهيخته، آن هايى كه سرشان براى مسائل مشكل درد مى كند، در ميان شان دست بالا را دارند. كسانى كه به خود زحمت سر زدن به اين گوشه و خواندن اين حرف هاى خشك و سنگين و چه بسا ملال آور را مى دهند، مثل من مشكل و مسأله اى دارند و در پى آگاهى به مسأله شان اند. پس قدم شان به سر اين سفره مبارك!
فراسوى زبان طبيعى
اين پرسش كه جهان مدرن توانايى هاى زبانى خود و مايه ى عظيم واژگانى خود و امكانات توسعه ى بى پايان زبانى خود را چه گونه و از كجا فراهم آورده است، ناگزير مى بايد ما را به پرسش از ماهيّت مدرنيّت و شيوه ى نگرش و رفتار آن، از سويى نسبت به طبيعت و، از سوى ديگر، نسبت به زبان برساند. زيرا اين دو مسأله با يكديگر ارتباط جدايى ناپذير دارند. اين جا باز با همان مسأله اى رو به رو هستيم كه جامعه شناسى به عنوان رويارويى «جامعه ى سنّتى» و «جامعه ى مدرن» پيش كشيده است. تمامى ويژگى هايى كه جامعه ى مدرن را به عنوان جامعه ى صنعتى از «جامعه ى سنّتى» جدا مى كند، در كار زبان نيز بى چون ــ و ــ چرا بازتاب دارد. جامعه ى صنعتى نسبت به طبيعت رهيافتى چيرگى خواه دارد و مى كوشد با يارى شناخت علمى و دستكارى تكنولوژيك آن را در خدمت خود در آورد. امّا بنياد اين رهيافت بر آن انقلابى در نگرش به طبيعت قرار دارد كه از طبيعت جادوزدايى كرده و هاله هاى رمز ــ و ــ راز متافيزيكى را از آن سترده و آن را عريان در اختيار انسان قرار داده است.
امّا، هر كشور صنعتى كه علم كاربردى و تكنولوژى را از كشورهاى مادر مدرنيّت و صنعت آموخته و به بازار جهانى توليد و فروش كالاهاى صنعتى وارد شده باشد، به معناى دقيق و كامل كلمه مدرن نيست. جامعه هاى دست دوم صنعتى همواره دنباله رو جامعه هاى مادراند. آن ها نه تنها از نظر علوم و تكنولوژى كه از نظر زبانى نيز ناگزير دنباله رو و وام گيرنده اند. زبان هاى اين جامعه ها، چه در قلمرو علوم انسانى و ادبيات و هنر، چه در گستره ى علوم طبيعى و تكنولوژى، ناگزير وام گيرنده اند و نمى توانند در پهنه هاى بنيادى نظرى با زبان هاى اصلى رقابت كنند.
اين نكته ى اساسى كه مدرنيّت و دست آوردهاى عظيم آن بدون يك بستر زبانى كارآمد و توسعه پذير، و بى نهايت توسعه پذير، بدون يك زبان باز، نمى توانست به آنچه رسيده است برسد، مى بايد ما را به درنگى جدّى در باب فرق هاى اساسى زبان هاى باز و زبان هاى «بسته» برساند. مراد من از زبان بسته همان چيزى ست كه در اصطلاح به آن «زبان طبيعى» مى گويند. درنگى در باب زبان طبيعى و چه گونگى كاركرد آن براى بحثى كه در آن ايم، ضرورى ست.
زبان طبيعى چى ست؟ زبان طبيعى واسطه ى ارتباطى در يك جامعه ى طبيعى ست. جامعه ى طبيعى جامعه اى ست پايدار در يك محيط جغرافيايى خاص كه خود را با زادآورى (توليد مثل) در زمان دوام مى بخشد. جامعه ى طبيعى جامعه اى ست داراى تاريخ و حافظه ى تاريخى ــ خواه اساطيرى يا مدرن ــ كه با زبانى، كه زبان ويژه ى آن است، جهان فرهنگى و زندگانى مادّى و معنوى خود را شكل مى دهد و خود را به نامى مى نامد كه آن را در برابر جامعه هاى ديگر هويت مى بخشد. در اين جا مجال ورود به بحث درباره ى پيچيدگى هاى جامعه ى طبيعى از نظر ساختارى و لايه بندى و نيز پيچيدگى هاى درونى زبانى آن در رابطه با آن ساختار و لايه بندى ها نيست. براى بحثى كه در آن ايم مى بايد به ساده ترين طرح از آن بسنده كرد. براى مثال، زبان فارسى را در يك بُرش زمانى و يك محدوده ى مكانى به عنوان زبان طبيعى جامعه ى طبيعى فارسى زبان در نظر مى گيريم.
هر زبان طبيعى خودجوش از دل يك زندگانى قومى برآمده و ساختارهاى واجى، واژگانى، و دستورى ويژه اى داردكه آن را از زبان هاى ديگر جدا مى كند. زبان هاى طبيعى، بنا به طبيعى بودن شان، يعنى بودش خود به خود و ناخود آگاه شان، از ساختارهاى واجى، واژگانى، و دستورى خود شكل مى گيرند، و همين شكل گيرى بر آن ها حد نيز مى گذارد. مايه ى واژگانى هر زبان و امكانات معنايى و بيانى آن ها، در عين حال، وابسته به بستر فرهنگى اى ست كه زبان در آن قرار دارد. در نتيجه، به خلاف سخن رايج، هر چيزى را به هر زبانى نمى توان گفت.
تا پيش از پيدايش جهان مدرن و دست يازى بى حدّ ــ و ــ مرز آن به طبيعت، جهان هاى زبانى ــ فرهنگى بشرى در يك بستر كمابيش طبيعى به سر مى بردند، با دست يازى محدود يا بسيار محدود به طبيعت بر پايه ى تكنولوژى ابتدايى در قالب فنون كشاورزى و معمارى و صنعتگرى سنّتى. بدين سان، زبان هاى جامعه هاى طبيعى را «زبان هاى بسته» مى توانيم بناميم كه، از سويى، از قالب هاى طبيعى خود و، از سوى ديگر، از سنت هاى فرهنگ وابسته به خود پيروى بى چون ــ و ــ چرا مى كنند. در گمان مردمان جامعه هاى سنتى صورت ديگرى از زندگى اجتماعى و رفتار زبانى نمى گنجد. به همين دليل، تا پيش از جهانگير شدن مدرنيّت، دگرگونى در صورت زندگى اجتماعى و ساختارهاى زبانى بسيار كند و ناخودآگاه بوده است. با علوم انسانى مدرن است كه بشر به ساحت خودآگاهى اجتماعى و تاريخى و نيز زبانى پا نهاده و با اصل تغييرپذيرى آن ها آشنا شده است.
زبان در جامعه هاى بسته، همچون همه ى وجه هاى زندگى در آن ها، وابسته به عادت ها و سنت هايى ست كه در نظر مردمان تقدس يافته اند. در نتيجه، در چنان جامعه هايى صورت هاى كنونى نهادها و سنّت ها، از جمله زبان، همخوان با يك صورت ازلى انگاشته مى شود كه سرپيچى از آن گناهى ست كه سبب كيفر اجتماعى يا الاهى مى شود با اين همه، به خلاف اين گمان، در واقعيت، عادت هاى زبانى، همچون همه ى عادت هاى ديگر، ثابت و هميشگى نيستند و با گذر زمان دگرگون مى شوند. يعنى، اهل زبان دگرگونى ها را رفته ــ رفته مى پذيرند و عادت هاى تازه پيدا مى كنند. به همين دليل است كه زبان هاى طبيعى، همچون هر چيز طبيعى ديگر، تاريخ دارند و تاريخ شان حكايت از دگرگونى هاى بنيادى در ساختار آوايى، واژگانى، و دستورى و معنايى شان دارد.
زبان، چنان كه اشاره كرديم، در خود فرو بسته نيست، بلكه گشوده است به روى فرهنگ. آنچه درباره ى فروبستگى زبان در جامعه ى پيش مدرن گفتيم، بسيار نسبى ست. به عبارت ديگر، فروبستگى زبان ها به نسبت فروبستگى فرهنگ هاى وابسته به آن ها ست. در كلّ، مى توان گفت كه همان گونه كه در طبيعت با فرايند جُدايش پذيرى (differentiation) اندام ها با كاركردهاى گوناگون از درون تخمه ى موجود زنده پديدار مى شوند، زبان ها نيز، همراه با رشد فرهنگ و دگرگونى هاى شكل زندگانى انسانى، از درون جدايش مى پذيرند و «اندام»ها و لايه هاى گوناگون، با ارزش ها و كاركردهاى گوناگون، از درون شان پديد مى آيد. زبان پيش نوشتارى «طبيعى تر» از زبان نوشتارى ست. زيرا در زبان پيش نوشتارى، كه همان زبان گفتارى ست، به دليل طبيعت خود ــ به ــ خود گفتار، دستكارى آگاهانه يا گزينش آگاهانه بسيار كمتر است. اما، در زبان هاى پيش نوشتارى نيز قريحه ى شاعرانه ى انسان و حسّى كه در درازناى زمان در او نسبت به امر قدسى و ساحت «آسمانى» هستى پديد مى آيد، سبب مى شود كه با آفرينش شاعرانه رفته ــ رفته ساحت ويژه اى از زبان پديد آيد كه در آن ارزش هاى استتيك زبان، به صورت وزن و قافيه و واج آرايى، در سرودهاى دينى و حماسى، يا، در كل، در ادبيات فولكلوريك نمايان شود. ادبيات دينى، همچون سروده هاى وداها يا گاتاها، يا سروده هاى حماسى قومى، همچون ايلياد و اوديسه سده هاى دراز سينه به سينه نقل شده اند تا آن كه به صورت ادبيات رسمى نوشته شوند. اين گونه پديده هاى زبانى، كه سپس نام «ادبيّات» به خود مى گيرند، ساحت عالى ترى از زبان را، با نمودار كردن ارزش هاى استتيك آن، در خاطره ى قومى مى نشانند كه زبان خدايى يا زبان قدسى شناخته مى شود. اين ميراث قومى آن چنان نيرومند است كه مى تواند، به رغم دگرگونى هاى اساسى در ساختار آوايى و دستورى و واژگانى زبان، به نام ميراث مقدس، همچنان به صورت ديرينه سده ها در خاطره ها نگاه داشته شود.
زبان نوشتارى براساس زبان گفتارى شكل مى گيرد، كه همان زبان «طبيعى» به شمار مى آيد. امّا، بر اثر رشد فرهنگ و نظام سياسى و اقتصادى در درون جامعه ها، نياز به نوشتار نيز پديد مى آيد. نوشتار، از همان آغاز، چه با كاربردهاى خود در زمينه ى كسب ــ و ــ كار و تجارت، چه امور كشوردارى و مالياتى و سپاه دارى، چه ثبت ادبيّات دينى و جز ــ دينى، لايه هاى گوناگون زبانمايه هاى رشته كارانه (تخصّصى) را بر بستر زبان پايه اى طبيعى مى نشاند.
با پيدايش زبان نگاره (خط)ها و قشر اجتماعى ممتازى كه اين فن را مى شناسد، سير جُدايش پذيرى در زبان ها شتاب مى گيرد. اهل نوشتار (دبيران، كاهنان) كه در تمدن هاى ديرينه از جايگاهى ويژه، تا حد يك كاست جداگانه، برخوردار بوده اند، رفته ــ رفته لايه هاى ويژه ى زبانى خويش را در دل زبان بومى رشد مى دهند كه خواندن و فهميدن آن ها نيازمند آموزش خاص است، حتّا تعلق به لايه ى اجتماعى يا كاست خاص. نوشتار، بنا به طبيعت خود، محافظه كارتر از گفتار است و با تثبيت واج ها، دستور زبان، و واژگان آن در صورت معينى ــ كه همان صورت «درست» زبان دانسته مى شود ــ بسيار ديرتر و كندتر پذيراى تغيير مى شود، تا به جايى كه زبان هايى كه در گفتار از ميان رفته اند، مى توانند سده ها و هزاره ها در زبان نوشتار «زنده» بمانند. نمونه ى آن زبان هاى لاتينى و سانسكريت است. اهل نوشتار، براى نگاه داشت امتيازهاى ويژه ى خود مى توانند زبان نوشتار را چنان دستكارى كنند و از رابطه با زبان طبيعى خارج كنند كه «نااهل» نتواند از آن سر در آورد. نمونه ى آن زبان و زبان نگاره ى پهلوى در دست دبيران آرامى ست. نويسندگان نثر «مصنوع» و منشيان ديوانى در دوران سپسين تاريخ ايران هم، با تبديل زبان طبيعى به زبانى يكسره ساختگى، همين كار را مى كرده اند.
اگر زبان طبيعى را زبانى بدانيم كه تأثير اراده ى آگاهانه ى بشرى در آن اندك است، با رشد فرهنگ و اقتصاد و فن آورى و لايه بندى طبقاتى جامعه ى بشرى، و نياز به توليد گفتمان هايى در خور نيازهاى آن ها، خواسته ها و نيازهاى آگاهانه و ناآگاهانه ى بشرى از جهت هاى گوناگون در زبان اثر مى گذارند و براى سازگار كردن آن با خود بدان دست يازى مى كنند.
به همين دليل، آنچه «زبان هاى بسته»، يا زبان هاى پيش مدرن، مى ناميم نيز، به گواهى تاريخ شان، در قالب لغتمايه ى بومى و امكانات دستورى شان، برحسب نيازها و خواسته هاى جامعه ى سخنگو به آن ها، تا حدودى كه فرهنگ شان اجازه مى داده توسعه پذير بوده اند. توسعه ى علم و فن آورى و نيز ادبيات، در همان قالب هاى كم ــ و ــ بيش محدود، در گذشته ى تاريخى برخى از اين زبان ها را از زبان هاى ابتدايى برآمده از صورت هاى ابتدايى زندگانى اقتصادى و فرهنگى به زبان هاى باليده ى تمدن ها و فرهنگ هاى بزرگ بدل كرده است. يكى از راه هاى مهمِ توسعه ى واژگانى در گذشته وام گيرى زبان ها از يكديگر، به ويژه، از زبان هاى فرادست از نظر اقتصادى و سياسى و فرهنگى بوده است. اما، به هر حال، ميزان اختيار و انتخاب انسان پيش مدرن براى دستكارى زبان، دمساز با امكان دست يازى او به طبيعت، محدود بوده است. دانش زبانى انسان پيش مدرن، همچون دانش هاى طبيعى او، در پيش رفته ترين تمدن ها نيز ابتدايى و نا ــ سيستمانه بوده است. به همين دليل، امكان دست يازى تكنولوژيك به طبيعت و زبان، هر دو، براى او بسيار محدود و وابسته به تجربه هاى پراكنده، بى اتكا به پشتوانه ى دانش نظرى سيستمانه، بوده است. انسان پيش مدرن گمانى از اين نداشت كه مى توان خواسته و دانسته در زبان دست برد و آن را به دلخواه، و با دستكارى آگاهانه، بنا به نيازهاى تازه به كار گرفت.
بارى، در قالب ساختار كمابيش بسته ى زبان هاى طبيعى، تا زمانى كه ذهن انسانى خوگر به آن ها و محدود به آن ها و دست بسته پيرو بايست و نبايست هاى مطلق فرهنگ وابسته به آن هاست، افق زبانى ناگزير بسيار كوتاه و تنگ است، و توانمندى هاى آن از محدوده ى فرهنگ بومى اش فراتر نمى تواند رفت. اما مدرنيت، بنا به طبيعت خود و شيوه ى انديشه و رفتار خود، خواهان گشايش اين افق است. اما چه گونه؟
با پيدايش مدرنيت است كه دست انسان براى شناخت علمى زبان و توسعه ى آگاهانه ى بى حد ــ و ــ مرز آن گشوده شده است، همچنان كه رشد علوم طبيعى و تكنولوژى دست يازى كمابيش بى حد ــ و ــ مرز به طبيعت را امكان پذير كرده است. از روزگار پيدايش زبان هاى باز و جهانگيرى شان زبان هاى بسته، همچون همه ى جنبه هاى زندگانى در دنياهاى سنتى، دچار بحران شده اند. اين زبان ها به اجبار، از سر تقليد و دنباله روى، مانند ديگر جنبه هاى زندگانى چنان مردمانى، توسعه اى محدود، ناهموار، بى هنجار يا بدهنجار دارند. توسعه ى ناگزير اين زبان ها با شكل توسعه ى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى آن جامعه ها تناسبى ضرورى دارد. فرق اساسى زبان هاى باز و زبان هاى بسته را مى توان در اين فرمول خلاصه كرد كه زبان هاى بسته كم ــ و ــ بيش در چارچوب محدوديت هاى طبيعى و تاريخى خود، در زيست ناخودآگاه خود، در ترس از دگرگونى، فرومانده اند، حال آنكه زبان هاى باز با برداشتن مرزهاى محدوديت هاى طبيعى و تاريخى خود، با يارى علوم و تكنولوژى زبانى، راه توسعه ى بى نهايت خود را گشوده اند.
مدرنيت و زبان آن
در جهان مدرن رابطه ى چيرگى و قدرت زبانى بيش از هر زمان ديگر در تاريخ بشر پديدار است. همان گونه كه چيرگى بشر بر پهنه ى طبيعت پس از انقلاب صنعتى، و دستكارى دايمى انسان در آن به سود خود، بخش بزرگى از گونه هاى گياهى و جانورى را نابود كرده يا در خطر نابودى قرار داده است، در عالم زبانى نيز فرادستى زبان هاى توانمند مدرن، زبان هاى بسيار را از ميان برده يا با خطر نابودى رويارو كرده است. همان گونه كه در زير فشار كُره گير شدن (globalization) اقتصاد و تكنولوژى مدرن، امروزه ساختارهاى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى تمامى جامعه هاى بشرى، در سراسر كره ى زمين، در حال گذراندن دگرگونى هاى بنيادى ست، زبان ها نيز در زير فشار زبان هاى مدرن ــ و امروزه در زير فشار كُره گيرترين زبان، يعنى زبان انگليسى ــ در حال پوست انداختن و دگرگونى اند يا بسيارى شان محكوم به نابودى. چالش عظيمى كه امروزه در سراسر كره ى زمين ميان «سنت» و «مدرنيت» برپاست، بى هيچ جاى ترديد، ژرف تر و بحرانى تر از هر جاى ديگر، اما حس ناشدنى تر و دشوار ــ فهم تر، در ميدان رويارويى زبان ها جريان دارد.
شكافى كه تمدن مدرن غربى را از ديگر قلمروهاى فرهنگى و تمدنى جدا مى كند ــ قلمروهايى كه مى توان آن ها را در كل پيش مدرن ناميد ــ ، يك شكاف تكنولوژيك است. اين شكاف همان است كه خود را، در يك سو، به صورت توانايى شگرف آدميان در ساختن كالاها و ابزارها نشان مى دهد و، در سوى ديگر، ناتوانى و درماندگى در اين كار و حسرت زدگى براى آن. شكاف تكنولوژيك را اگر به عنوان نمايان ترين وجه جداگانگى دنياى مدرن و پيش مدرن يا «توسعه يافته» و «توسعه نيافته» بگيريم و دنبال كنيم، به اين نكته ى اساسى مى رسيم كه اين شكاف اگر چه خود را به صورت شكاف در توانايى صنعتى توليد كالاها و ابزارها و ساختارهاى مادى نمايان مى كند، داراى زير ساخت هاى ناپيداى ذهنى و اجتماعى و تاريخى پيچيده اى ست كه براى ذهن بيگانه با آن ها بسيار دير و دشوار كشف و فهم مى شود. يكى از پايه اى ترين زير ساخت هاى آن زير ساخت زبانى ست.
تكنولوژى مدرن به علوم مدرن تكيه دارد كه خود به تكنولوژى تحليل منطقى يا روش مجهز است. ذهن علمى پرورش منطقى اى دارد كه مى تواند توان عقلى انسان را در قالبى سامان يافته و پيش رونده به كار گيرد. اما تمامى كاركردها و دست آوردهاى ايده اى علم بر لايه ى زبانى يا زبانمايه ى ويژه اى تكيه دارد. از راه اين بستر زبانى و بر پايه ى آن است كه علم مى تواند اُبژه هاى شناخت خود را مرزبندى كند، روش هاى خود را به كار بندد، و حاصل شناخت خود را در ظرف نظريه ها و فرمول ها و شرح ها و تحليل ها بريزد.
براى آن كه علوم بتوانند چنين دست آوردهايى داشته باشند، زبان مى بايد خود را در اين جهت و براى اين هدف ساخته و پرداخته باشد. به عبارت ديگر، رهيافت تكنولوژيك به زبان نيز شرط ضرورى پيشرفت علم و تكنولوژى مدرن است. رهيافت تكنولوژيك به زبان است كه به زبانمايه ى علمى امكان مى دهد راهبندهاى دستورى و واژگانى زبان طبيعى را دور بزند و از اين راه توانايى سازمان يابى فنّى و قدرت توليدى بى كران بيابد قدرتى كه بى آن رشد و پيشرفت علوم و تكنولوژى مدرن ناممكن مى بود. اقتصاد و تكنولوژى زبان هاى مدرن ــ كه مى توان نمود بساويدنى آن را در اصطلاحات «برنامه ريزى زبان» (language planning) و «مهندسى زبانى» (language engineering) ديد ــ امروزه در زير چنگال قدرت كُره گير خود اقتصاد زبانى زبان هاى جامعه هاى واپس مانده را به چالش طلبيده و ناگزير آن ها را وادار به پذيرش توسعه و ورود به «اقتصاد» و «بازار آزاد» جهانى زبان مى كند يا محكوم به نابودى.
با دو مفهوم «اقتصاد زبانى» و «تكنولوژى زبانى» مى توان به مسأله ى زبان هاى توسعه يافته و زبان هاى توسعه نيافته نزديك شد و شكاف هاى اساسى ميان آن ها، اختلاف «سطح زندگى» در آن ها، و تفاوت هاى اساسى توانايى ها و ناتوانى هاشان را ديد. يعنى، مى توان ديد كه هر يك با چه سرمايه ى زبانى يا واژگانى، با چه گستره ى معنايى، به ميدان مى آيد و با كدام تكنولوژى و امكانات توسعه پذيرى به نيازهاى خود پاسخ مى گويد. تفاوت هاى اساسى رفتارى در اين دو فضا چى ست؟ زبان هاى توسعه يافته به كدام «منابع طبيعى» زبانى دسترس دارند و با كدام تكنولوژى آن منابع را به كار مى گيرند و به «كالا»ى ساخته و پرداخته ى زبانى، با استانداردهاى ساخت و منطق دقيق كاربرد تبديل مى كنند؟ در برابر، جامعه هاى توسعه نيافته ى زبانى چرا از نظر «منابع طبيعى» و تكنولوژى زبانى در فقر غوطه مى خورند و دست ــ به ــ دهان اند.
جامعه ى زبانى مدرن يك «جامعه ى فراخ زيست» (affluent society) است، و جامعه ى زبانى توسعه نيافته، جامعه ى تنگ زيستى كه همه ى نشانه هاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و روان شناسيك و رفتارى جامعه هاى واپس مانده، يا، به برداشتى ديگر، جامعه هاى «در حال توسعه» را دارد.
اين پژوهش مى خواهد نشان دهد كه ناهمترازى يا اختلاف سطح زندگى ميان جامعه هاى توسعه يافته و توسعه نيافته، بر اثر اختلاف سطح توانايى هاى علمى و فنى، و، در نتيجه، اختلاف سطح توانايى توليد و امكانات مصرف، ناگزير در زبان شان نيز بازتاب دارد. چنان كه پيش از اين نيز گفته ام، از اين نظر باز فرق است ميان جامعه هايى كه پيشگام پرورش فرهنگ و فلسفه و علم مدرن بوده اند با آن هايى كه با دنباله روى از آن جامعه هاى پيشرو به درجاتى از آن فرهنگ يا كم ــ و ــ بيش تنها به علم كاربردى و ابزارها و تكنيك هاى توليد صنعتى دست مى يابند. دنباله روان هيچگاه به پاى پيشگامان اصيل نمى رسند. آن نيروى سرشار آفريننده و بسيج كننده اى كه از دل شور اصيل در يك فرهنگ و فضاى انسانى برون مى جوشد، در جاى ديگر به همان شكل و همان ميزان تكرار شدنى نيست. به همين دليل، زبان هاى اصلى اى كه روح جهان مدرن و مايه ى انديشيده و پرورده ى فرهنگ آن را شكل داده و باز نموده اند، همچنان زبان هاى پيشرو انديشه و علم مدرن اند، يعنى انگليسى و فرانسه و آلمانى، و ديگر زبان ها ناگزير ريزه خوار و جيره خوار آن ها هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر