
کوچ و بلوچ
این مقابله در باره جغرافیای بشری ویکی از قدیمترین اقوام این سر زمین است و تا آنجا که میسر بوده به کلیه کتب جغرافیایی قدیم عربی و فارسی دری مراجعه بعمل آمده است وشاید کاملترین بحث درین مورد باشد. این مبحث روشنی خاصی بتاریخ زبان پشتو می اندازد و مسلماً برای کسانیکه درین رشته کار میکنند خالی از فایده نخواهد بود.
گشت کوهســـتند اهل فارس هراسان زحال من زان سان که اهل کرمان ترسان ز دزدکوچ کوچکت مـــــــــبارکت و ندارم بدست هیچ جـــــــز خیمه کهنه ترکی برای کـــــــــوچ
«لسان اهل کرمان الفارسیهالا ان القفص لهم مع لسان الفارسیه لسان القفصیه و کذالک البلوص و البارزلهم مع لسان الفارسیه لسان آخر... و جبال القفص هی جبال جنوبیها البحر و شمالیها حدود جیرقت و الرود بار و قوهستان ابی غانم شرقیها الا خواشو مفازه بین القفص و مکران و غربیها البلوص... و اما البلوص فهم فی سفج جبل القفص لا یخاف القفص من احد الا من البلوص...» ابن خردادبه در چند جا از قفص و بلوص یادمیکند(4) وباز جایی که القاب ملوک ارض را میشمارد قفص شاه راردیف کابلان شاه هندوانشاه , بزرگ کوشان شاه و غیره می آورد. مقدسی نیز در یک جا از جبال القفص یاد میکند و در جای دیگری مینویسد: «لسان القفص و البلوص غیر مفهوم... » (5)
ابن حوقل ذکرجبال القفص راآورده ودر یک جا مینویسد:«والبلوص طایفه فی سفج الجبل القفص ولم یخف القفص احداً الا من البلوص...»(6)
یاقوت حموی در تعریف قوم بلوص مینویسد: (7)«بلوص: بضم الام وسکون الواد وصاد مهمله جبل کا لا کراد لهم بلاد واسعه بین و فارس و کرمان تعرف بهم سفج جبال القفص وهم او لوبآس وقوه وعده وکسره و لا تخاف القفص و هم جبل آخر ذ کروا فی موضعم مع شده یآسهم من احد الا من البلوص وهم اصحاب نعم وبیوت شعر الا انهم مأمونو الجانب لایقطعون الطرق ولایقتلون الانفس کما تفعل القفص ولایصل الی احد منهم اذی.....»
بازدر جای د یگر در ذ یل قفص (8) وقفس (9) می نویسد:«القفس: بالضم ثم السکون والسین المهمله ما یتلقظ به غیر هله بالصاد وهواسم عجمی وهوبالعربیه جمع اقفس وهوا للیم مثل اشهل وشهل..... قال اللیسث القفس جیل بکرمان فی جیالها کالا کراد یقال لهم القفس والبلوص.... قال الراجز یذ کرهء والمشتق منه. » وکم قطعنا من عدوشرسزط(1)واکرادوقفس قفس.... قال لرهنی القفص جبل من جبال کرمان ممایلی البحروسکانه من الیمانیه ثم من الازد... » قد یم ترین جای که در شعر فارسی کلمه کوچ وبلوچ آمده این شعر کسایی مروزی متولد ( 341 هجری) است که صاحب لغت فرس چنین نقل کرده است:
کوچ: جغد بود، کوف نیز گویند، بترکی بیغوش گویند. کسامی گوید:کوچ زشاخ درخت خویشتن آویخته
بانگ کنان تا سحرآب دهن ریخته
آن توی کور وتوی لوچ وتـــوی کوچ وبلوچ
وآن تویی گول وتولی دول وتولی پایت لنگ
«کوچ وبلوچ: گروهی اند بیا بانی که فاصله ها زنند و بیشتر تیر انداز باشند.(10)»
ابولقاسم فردوسی هم کوچ، کوچی وکوج رادرشاهنامه بکاربرده است.(11)مولف حدود العالم به تفصیل از کوچ بلوچ یاد کرده وآنرابه کلی قد یمی کفج آورده است ودر ضمن جبل القفص را بنام کوه کوفج ومرد مان آن کوه را کوفجیان میخواند ومی گوید ایشان را زبانی است خاصه..... (12)مینور سکی کلمه کوقج را کوهی معنی کرده است. (13)ذکر کوچ وبلوچ در یکی از داستانهای مربوط بر ستم که از گوینده آن اطلاع صحیح نداریم و علی الظاهر در قرن ششم می زیسته آمده است. جاییکه گوید (14):نژاد ش ز اوغان سپاهش بلوچ
ابر دشت خر گاه بگزید کوچ
____________________________________________
زیر نویسها:
(1) نواحی کوهستانی مازندران را د یلم گویند. د یالمه بطور عموم بملوک آل زیار وآل بویه اطلاق می شود. چنانچه کلمه د یلمی و د یا لمه به تنهای ذ کر شود مراد آل زیار است که صرف در مازندران حکومت میکرد ند. حال آنکه دیالمه وآل بویه بر فارس وکرمان وعراق فرمان روایی داشتند وکلمه د یلم در اشعار فارسی بمعنای غلام نیز آمده است.
(2) رجوع شود ص 76 کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب سال تالیف 372ﻫ ق چاپ تهران ص167مسالک والممالک ابواسحق ابراهیم بن محمد الفارسی اصطخری چاپ لید ن1927
(3)ص 167 المسالک والممالک اصطخری چاپ لید ن سال 1927
(4) المالک والممالک ابولقاسم عبدالله ابن خرداد به صفحات 17,49,55,87 طبع لیدن سال 1306
(5) صفحات 470,471 احسن التقاسیم فی معرفت الا قالیم از شمس الد ین ابوعبد الله محمد ابن احمد ابوبکر البتباالشامی المقد سی معروف به بشاری طبع لید ن سال 1906
(6) صفحات 309,310 صورت الارض.
(7) معجم البلدان ص128 مجلد ثالث طبع1324 مطبعه سعاد ت مصر تألیف شهاب الدین ابی عبد الله یا قوت ابن عبد الله حموی.
(8) معجم البلدان مجلد هفتم ص134.
(9) معجم البلدان مجلد هفتم ص136.
(10) کلمه جت در اسناد عربی به صورت «زط» آمده خرداد به، در ص 56 مقدسی ص484 و حوقل در ص382 ذ کرآنان را اورده است. جتها بنامهای کولی, مو زمانی, غرشمال و زنگانه هم یاد شده اند. این کلمه در ترکی جنگانه ودر فرانسوی تیسگان در المانی زیگونر در ایتالی زینکارد در پرتگالی چیگانو و در انگلیسی جبی و در اسپانیولی گیتانو ودر روسی سیگان شده است. کلمه ایجپت که در اینگلیسی بمصر میگویند از همین ریشه است. در کابل به آنان قوال, چنگر, جت میگویند. کلمه لولی درین دوشعر و حافظ مولوی راجع بهمین طأفه است:
فغان کین لولیان شوخ شهرآشوب شــــــــــــــرین کار
چنان برند صبر ازدل که ترکان خـــــــــــوان یغمارا
ای لولی بربـــــــــــــــــط زن تومــــــــت تری یامن
پیش چوتو مستــــــــــــــــــــی افسون من افســـــــانه
(11) ص63 لغت فرس تألیف ابو منصور علی بن احمد طوی باهتمام عباس اقبال چاپخانه مجلس1319.
(12) رجوع شود بلغت شاهنامه فریترولف آالمانی چاپ بر لین1935.
(13) ص 21 حدود العالم وهمچنین صفحات 75,76.
(14) ص 374 حدود العالم به زبان انگلیسی ترجمه مینورسکی ومقد مه بارتولد چاپ اکسفورد 1937.
(15) ص 306 حماسه سرایی در ایران
(16) ص 91 سیاستنامه نظام الملک طوسی چاپ اقبال.
(17) رجوع شود به صفحات 79,84, سیاستنامه ,
(18) ص 1089 تاریخ بیهقی جلد سوم چاپ دانشگاه تهران.
ونیز راجع به بلوچ ها رجوع شود.
وبلوچستان تألیف شیخ محمد افضل الملک کرمانی منتشره در مجله یاد گار سالهای پنجم وهشتم و نهم وهمچنین مقاله بلوچستان به قلم مهندس محمد علی مخبر در مجله یادگر سال سوم وچهارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر