ايران و افغانستان
آقاي مدير محترم انجمن ادبي كابل
نامه گرامي و شش شماره از سال دوم مجله نفيس «كابل » را كه ارسال فرموده بوديدرسيد. كمال تشكر را از اين لطف دارم. تأسيس انجمن ادبي و طلوع مجله شريفه را كه ناشرافكار آنست صميمانه تبريك گفته دوام و توفيق هر دو را آرزومندم. در قبال تقاضائي كهفرمودهايد شرح ذيل را نوشته تقديم ميكنم.
* * *
يك روح دردو بدن :باور بفرمائيد كه اينجانب افغانستان را تقريباً به اندازه ايران دوست ميدارم و معتقدم كه ايراني و افغاني هرچند سياستاً تشكيل دو دولتمستقل ميدهيم ولي در حقيقت يك ملتيم در قالب دو مملكت و يك روحيم در دو بدن.همانطور كه شما در مراسله خود اشاره كردهايد «بالاخص در حالي كه شركت نژاد و زبان وتاريخ ادبي افغانستان و فارس را بهم آميخته، امروزه حساسين مملكتين بايد معن ا دستبدست هم داده و براي پيش بردن زبان فارسي در ممالك آسياي وسطي سعي ورزند».
شما در ضمن عبارت جامع خود يك نكته را ناگفته گذاشتهايد و آن وحدت تاريخسياسي دو كشور است تا پايان شاهنشاهي نادرشاه افشار كه از آن پس رشته وحدت سياسيما به وسيله تشكيل دو دولت مستقل از هم گسيخته شد. من بر خلاف تصور بعضي به اينگسيختگي اهميتي نمينهم و اين دو گانگي سياسي را در وحدت حقيقي فيمابين مؤثر نميشمارم. زيرا همانطور كه بودن افغانستان و ايران در دو طريقه مذهبي تأثير مخالفي دروحدت نژاد و زبان آنها ندارد همين طور از اينكه داراي دو دولت يعني داراي دو ادارهمستقل سياسي هستند تغييري در يگانگي آنها از جهات ديگر نميدهد. من اصلا اين مقالهرا در همين زمينه مينويسم و تقاضا دارم نويسندگان محترم افغانستان هم نظرهاي خود رابنگارند.
علاوه بر اينكه شما اين حقيقت مسلم را در عبارت خود مسكوت گذاشتهايد در خلالسطور مجله كابل نيز مشاهده ميشود نويسندگان محترم آن مجله ساعيند تاريخ سياسي وادبي ايران و افغانستان را كه تا انقراض شاهنشاهي نادرشاه كاملا بهم آميخته و يكي است ازهم جدا كنند. اينكار به نظر من نه صحيح است و نه لازم، نه مفيد است و نه قابل قبول.
در صفحه (60) و بعد (شماره 13) مجله نوشته شده:«در دوره اسلام به علاوه سلسلهمشهور سامانيان بلخ، خانوادههاي شاهنشاهي طاهريان هرات و صفاريان سيستاني پيشتراز غزنويها به تشكيل دولتهاي افغانستاني پرداختهاند... يمين الدوله محمود زابلي سلطانمعروف افغانستان بعدها به توسعه حدود پرداخت و بخارا و خوارزم را با ولايات اصفهان ريو همدان مسخر و ديانت اسلاميه را با مدنيت افغانيه در آنها ترويج نمود. غزنويها زبان ادبيافغانستان (فارسي) را به هندوستان ارمغان بردند و صدها نفر علما و فضلا و شعراي افغانيدر آن سرزمين به نشر علوم و معارف و ادبيات افغاني مشغول گرديدند».
اين مسئله مورد انكار نيست كه بعضي از سلطنتهاي ايران بعد از اسلام در خارج حدودايران كنوني در ماوراءالنهر يا افغانستان تشكيل شده و حتي اغلب شعراي بزرگ فارسيزبان در اطراف مملكت امروزي ايران پرورش يافتهاند مانند ملاي روم، نظامي گنجه،عنصري بلخ، سنائي غزنه و غيره. من خود در كتاب (سياست اروپا در ايران) كه دوازده سالپيش در برلين طبع شده در صفحه (190) افغاني بودن سلطان محمود را تصديقداشتهام هرچند عثمانيها مدعيند كه سلطان مذكور چون از غلامزادگان ترك بوده نه ايرانياست و نه افغاني. بهرحال از اهل افغانستان بودن محمود و در آن كشور مقر سلطنت داشتناو ملازم با آن نيست كه امپراطوري بنام «شاهنشاهي افغانستان » وجود خارجي داشته است.
با اين منطق تاجيكهاي تركستان هم ممكن است «شاهنشاهي تاجيكستان » اختراعكنند... بعضي از مندرجات مجله شريفه خود اين معني را روشن ميكند. در صفحه 94شماره 15 نگاشته شده:«كلمه افغان در اوائل ظهور اسلام به قبائل چندي از افغانان غوراطلاق ميشد و در مورد شعبه ابدالي پختانه مستعمل و در قرن شش هجري در مقابلقبائل خلج اسم افغان به تواتر مذكور گرديد تا آنكه اسم عمومي پختانهها شد و بالاخره درقرن 18 مسيحي نام ملي افغانستان قرار گرفت.»
در صفحه 41 شماره 15 بعضي از اشعار قصيده غراي عنصري (از اهل افغانستان)ملكالشعراي دربار غزنوي در فتوحات سلطان محمود به مطلع ذيل مندرج است:
آيا شنيده هنرهاي خسروان بخبر بياز خسرو مشرق عيان ببين تو هنر
و در اين شعر او را (شاه ايران) خوانده ميگويد:
ور از هياطله گويم عجب فرو ماني كه شاه ايران آنجا چگونه كرد سفر
همانطور كه ايطاليائيهاي امروزي نميگويند و نميتوانند بگويند «امپراتوري ايطاليا » بهجاي «امپراتوري روم » يا «تاريخ و تمدن ايطاليا » به جاي «تاريخ و تمدن روم » و حال آنكهدولت امروزي ايطاليا وارث قسمتي از روم قديم است و شهر روم مركز قياصره مقر سلطنتايطالياست، همين طور هم افغانها نبايد شاهنشاهي ايران را شاهنشاهي افغانستان بنامند،حتي ايران هم نبايد خود را تنها وارث امپراتوري ايران قديم بداند. ايران و افغانستان دوفرزند يك پدر هستند كه تا پدر آنها ميزيست زندگاني مشترك داشتند و اينك هم كهمستقل شده در افتخارات اجدادي با يكديگر شريكند.
شهر ري در دامنه البرز كوه خراب شده و تقريب ا به جاي آن طهران امروز مهمترين شهرايران است. محمد زكرياي رازي طبيب از اهل اين شهر و در چند صد سال پيش آنجاسكونت داشته است. آيا جايز است كه امروز طهرانيها او را (دكتر محمدخان زكريايطهراني) بنامند؟
عثمانيها بيباكانه اين قسم تحقيقات ادبي «من درآوردي » دارند. مثلا مولوي خاقانينظامي و غيره را چون در نواحي كه امروز در آنجا تركي تكلم ميشود ميزيستهاند تورانيميپندارند و حتي زردشت را هم ترك ميدانند آنها به واسطهي فقر ادبي و عادت و خويتركتازي است كه دست چپاول به افتخارات ديگران دراز كردهاند.
* * *
حكما و شعراي بزرگ مانند ابوعلي سينا، فردوسي، خيام، سعدي، خواجه نصير،عنصري، حافظ، سنايي و غيره از مفاخر مشترك ما هستند و شايسته نيست، به تصور اينكهعنصري بلخي است يا سنايي غزنوي است و شهر بلخ و غزنه در افغانستان واقع است،ايرانيها آنها را از كمال الدين اسمعيل يا جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني عزيزتر نشمارند.يا افغانها چون سعدي و حافظ شيرازي هستند آنها را به اندازهي حنظله بادغيسي ياحقوري هروي گرامي ندارند، چه اين بزرگان همه در زماني ميزيستهاند كه ايران وافغانستان يكي بوده و تشكيل شاهنشاهي ايران را ميداده، يا اگر سياست مجزاي از همبوده به واسطهي سلطه اجانب بر آنها يا ملوك الطوايفي امراء و موقتي بوده است، بر خلافامروز كه هر دو داراي سلطنت ايراني نژاد مستقل ملي هستند. اين طور دوگانگي سياسي باوحدت سياسي در نظر نگارنده از لحاظ ديگر چندان فرقي ندارد، زيرا هر دو مملكت براييك مقصود كه ترويج زبان فارسي و عظمت تاريخ و ادبيات مشترك باستاني و حفظ نژادايران در برابر خطر زرد (توراني) باشد كار ميكنند و همين اشتراك در تاريخ گذشته ووحدت در آمال ملي كافي است كه دو ملت را براي هميشه به رشته يگانگي متصل و محكمنگاه دارد و به علاوه اشتراك مساعي دو دولت را نيز در مسائل سياسي و اقتصادي الزام كند.
