۱۳۸۶ آذر ۱۴, چهارشنبه

بحثی پیرامون اقوام و طوایف افغانستان

خلجیها یا غلجایی ها


مرحوم اکادمیسین پوهاند دکتر عبدالاحمد جاوید

این مقاله وزین تحقیقی حدود چهل پنج سال پیش در مطبوعات افغانستان درخشید. دریغا حکومت وقت ادامه آنرا در نطفه خاموش و نگارنده آنرا از چهارچوب دانشگاه کابل خارج کرد. گویا تحقیقات استاد نا تکمیل ماند و نشد که همه آنچه استاد جمع کرده بود دراختیارمحققان وافغانستان شناسان قرارگیرد.اینک یک کاپی آن مقاله را که استاد گرامی با تجدید نظر وتکمیل برخ باقیمانده آن جهت نشر دوباره باین دبیر سپرده بودند پیشکش دوستان وعلاقمندان افغانستان شناس مینمایم. امید داوری شما نخبه گان کشور حقانیت استاد مرحوم را ثابت و روح اورا شاد گرداند.

کلمه خلج هم بمعنای محل و هم بمعنای قوم هردو آمده و ذکری ازآن در کلیه کتب جغرافیای عرب و آثار قدیم فارسی دری رفته است. اصطخری کلمه خلج را چند جا ذکر کرده و در یکجا آورده است:

فاما الغنم فان اکثرها یجلب الیهم من بلاد الغزنیه و من الغور والخنج و الخلج صنف من الاتراک و قعوا فی قدیم الایام الی الارض التی بین الهند و نواحی سجستان فی ظهور الغور و هم اصحاب نعم علی خلق الاتراک وزیهم و لسانهم ...(1)

چنانکه می بینیم اصطخری در ترک بودن آنان تصریح دارد و حتی لسان آنان را هم ترکی خوانده است. این نکته را نیز باید از نظر دور نداشت که در نسخه بدل لسان نیست بلکه لباس است. ابن حوقل نیز در صورة الارض عین عبارت را ذکر میکند:

والخلج صنف من الاتراک و قعوافی قدیم الایام الی الارض التی بین الهند و نواحی سجستان فی ظهور الغور و هم اصحاب نعم علی خلق الاتراک وزیهم ولباسهم ...(2)

ابن خرداد به نیز در دو جا از خلجها صحبت میکند(3) صاحب معجم البلدان مینویسد:

خلج بفتح اول تسکین ثانیه و آخره جیم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان(4)

بازهمو یاقوت حکوی در کتاب "مراصدالاطلاع" عین مطلب را میآورد:

خلج به فتح اول و تسکین ثانیه و آخره جیم موضع قرب غزنه من نواحی زابلستان(5)

ابن بطوطه در ذیل ذکر نام سلطان علاء الدین محمد شاه خلجی جائیکه کلمه (ماه) را بعنوان نام یادمیکند متذکر میشود:

والماه القمر بلسانهم ...(6)

چنانکه میبینیم کلمه (ماه) فارسی است نه ترکی ... عتبی کلمه خلج را ذکر میکند و منینی شرح ذیل را درباره آن مینویسد:

والخلج به فتح الخا المعجمه والام و تغلیط الجیم و هم جیل من الناس وصنف من الاتراک (7)

عتبی ذکرکلمه خلج و افغان را باهم آورده است و جرد فاتانی در ترجمه تاریخ یمینی از جماعت افغانیان و خلج در سپاه سبکتگین بودند یاد میکند(8) کلمه خلج بمعنای محل و قوم در تاریخ بیهقی کراراً آمده است. در کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب" کلمه خلج بکرات آمده که بعداً بآن صحبت خواهیم کرد. صاحب طبقات ناصری در جایی مینویسد که این محمد بختیار از خلج و غور وبلاد گرمسیر بود(9) مؤلف برهان قاطع مینویسد: خلج طائفه ای باشند از صحرا نشینان و ترکان(10) داکتر محمد معین در حاشیه همان کتاب نوشته است: نام قبیله ترک و اسم ترکی آن (Qalac) قلچ است، این قبیله از قرن چهارم در جنوب افغانستان بین سیستان و هند ساکن بوده اند. ابن اثیر نیز در "الکاهل" ذکر افغان و خلج را آورده است(11) بابر نیز در" بابر نامه" از قومی بنام خلجی بدین ترتیب گفته است که: در دوسه جا تنگهاست خلچی و جمیع افغانان قطاع الطریق راه میروند.(12) مؤلف" تاریخ نامه هرات" سی و پنج جای کلمه افغان دو جا کلمه او غانستان را یاد میکند ودرضمن از قوم خلج نام میبرد.(13) مؤلف "تاریخ سلطانی" از غلجیها به نحوی یاد میکند که گویا زبان خودرا از دست داده باشند و خودرا از تیره ایکه نیستند بشمار می آورند. (14) مؤلف "تاریخ فرشته" جایی که از نسب افغانها صحبت میکند خلج را از افغان تیره جداگانه میداند.(15) حال آنکه فتوحات میرویس در ایران و غلجاییها در هند هردو بنام افغان صورت گرفته است. بارتولد در جغرافیای تاریخی ایران مینویسد: شکل خواندن کلمه خلج از روی اشتقاقی است که رشید الدین وبعضی از مؤلفان ترک (رادلوف او یقور ها ص 26) ذکر میکنند . در هندوستان که یکی از سلسله ها از بین این قوم بیرون آمده است نام طایفه یی را خلج (بکسر خا) تلفظ میکردند, خلج ها بعد زبان افغانی را قبول کرده با افاغنه یکی شدند و اکنون در بین افغانها پر جمعیت ترین طوایف را تشکیل میدهند. (بعقیده مارکوارت باید خولج خوانده شود) (16) باز توضیح میکند: شاید کلمه خلج از قلج ترکی نیامده باشد وشکل قدیمی آن غلج و غرچ باشد. چنانکه ولایت کوهستانی قسمت علیای مرغاب به غرچ و غرشستان موسوم بود. اهالی این ولایت را غرچ میگفتند. غرچ یک اصطلاح قومیست که تا بامروز بشکل غلج در آسیای وسطی باقی مانده و در مورد سکنه آریایی ولایت کوهستانی سمت علیای آمو دریا استعمال میشود.(17) بارتولد باز در کتاب "ترکستان" خود ذکری از خلج میکند و غلجایی ها را همان خلج ها میخواند(18) ل. و مس این عقیده وی را رد کرد اما بارتولد با پاسخ های دیگر عقیده اول خودرا مؤکد تر ساخت. چنانچه برای اثبات قول خود شرحی «از جهان نامه» نسخه منحصر بفرد که در حدود 20 – 1200 میلادی نوشته شده و از آن محمد ابن نجیب بکران است می آورد: خلج قومی از ترکان است که از حدود خلخ بحدود زابلستان افتادند و در نواحی غزنی صحرایی است آن جا مقام کردند پس به سبب گرمی هوا لون ایشان متغیر گشت و به سیاهی مایل شد وزبان نیز تغییر پذیرفت و لغت دیگر گشت و طایفه ای ازآنجمله بحدود باورد افتادند به بهره کی مقام ساختند و خلخ را مردمان به تصحیف خلج میخوانند.(19)

دارمستتر و بیلو نیز خلجی و غلجی را یکی میدانند.(20) طایفه خلخ باشکال خرلخ، قرلق، قرلغ و غیره نیز ضبط کرده اند.(21) وترکان خلخ بزیبایی و نیکویی اندام در ادبیات فارسی دری شهرت دارند.(22) چنانچه کسایی مروزی گوید:

نرگس نگر چگونه همی عاشقی کند برچشمکان آن صنم خلخی نژاد
گویی مگر کسی بشد از آب زعفران انگشت زرد کردو بکافور برنهاد

از مطالب بالا این نکته مستفاد میشود که خلج هم نام جای و هم نام قوم است. طوریکه دیدیم سر زمین خلج نزدیک کابل و غزنی بوده است و خلجها درهمین حدود میزیستند و هنوز در زمین داور علاقه ای بنام خلج معروف است. اما در اینکه تلفظ صحیح به فتح دوم است یا سکون آن اختلاف است. این کلمه هنوز در هند و افغانستان با سکون دوم و و در ایران به فتح دوم تلفظ میگردد. اصطخری, ابن حوقل ویاقوت حموی چنانکه دیدیم حرف دوم را ساکن ضبط کرده اند و اما منینی حرف اول و دوم را به فتحه نوشته و بگمان اغلب به سکون دوم درست تر می نماید. خاصه اگر بپذیریم که کلمه غلجی همان خلجی است و ریشه آنرا از غرچ بدانیم. اما بنابر عقیده بعضی اگر آنرا از شکل ترکی قلچ تصور کنیم تلفظ آن با فتح دوم خواهد بود. (23) عقیده نگارنده اینست که این کلمه ترکی نبوده خاصه با قلج ترکی ارتباطی ندارد و غالباً کلمه خلج شکل دیگر غرچ است. کلمه غرچه در ادبیات فارسی دری بمعنای کوهی مقابل روستایی آمده و از لحاظ اتساع معنی بمعنای ساده و ابله نیز بکار رفته است. چنانچه درین دو بیت:

صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت و سه زیست این مرد تازی (24)
بفریبد دلت بهر سخنی
روستایی و غرچه را مانی(25)

ناصر خسرو در یکجا گوید:

استاده بدی بیا میان شیری بنشسته به غرچ دربدی شاری (26)

در توضیح شیر بامیان نوشته اند:

«شیر ملک آنجاست چنانکه ملک ختلان را نیز شیر ختلان یا ختلان خدا یا ختلان شاه گفتندی»(27)

و شار عنوان ملک غوریا غرش یا غرستان یا غرستان به تلفظ اوستایی غرستانه و فردوسی غرچکان. چنانکه گوید:

شه غرچکان بود بسطام شیر کجا پشت پیل آوردی بزیر

یا غرجیستان ویا غرچستان. فرخی گوید:

سپهبد سپه شاه شرق ابو منصور
فراتکین دوانی امیر غرجستان
سیاسی است مراورا که در ولایت ا

پلنگ رفت نیارد مگر گشاده دهان

درین دیار بهنگام شار چندین بار

پلنگ وار نمودند غرچکان عصیان

فرجستان مطابق جغرافیای عرب ولایت مستقلی بوده است که در طرف غربی آن هرات وبجانب شرقش غور و در دست شمالش مرو رود در ناحیه جنوبش غزنه بوده است و آنرا نسبت به ملکش غرچ الشار نیز میگفتند. مستقر شارگاهی در شهری مسمی به پشین (یا افشین) بوده هنگامی در دهی از کوهستان مسمی به بلکیان ووقتی در فیروزکوه وشاید زمانی هم در بیوار دیگر. از بلاد آنجا سرخث و سنجته و سورمین است (28) غرجستان را مملکت الجبال نیز ترجمه کرده اند.

کلمه (گر) از ریشه اوستایی و در فارسی دری بمعنای کوه آمده است. چنانچه در کلمات گرشاه بمعنی ملک الجبال و سنگر, گردنه گر بمعنی دره وفرغر (پاره های آب که در پای کوه جمع شود) و گردیز (یاگردژ یعنی حصار کوهستانی) و گاوگور یعنی گاو کوهی و مبارز چنانکه اسدی آورده است:

بیامد بمیدان همی گاو گور که افزون بد اورا از صد گاو زور (29)

وکذا در کلمات لوگر و بادغر یعنی باد کوهی و گرزه و گوره خر و گربز و امسال آن... کلمه غور نیز در فارسی دری بمعنی کوه آمده است. چنانکه ناصر خسرو گوید:

بار درخت دهر تویی جهد کن مگر

بی مغزنرفتی ز درختچو گوز غور (30)

در تاریخ تبرستان کلمه غر بمعنای کوه آمده و نظامی عروضی سمرقندی در چهارمقاله همه جا شاهان غور را که خود بدیشان منسوب بود بنام ملک الجبال خوانده ویاد کرده است. کلمه غر در پشتو بمعنی کوه هنوز زنده و مستعمل است. پس ثابت است که جز اول کلمه غلجی همان کلمه غر و گر بمعنای کوه است. اینک می پردازیم به شرح جزء دوم آن.

در فارسی دری (زی) در آخر کلمات به سه شکل دیده شده است. در بعضی کلمات جزء اصلی کلمه است. مانند سکزی یا سجزی که راجع بآن بحث خواهیم کرد. دوم بصورت ادات نسبت که از قدیم باشکال چی , جی وزی باقیمانده وبما رسیده است. مانند غزنیچی (31) ساغرجی, آغاجی, مرغزی (مروزی) غرچی, غرزی, ساوجی (منسوب به ساوه. اگر ساواک وساوج معرب آن نباشد) این نوع نسبت در لهجه مازندرانی بشکل یچ مانده است. مانند نسبت بچاشم چاشمیچ و یوشی یوشیچ و امثال آن. سومی مخفف زاده فارسی دری است. مانند محمد زیی و محمد زایی یا محمد زی یعنی زاده محمد که ظاهراً شکل متأخر وتازه آن است. قدیمترین زی که از نوع اول داریم کلمات سجزی و سگ زی بمعنای سیستانی است. چنانکه میدانیم در زمانهای باستان تیره انبوه از آرییان میان شرق وسطی و اروپا سکونت داشته و همیشه با تاخت و تاز و کشتار مشغول بودند. نام این قوم در کتیبه بیستون (شکل قدیمی آن بغستان و بهستان) یاد شده است.

یونانیان این مردم را اسکوث مینامیدند. و همین نام است که در زبان فرانسوی سیت خوانده میشود. پس از آنکه دولت یونانی باختر (بلخ) را منقرض کردند وطرف جنوب راندند سکه ها در زرنج (یا زرنگ که نادعلی امروزه باشد و خرابه های آن شهر تاریخی که مدتها پایتخت صفاریان بود هنوز پا برجاست) ویا باصطلاح یونانی درنجیانا مستقر شدند و ازین زمان زرنگ با نام سکستان و سجستان و سگزستان و سیستان معروف شد.

ونسبت بدان سگزی و معرب آن سجزی شد و سقز در ایران و ساک در کابل نیز جایگاه آنها بوده است.(32) (ز) درین کلمات جزء اصلی کلمه است و تنها حرف (ی) نسبت را می رساند و هنوز هم این قوم در حدود فراه و قندهار و سیستان افغانی بنام ساگزی سهاگ زی میزیند. منتها گاهی برای فرار از کلمه ساگ ویا رنگ دادن اسلامی بآن خودرا اسحاقزایی میگویند. اما در لهجه عوام وقباله های قدیمی همه جا ساگ زی است. کلمه خلجی و غلجی (غلجایی, غلزایی, غلزی) نیز از همین نوع است که منسوب به غرچ یعنی کوه است و دیگر ازین نوع کلمات (الکوزایی) است, این کلمه نام یک قوم و قبیله معروف قندهار است (33) تلفظ کلمه بصورت اراکوتی بیشتر در میان عاشوریها معمول بود و اعراب آنراالرخج و الرخذ (که معرب اراکوزیاست) ضبط کرده اند. جغرافیه نویسان عرب تصریح دارند که الرخج همان ناحیه پنجوایی قندهار است که شهر قدیم و اصلی قندهار باشد. اصطخری و خرداد به (34) مینویسند: و رخج اسم الاقایم مدنیتها بنجوای ولها من المدن کهک و رخج اقلیم بین بلدی الداور ( زمینداور). بین بالسی و یاقوت حموی آورده است (35) رخج: مثال بتشدید ثانیه و آخره جیم تعریف رخو کوره و مدینه من نواحی کابل... فال ابو غانم معروف بن محمد القصری شاعر متأخر من قصر کنکور:

وردالبشیر مبشراً بحوله بالرخج المسعود فی ستقرار

ابن حوقل: الرخج را پنجوای (36) و مقدسی رخوز را پنجوای آورده اند (37) پس باین نتیجه می رسیم که کلمه اراکوزی اسم محل بوده و بعد بر مردم اطلاق شده. اکنون کلمه الکوزایی یاد آور آن معنی است و مسلماً (زی) در الکوزیی و اراکوزی نیز اصلی و جزء کلمه است و از همین قبیل است رازی براگایاراجایار یعنی ری. پس به عقیده بنده (زی) هایی که در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم در افغانستان شروع شده وبه کسرت شیوع یافته است. تقلیدی از دو نوع اول بوده و روی آن مشابهت ویا به تصور اینکه آن (زی) ها مخفف زاده است اسامی قبایل مختلف بآن صوره آمده است. مانند سدوزایی, نورزیی, یوسف زیی و غیره. باین تفاوت که کلمه سگزی و اراکوزی و خلجی ویا غلجی در اول نسبت به محل: و دو بعد بر مردم اطلاق شده، حال آنکه (زی) ها بعد تنها بر مردم و قوم اطلاق میشود نه بر محل خاصی.

خلاصه به عقیده نگارنده خلجیها همان علجایی و غلزیهاست. اما در اینکه از نژاد اصلاً ترک بوده اند یاخیر بطور مسلم نمیتوان اظهار عقیده کرد. چنانکه دیدیم گاهی کلمه افغان جدا از خلج ذکر شده و گاهی آنها بنام افغان شناخته شده اند و زمانی هم تصریح شده که اصلاً ترک بوده و زبان و عادات خودرا تغییرداده اند. اما یک نکته را باید در نظر داشت که گاهی اقوام آریایی ماوراالنهر را نیز به مناسبت مجاورت با قبایل ترک ترک خوانده اند. حالانکه اصلاً ترک نبوده اند که در این مختصر جای بحث آن نیست. و هم ممکن است خلج نژاد مخطلتی از ترک و افغان باشد. مطالعه سلسله خلجیه هند به نحویکه شاید وباید برین موضوع روشنی خاصی اندازد. انشاالله در شماره های آینده در باره این سلسله مفصلاً صحبت خواهیم کرد. فقط در اینجا به ذکر اسامی سلاطین آن می پردازیم:

خلجیها دومین سلسله مسلمانانی بوده اند که بعد از سلاطین ملوک غور در هند حکمروایی مستقل داشتند. در عهد غزنویان و غوریان هندوستان حکم

مستعمره خارجی را داشت اما از عهد قطب الدین ایبک (آغاز قرن هفتم هجری) سلسله خاص و مستقلی بر هند فرماندهی یافت. درواقع پیش از دوره سلطنت مغل در هند پنج سلسله تشکیل یافته و حکمروایی کرده اند که عبارت اند از:

سلاطین مملوک

2) سلاطین خلجی

3) تغلقیه

لودیان

سلاطین افغانی سوری

اسامی سلاطین خلجی بدین قرار است:

جلال الدین فیروزشاه ثانی 689 هق

رکن الدین ابراهیم شاه اول 695 هق

علاءالدین محمد شاه اول 695 هق

شهاب الدین عمر شاه 715 هق

قطب الدین مبارک شاه اول 716 هق

ناصر الدین خسرو شاه 720 هق

استانلی لین پول شجره این سلسله را بدین ترتیب آورده است: (38)

سلاطین خلجی

فیروزشاه ثانی
مجهول

ابراهیم محمد اول

عمر

مبارک اول

خسرو

شاهان خلجی اکثر مشوق علم و ادب بوده اند و ما در شماره های آینده ازان مفصلاً بحث خواهیم کرد. ظاهراً بعضی از آنان طبع شعر نیز داشتند. این قطعه را به محمد خلجی نسبت میدهند:

بسیار درین جهان چمیدیم بسیار نعیم و ناز دیدیم

اسپان بلند بر نشستیم ترکان گرانبها خریدیم

گشتیم مه تمام و از ضعف امروز چو ماه نو خریدیم

(ادامه دارد)

______________________________________________

زیر نویسها:

مسالک الممالک اصطخری ص 245 از ابی اسحاق ابراهیم بن محمد الفارسی الاصطخری المعروف بالکرخی و همومعول علی کتاب صورالاقالیم للشیخ ابی زید احمد ابن سهل البلخی. طبع لیدن, مطبعه بریل, 1937.

صوره الارض ص 419 تألیف ابو القاسم ابن حوقل النصیبی لیدن, مطبعه بریل, 1939.

ص 28 و 31 المسالک و الممالک از ابو القاسم عبدالله بن عبدالله بن خرداد , طبع لیدن, مطبعه بریل, 1306.

معجم البلدان ص 454 تألیف شیخ امام شهاب الدین ابی عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی متوفی 629 هجری مجلد ثالث طبع 1324 مطبعه سعادت مصر.

ص 155 مراصد الاطلاع از همو یاقوت حموی سال 1315 طبع تهران.

رحله ابن بطوطه ص 254 المساه تحفه النظار فی غرایب الامصار و عجایب الاسفار از ابو عبدالله محمد بن عبد بن ابراهیم اللواتیالطنجی المعروف بابن بطوطه طبع اول 1346 هجری , مطبعه الازهریه مصر.

ص 88 شرح الیمینی المسمی بالفتح الوهبی علی تاریخ ابی نصر عتبی للشیخ منینی چاپ جمعه المعارف.

ص 43 ترجمه تاریخ یمینی توسط ابوشرف ناصح بن ظفر جرد فاقانی (کلپ یگانی)

طبقات ناصری تصنیف ابو عمر منهاج الدین عثمان بن سراج الدین جوزجانی چاپ کلکته, 1864.

(10) ص 764 برهان قاطع تألیف محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان چاپ کتابخانه زوار, تهران. به تصحیح دکتور محمد معین.

(11) الکامل للعلامه ابو الحسن علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانی المعروف به ابن الاثیر الجزری صفحات 66 و 228 ... ج 9, 10, 7, 8.

(12) بابرنامه موسوم به تزک بابری و فتوحات بابری و احوال ظهیرالدین محمد بابر که در زمان خانخانان بیرم خان از ترکی به فارسی ترجمه شده و موسوم به تجارت الملوک است. ص 83. چاپ هند مطبعه چیترا پرابها محرم 1308.

(13) راجع به کلمات افغانی و افغانستان در شماره های بعد به تفصیل صحبت خواهیم کرد و راجع به خلج رجوع شود به صفحات مختلف کتاب تاریخ نامه هرات تألیف سیف بن محمد بن یعقوب الهروی مؤلف در اوایل قرن هفتم به تصحیح محمد زیر صدیقی مطبعه کلکته 1362 هجری مطابق 1943 ع .

(14) تاریخ سلطانی ص 52 تألیف سلطان محمد خان خالص درانی طبع بمبئی شوال 1298.

(15) ص 17 ج اول تاریخ فرشته از ملا محمد قاسم هندوشاه مطبعه منشی نول کشور واقع کانپور, محرم 1301.

(16) ص 124 جغرافیای تاریخی ایران. تألیف بارتولد شرق شناس معروف روسی, ترجمه حمزه, سرداور چاپ اتحادیه تهران, سال 1308.

(17) ص 88 جغرافیای تاریخی ایران تألیف بارتولد شرق شناس معروف روسی ترجمه حمزه, سرداور چاپ اتحادیه تهران.

(18) ص 240 حدوالعالم من المشرق اللمغرب ترجمه و حواشی مینوسکی و مقدمه بارتولد چاپ آکسفورد بزبان انگلیسی. 1937.

(19) کذا 347 حدود العالم.

(20) ص 147 و 173 انسایکلوپیدیای اسلامی ذیل لغت افغانستان به قلم Longworth Dames چاپ لندن 1913 و همچنین رجوع شود به صفحات کتاب Races of Afghanistan. (نژادهای افغانستان) H, W. Bellew چاپ کلکته 1880.

(21) رجوع شود به حاشیه صفحه 339 ج 2 جهان گشای جوینی, چاپ لیدن به تصحیح علامه میرزا محمد قزوینی و همچنین به دایره المعارف اسلامی ذیل کلمه قرلق به قلم بارتولد.

(22) راجع به طوایف یغما, خرخیز,خلخ, چگل, غز, قفچاق وسایر قبایل ترک رجوع شود به ص 77 و 78 تاریخ ادبیات دکتر صفا, چاپ تهران, کتابفروشی ابن شینا, جلد دوم, 1336.

(23) درین صوره میتوان گفت که کلمه قلج بعداً غلج شده ابدال غ و ق در فارسی دری و پشتوی افغانستان رواج دارد. چنانکه بیرق, چاق مقلد مقبول و آقا را در محاوره با غین تلفظ میکنند. درباره سکون حرف دوم نیز میتو ان اظهار عقیده کرد که هندیها کلمات متوسط الحّرّکّه را ساکن و کلمات متوسط الساکن را متحرک تلفظ میکنند. مثلاً قطب را که حرف دوم آن ساکن است باضم حروف اول و دوم تلفظ مینمایند وبعکس غرض را که به فتحتین است با سکون حرف دوم تلفظ میکنند. روی این اصل شاید کلمه خلج را که به فتحتین است بسکون دوم تلفظ کرده اند.

(24) شعر از ابو طیب مصعبی دکتر قاسم غنی چاپ وزارت فرهنگ, تهران, 1324. مراد از مرد تازی حضرت محمد صلی الله علیه وسلم است.

(25) لغت فرس اسدی به تصحیح عباس اقبال ص 474 شعر از بدیعی بلخی, چاپخانه مجلس, 1319.

(26) ص 468 دیوان ناصر خسرو, شرح و حواشی مجتبی مینوی, ص 686.

(27) المسالک و الممالک ابن خرداد به ص 39, 40 ؛ المسالک والممالک اصطخری ص 28, البلدان یعقوبی ص 289, صاحب لغت فرس زیر عنوان شار این بیت را آورده است:

عزیز و قیصر و فغفور را بمان که ورت

نه شار ماند نه شیر نه رای ماندنه رام

جای دیگر گوید:

بسی خسرو نامور پیش او شد ستند زی بسندر شاریان

عنصری کلمه غرجستان را در قصیده ای آورده است:

کنون عجیب تر ازان فتح, فتح غرجستان

که شد بدولت او مر سپاه اورا رام

(28) اصطخری ص 271 مقدسی ص 26, 34, 309, تقویم البلدان ابوالفدا ص 464 آثار البلاد قزوینی ص 285 , معجم البلدان یاقوت حموی ج اول ص 903, مراصدالاطلاع جلد دوم ص 307. (ص 164 لغت نامه اسدی طوسی.

(29) ص 198 دیوان ناصر خسرو. چاپ نصرالله تقوی, طبع تهران, یادداشت,

الف: راجع به خلج . رجوع شود به صفحات 206, 658, 662. تاریخ بیهقی باهتمام دکتر غنی و دکتر فیاض چاپ وزارت فرهنگ, 1224.

ب: مشهورترین شارهای غرجستان یکی شار ابو نصر و پسرش شاه شار بودند که مغلوب سالطان محمود غزنوی گشتند و تفصیل آن در کتب تاریخ ظبط است.

ج: بدیع الزمان عبدالواسع غرجستانی شاعر معروف قرن ششم به جهة انتساب به غرجستان جبلی تخلص میکرده است.

(30) کلمه غزنیچی بمعنای غزنوی و آغاجی که جزء اول آن ترکی است بمعنای حاجب و خاصه پادشاه

که وسیله رسانیدن مطالب و رسایل میان سلاطین و اعیان دولت بود و از آنجمله است ابوالحسن علی

بن الیاس آغاجی از امرای عهد سامانی که در فارسی و عربی طبع آزمایی کرده است. در تاریخ بیهقی

مکرر آمده است و نظامی عروضی شاعری را بنام ساغرجی اسم می برد که شاید منسوب به ساغر شهری از ولایت هرات باشد. کلمه مرغزی و مروزی هردو آمده و هردو درست است. این چی باچی که در کلمات قابوچی و غیره است جز مشابهت لفظی ارتباطی ندارد.

(31) ایران باستان ج 2 ص 2256 برهان قاطع چاپ دکتور محمد معین

(32) نام قندهار از کلمه گندهار است که بطور اخص بنواحی پشاوراطلاق میشد و این کلمه بامهاجرت اقوامی از گندهار را به نواحی اراکوزیا رفته و کم کم جانشین اراکوزیا شد. و هرجا که در ادبیات فارسی بتان قندهار میگویند مرادگندهارا است نه قندهار امروزی. چنانچه الفنستن در کتاب سلطنت کابل محل یوسف زایی ها و محمد زایی ها و غیره اقوام قندهار را درهشتنگرو نواحی بین کابل و پشاور تعیین میکند و کلمه زی را بمعنی بچه وفرزند میداند. ص 162 Kingdom of Kabul الفنستن, چاپ 1815, لندن.

(33) ص 242 اصطخری و کذا ص 35 , 39 خردادبه

(34) ص 242 جلد چهارم معجم الیلدان.

(35) ص 242 صورت الارض ابن حوقل.

(36) ص 297 احسن التقاسیم مقدسی.

(37) ص 270 طبقات سلاطین اسلام, تألیف استانلی لین پول, ترجمه مرحوم عباس اقبال, چاپ مطبعه مهر, 1312.

(38) همو طبقات سلاطین اسلام. ص 270.



http://www.khawaran.com/

هیچ نظری موجود نیست:

تعداد بازديدکنندگان