با اين نظر اختلاف اينكه ابوعلي سينا و سنايي يا سيد جمال الدين از اهل ايران بودهانديا افغانستان از ميان برداشته خواهد شد و اين بحث به همان اندازه جايز شمرده ميشود كهامروز در خود ايران راجع به اينكه صائب تبريزي است يا اصفهاني، نظامي گنجوي است ياقمي، وحشي كرماني است يا يزدي ـ بحث ميشود، يعني بحث ادبي و علمي نه بحثسياسي.
فارس ياايران: هم در مراسله انجمن ادبي و هم از مجله كابل آشكار است كه ادبايافغانستان اصرار دارند مملكت امروزي ايران را «فارس » بنامند. بهنظر من اين كار هيچ لزومي ندارد. از طرف ديگر عيبي و ضرري هم نخواهد داشت. فارس دراصطلاح امروز خود ايرانيان اسم يكي از ايالات جنوبي ايران است كه در زمان هخامنشيان وغيره كانون شاهنشاهي ايران بوده و به زبانهاي اروپايي با تغيير لفظ اسم مملكت امروزيايران شده است. عيبي كه ميتواند داشته باشد اين است كه در زبان و ادبيات مشترك يكاختلاف بزرگ ايجاد خواهد نمود و نتيجهاي كه از آن منظور است درست روشن نيست.شايد براي آن باشد كه در افغانستان تصور نموده باشند كه اطلاق كلمه ايران به مملكتامروزي ايران سبب آن شود كه انتساب رجال سياسي و ادبي نامي (كه وطن خاص آنهاافغانستان و وطن عام آنها ايران كبير بوده) به نام ايران از افتخارات خاصه افغانستان بكاهد وتصور شودكه اين مفاخر منحصر ا متعلق به ايران امروز است. اين فرض به خطاست:نهايرانيها چنين ادعائي دارند و نه ديگران چنين تصوري ميكنند. هيچ مانعي ندارد كه يكاسم خاص داراي يك يا چند معني باشد، مثل اينكه كابل و اصفهان هم اسم شهر است و هماسم ولايت لوگزامبورك و مكزيكو به زبان انگليسي هم نام مملكت است هم نام شهر. حتيوقتي گفته ميشود (آمريكا) در اصطلاح هم به معني يكي از دول آمريكاست (حكومت دولمتحده آمريكاي شمالي) و هم اسم قارهي آمريكاست كه مشتمل بر آمريكاي شمالي مركزيو جنوبي است. همين طور اگر كلمه ايران هم دو يا چند معني داشته باشد چه اشكالي دارد؟فرنگيها دولت امروز ايران را از آن جهت به تلفظات مختلف خود (فارس) مينامند كه اينمملكت را باقيمانده و مهمترين وارث شاهنشاهي پارس قديم كه مشتمل بر ايران وافغانستان هر دو بوده ميدانند.
پس اگر مقصود ادباي افغان از استعمال كلمه فارس به جاي ايران اين باشد كه ايرانبزرگ باستاني غير از ايران كوچك امروزي است با تغيير اسم آن به فارس اين منظور حاصلنميشود، زيرا پارس و ايران به طوري كه شرح داده شد در حقيقت يك مفهوم دارد همچنانكه زبان فارسي نيز نه به معني لهجه ايالت فارس و نه به معني لسان مملكت امروزيايران است بلكه مقصود از آن زبان ادبي همه ايراني نژادان از ايراني و افغاني و تاجيك و بلوچو كرد و غيره ميباشد، وگرنه همان طور كه شما در افغانستان زبان محلي (پشتو) داريد درايران هم زبانهاي محلي (لري)، (كردي)، (گيلكي)، (مازندراني)، (بلوچي)، (گبري) و غيرهداريم كه هريك نسبت به زبان ادبي فارسي همان تفاوت را دارد كه (پشتو) نسبت به فارسيداراست.
با اينكه بهترين ادبيات فارسي پيش از اينكه در پارس يا ايران نوشته شود در افغانستاننوشته شده و بعضي از فصيحترين شعراي فارسي زبان آن عصر اهل اين مملكت بودهاند هيچبه خيال شما نگذشته است كه اسم زبان فارسي را تغيير داده آنرا زبان افغاني بگوئيد، بهفرض آنكه اگر گفته شود شعراي فارسي زبان تصور رود در ميان آنها افغانستاني نبودهاند.
البته اين كار عاقلانهاي بوده است و هرگز هم چنين تصوري نخواهد شد. با اينكه اسماين زبان فارسي است شما آن را به حق زبان ادبي خود ميدانيد و بسياري از بزرگترينگويندگان اين زبان هم همشهريان شما بودهاند. به همين دليل هيچ مانعي ندارد كه شماسلطان مسعود و عنصري را كه از اهل افغانستان بودهاند شاهنشاه و ملكالشعراي ايرانبدانيد، يعني ايران بزرگي كه مشتمل بر افغانستان و ايران هر دو بوده است. تمام اين بزرگانداراي دو وطن بودهاند:وطن خاص:(افغانستان) و وطن عام:(ايران).
من بيش از اين در اين زمينه بسط مقال نميدهم و يقين دارم با تفكر زيادتري راضينخواهيد شد كه بي هيچ فايده و لزوم چنين اختلاف بزرگي در ميانه بيفتد.
* * *
«ايران كبير» : اگر ادباي افغان ميخواهند همانطور كه وارث تاريخ سياسي و ادبيو ساير آثار باقيه شاهنشاهي ايران باستان، افغانستان و ايران امروزيهر دو هستند از اينكه نام «ايران » را برادر بزرگتر به ارث برده سوءتفاهمي به تصور انحصاروراثت او در مابقي تركه روي ندهد. به جاي آنكه اسم برادر را تغيير داده (فارس) بخوانندشاهنشاهي ايران قديم را كه جامع هر دو مملكت است «ايران كبير » بنامند. وگرنه كجاشايسته است كه ما ابوشكور بلخي را از خود ندانيم يا شما داريوش هخامنشي و نوشيروانساساني را خارجي تصور كنيد، يا هر دو رودكي بخارايي را تركستاني بدانيم، يا بر سر فرخيسيستاني منازعه كنيم؟ (در مجله شريفه اين شاعر را از شعراي افغانستاني شمردهايد.)
خير:ما و شما در تاريخ سياسي و ادبي تا زمان انقراض سلطنت نادرشاه افشار شريكهستيم اعم از اينكه مردان سياسي و ادبي در اينطرف جبال خراسان زيستهاند يا آن طرف،نبايد دوگانگي قائل شده يا تاريخ سياسي و ادبي به اسم فارس و يك تاريخ سياسي و ادبي بهنام افغانستان تدوين نماييم. امپراتوري هخامنشي و ساساني كه شاهنشاهان آن پارسيانبودند يا شاهنشاهي محمود غزنوي كه مقر او افغانستان بود هر سه شاهنشاهي ايران كبيراست. اگر اشرف و محمود از افغانستان به اصفهان آمده سلسله سلاطين صفوي را منقرضكردند يا اگر نادرشاه اصفهان را از افغانها تخليه كرد و قندهار را گرفت اينها را بايد از قبيلجنگهاي داخلي در ايران كبير دانست. وقتي معتقد شديم كه همه اين اشخاص از بزرگ وكوچك متعلق به ايران كبير هستند ديگر لازم نخواهد بود كه مثلا مجله كابل منوچهريدامغاني را با اينكه به شهادت اين شعر:
سوي تاج عمرانيان هم بدين سان بيامد منوچهري دامغاني
او خود را دامغاني ميداند (منوچهري بلخي) بنگارد (صفحه 21 شماره 18 سال دومكابل)، يا سيد جمال الدين اسدآبادي را با اينكه مدتي از فوت او نگذشته و اقوام خيلينزديك او (خانواده جمالي) در اسدآباد (همدان) مقيمند افغاني بنويسند، يا فلان مجلهايراني بخواهد از افتخارات خاصه افغانستان چيزي به نفع اختصاصي ايران بكاهد.
«پان ايرانيسم »يااتحادايرانيان : در دنيا بعضي اصطلاحات سياسي است كه مفهومهاي
مختلف و معاني خاص دارد. مثلا «پان اسلاميسم » يعنياتحاد اسلام، «پان ژرمانيسم » (اتحاد آلمانها)، «پان تورانيسم » (اتحاد تورانيان)، «پانآمريكانيسم » (اتحاد امريكائيان)، «پان اسلاويسم » (اتحاد اسلاوها)، «پان عربيسم » (اتحاداعراب) و غيره هريك معناي مخصوص به خود دارد كه در موارد ديگر صدق نميكند. «پانايرانيسم » يا اتحاد ايرانيان هم به عقيده من يك معني خاص دارد. همه بالاخره يك جهتمشترك دارد و آن لزوم اتحاد است:گاهي اتحاد مذهبي، وقتي اتحاد سياسي، زماني اتحادنژادي و قس عليهذا. مقصود آنكه هميشه و در همه جا منظور از اين «اتحادها » يا «پانها » درتحت يك حكومت و يك اداره سياسي قرار دادن دولتها و ملتهاي مختلف نيست. مثلا وقتيگفته شود «پان آمريكانيسم » مقصود اتحاد كليه ملل و دول آمريكاست در برابر نفوذاقتصادي يا سياسي غيرآمريكائي و اين فكر دنباله عقيده (منروئه) Monroeمعروف است كهگفت «آمريكا مال آمريكائيها ميباشد » والا «اتحاد آمريكائيان » به معني يكي شدن ملتهايدول مختلف آمريكا قابل قبول نيست، زيرا در دو قاره آمريكا ملل از نژاد و طوايف و مذاهب وزبانها و عادات و اخلاق گوناگون (انگلوساكسن، ژرمن، اسپانيول، پرتقالي و غيره) وجود دارد،يا از «اتحاد اسلاوها » كه عبارت از:روسها، لهستانيها، چكها، اسلواكها، بلغارها، صربها، كرواتها،اسلونها و غيره هستند و اكنون تشكيل پنج شش دولت مستقل با سياستهاي مختلفميدهند مقصود وحدت سياسي و در تحت يك حكومت قرار گرفتن آنها نيست كهغيرمنطقي و غيرعملي است. همچنين مقصود از «پان اسلاميسم » يكي شدن عالم اسلام ازلحاظ تشكيلات سياسي نميباشد. زيرا مسلمانان عالم عبارت از ملل مختلف و مركب ازنژادها و داراي السنه گوناگون هستند:عرب، ايراني، افغان، ترك، مصري و غيره... خلاصه،نتيجه از اين مقدمات آنكه وقتي من خود را طرفدار «پان ايرانيسم » معرفي ميكنم منظوراتحاد كليه ايراني نژادان (فارسها، افغانها، آذريها، كردها، بلوچها، تاتها، تاجيكها، پارسيها وغيره) است براي حفظ عظمت و احترام تاريخ چند هزار ساله مشترك و زبان ادبي و ادبياتمشترك و براي اشتراك مساعي در برابر خطرهاي نژادهاي توراني و سامي و غيره كه ازاطراف تهديد ميكنند، يعني همه «ايراني » نژادان بايد بدانيم كه كمابيش مواجهيم با خطرزرد، ما مستقيم ا از طرف مغرب و شما از جانب شمال، بعضي هم تا نيمه در اين سيلابهولناك فرو رفتهايم. شما شايد امروز به اندازه ما احساس خطر نميكنيد، يعني فعاليتدشمن در جناحي كه شما واقعيد كمتر ميباشد. ليكن البته نبايد غافل شويد، زيرا خطرنژادي شما از طرف شمال چون آتش پنهان در زير خاكستر است. اگر به تاريخ مراجعه كنيدهميشه از همان جانب بوده است كه تورانيها و مغولها سرازير شده آسياي وسطي را بهآتش و خون كشيدهاند. به علاوه وقتي شما و ما دانستيم كه در نژاد و زبان و تاريخ و ادبياتشريك هستيم اين چهار چيز مشترك ما را دشمن در هر كجا مورد تعرض قرار دهد ولو درممالك بيگانه چنان است كه مستقيم ا به ما حمله كرده باشد. مگر وقتي عثمانيها ميگويندمولوي يا سلطان محمود غزنوي ترك بودهاند شما و ما هر دو به يك اندازه متعجبنميشويم؟
پس كاملا روشن است كه ما و شما هر دو منافع مشترك حياتي داريم كه براي حفظ آنهامساعي مشترك لازم است و اين لزوم اشتراك مساعي است كه من آن را «پان ايرانيسم»مينامم. نبايد تصور برود كه با اين عنوان اين عقيده را دارم كه تمام طوايف «ايراني » نژاد بايدتشكيل يك وحدت سياسي يك دولت بدهند. نه، اين عقيده را در سايه دو دولت همميتوان داشت و فارس و افغان، كرد و لر، كابلي و هراتي، تات و تاجيك، گيلك و بلوچ، آذريو مازندراني همه ميتوانند به يك اندازه داراي اين عقيده باشند. قدر مشترك وحدت مايگانگي نژاد، وحدت تاريخ سياسي و ادبي و اشتراك در احساسات و آمال آينده است كه اينچند عامل از اهم عوامل وحدت ملل بزرگ است. از تمام عوامل، عامل كم اهميتتر عاملسياسي و جغرافيائي است، يعني ولو اينكه يك ناحيه جغرافيائي بزرگ مانند فلات ايران بهچند قسمت سياسي تقسيم شده يا افراد يك ملت قديم مثل بنياسرائيل به قسمتهايمختلف عالم پراكنده باشند هيچ يك از اينها تأثيري در مليت و وحدت آمال ملي ندارند.يهوديها هر كجاي عالم پراكنده باشند در حقيقت تشكيل يك ملت و يك مليت ميدهندولو تابع دولتهاي مختلف باشند و وقتي حزب «سينيسم » ايجاد ميشود در همه جاي دنياشعبه دارد و غير از جهود كسي «سينيست » نميشود. يا همان وقت كه لهستان استقلالنداشت و لهستانيها تابع روس و آلمان و اطريش بودند معهذا ملت لهستان و مليتلهستاني وجود داشت، يا وقتي صحبت از «پان ژرمانيسم » به ميان ميآيد اطريشيها هم بااينكه جمهوري مستقلي دارند با آلمانها هم آواز ميشوند.
ايرانيها نيز پارسيان هند را با اينكه هزار سال است از اين مملكت مهاجرت كرده زبانباستاني خود را از دست داده و تابع دولتي ديگر هستند ايراني دانسته و آنها نيز در آمالملي ايران شركت دارند و آنها خود را ايراني ميدانند... مقصود آنكه در حقيقت ملت غير ازدولت و مليت سواي تابعيت است. ايراني نژادان هم يك ملت و يك ملتاند، هرچند هراتي وكابلي تابع افغان، اصفهاني و خراسان تابع ايران، كرد عثماني تابع ترك، پارسي و بلوچ تابعانگليس، تات و تاجيك تابع روس و عجم بينالنهرين تابع عرب باشد. وحدت ايراني آن طوركه شرح داده شد مستلزم آن نيست كه اين طوايف متفرق از تابعيتهاي مختلف به يكتابعيت درآيند يا به لفظ ديگر تشكيل يك دولت بدهند، چه وحدتي كه منظور است عليرغم اختلاف تابعيت حاصل ميباشد و هرچند از لحاظ جغرافيايي گرد يك كانون ملي جمعنيستيم ولي چون بدل خود مينگريم آتش مهر و محبت در آن ميسوزد و از فراز اين سطحخاكي در پرتو تابش آن يك ديگر را مشاهده ميكنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر