۱۳۸۶ آذر ۲, جمعه

خاطرات محمد ظاهر شاه در گفتگوی اختصاصی با بی بی سی - بخش چهارم



1بی بی سی - جمعه 02 سپتامبر 2005








خاطرات محمد ظاهر شاه در گفتگوی اختصاصی با بی بی سی

در بهار سال ۲۰۰۲ ميلادی (۱۳۸۱ خورشيدی)، آخرين پادشاه افغانستان پس از ۲۹ سال تبعيد به کشورش باز گشت تا در پايان يک جنگ خونين طولانی، به روند صلح کمک کند. زمينه اين برگشت که محمد ظاهر شاه آن را "بهترين رويداد" زندگی اش می خواند، با سقوط رژيم طالبان و برگزاری کنفرانس صلح افغانها در بن در پايان سال ۲۰۰۱ ميلادی فراهم شد. در سالهای دوری از وطن، محمد ظاهر شاه با خانواده اش در ايتاليا زندگی می کرد
در بخش چهارم و آخرين بخش گفتگوی اختصاصی بی بی سی برای افغانستان، محمد ظاهر شاه از آن سالها حکايت می کند و از تلاشهايش برای برگزاری يک لويه جرگه برای حل و فصل معضل افغانستان که در سالهای ۱۹۹۰ ميلادی آغاز شده بود
خوب، تا اين جا گفته بوديم که کودتا صورت گرفت و شما در استراحت بوديد در ايتاليا که رييس تشريفات به اطلاع شما داد که کودتا صورت گرفته و شما گفتيد که باعث تعجبتان نشد؟
قطعاً

چطور تصميم گرفتيد که در ايتاليا اقامت کنيد؟
وقتی که ديدم در شرايطی که لازم است به وطن خود برگشته نمی توانم، ايتاليا يک سابقه (برای افغانها) دارد. فاميل امان الله خان در ايتاليا بود، افغانها از هر راه يک سر به ايتاليا می زنند. از اين لحاظ نمی خواستم که خود را در جايی پنهان کنم که هيچ کس را ديده نتوانم. ضرورت بود که قوم و خويش خود را و شخصيت های بزرگ را ببينم و از جهت ديگر، مردم ايتاليا شرايطی دارند که برای من مطلوب است. مردم ايتاليا مانند ما افغانها هستند. بسيار پيش آمد (رفتار) خوب می کنند، مردم خوبی هستند
و آخرين دليل اين که ايتاليا بسيار کشور زيبا و مقبولی است. به هر جايی که می رويد در هر دره، آن مونوتونی که مثلا در لندن حس ميشود در ايتاليا نيست هر کس به ذوق خود خانه و باغ دارد که عموم اينها کيفيت خوبی را به وجود آورده يعنی شخصيت انسان در شيوه زندگيش اظهار ميشود
گذشته از سابقه روم و سابقه بزرگی امپراتوری روم، ايتاليای امروز بسيار متواضع است و مردمش با مردم (ديگران) روابط بسيار خوبی دارند. آب و هوای ايتاليا هم نسبت به ديگر کشورهای اروپايی بسيار خوب است

برخورد دولت ايتاليا وقتی که از تصميم شما خبر شدند، چه بود؟
برخورد بسيار دوستانه بود. من از دولت ايتاليا، حکومتهای شان و شخصيتهای ايتاليايی بسيار ممنون هستم. خصوصا، برلوسکونی (نخست وزير فعلی ايتاليا)، آخرين کسی بود که ديدمش ، بی اندازه آدم سمپاتيک، گرم و هوشيار است
در اوايل در بعضی خاطرات از اعضای خانواده شما نقل قول شده که به خاطر تامين معيشت خانواده شما تحايفی را که با خود داشتيد به دکترهای معالج خود به فروش رسانيديد
خوب روزهای بسيار مشکلی داشتيم، نان می خريديم، نان بسيار پايين (بی کيفيت). نانوا می گفت که شما بسيار سگ داريد؟ ما هم گفته نمی توانستيم که وضيعت اقتصادی ما ايجاب نمی کند، می گفتيم: بلی ما بسيار سگ داريم
خوب، روزهای مشکل را در هر زمان هر کس می گذراند. اما بايد اين قناعت حاصل شود که در برابر مصيبت مقاومت داشته باشيم. آدم بايد فکر نکند که زندگی هميشه يکسان است و بر اساس اين يکسانی، زندگی خود را استوار کند

اين مشکلات زندگی باعث نشد که وحدت خانوادگی متاثر شود؟
در آن زمان يکی يک جا زندگی می کرد و ديگری در جايی ديگر، باهم يکجا زندگی نمی کرديم که وحدت خانواده متاثر شود. زمانی که يک عضو خانواده خود را دير بعد (بعد از مدتها) می بينيم، خوشحال می شويم اما وقتی که يکجا و نزديک زندگی کنيم، خلق تنگی ها پيدا می شود. اما در اين دوره هيچ موضوعی پيدا نشد که روابط ما متاثر شود
روابط دول ديگر، به خصوص دول سلطنتی با خانواده شاهی چگونه بود؟ يعنی اعتبار و حيثيتی که در گذشته داشتند، در طول سالهای مهاجرت حفظ شد؟
احترام داشتند. اما احساس نکردم که آنها يک توجه خاص نسبت به ما نشان بدهند. اما من هم موقيعت خود را هيچ وقت فراموش نمی کردم که در چه حالی هستم. بعضی ها هستند که از چوکی خود پايين نمی شوند، اما من می توانستم از چوکی خود پايين شوم. يک فردغريب بودم، غربت را ديده بودم، با فقر آشنايی داشتم. من شهزاده بزرگ نشده بودم، پسر سپهسالاری بودم که هيچ وقت در خانه نبود و زندگی اش وقف مردم بود. باور کنيد، پس از استقلال افغانستان، زمانی که پدرم فرد دوم در کشور بود، ما زندگی يک مدير بسيار کوچک (پايين ربته) را نداشتيم
شما گفتيد که ساير دول به شما توجهی نشان ندادند اما برخی آثار و اسناد حاکی از اين است که گويا شاه ايران، شاه عربستان سعودی و رييس جمهور مصر، پيشنهاد کمک مالی کرده بودند
در اين جايی شکی نيست، اول من نمی توانستم که کمک يکی را قبول کنم و از ديگری را نکنم. من گفتم که اگر من پادشاهی بودم که به اساس اراده مردم از کشور خود رانده شدم، از شما هيچ چيز نمی خواهم و اين آرزو را هم ندارم. اما اگر مردم من به من علاقه داشتند و يک قدرت نامرئی مانند کودتای محمد داوود خان مرا از (از قدرت) دور کرد، فکر می کنم که اين کودتا به من تعلق ندارد، اين عملکرد خراب داوود خان بود که بخودش برگشت.
اما از پادشاه ايران و ملکه ايران خاطرات خوبی داريم. پادشاه ايران خدا بيامرزدش، بسيار وضيعت (رفتار) خوبی با ما کرد. اگرچه ما کمکهايشان را قبول نکرديم، اما تماس شان را غنيمت می دانستيم
و در مورد کمک های مالی عربستان سعودی؟

عربستان يک مملکت اسلامی بود. وقتی که دست خود را پيش کسی دراز کرده نمی توانستيم، به بسيار آسانی به عربستان سعودی دراز می کرديم. يک مملکت مسلمان و مملکتی است که خانه خدا در آن است. هر کس به خانه خدا مراجعه می کند
می گويند که پادشاه ايران به شما پيشنهاد کرده بود که در برگشت به افغانستان و احيای سلطنت شما را کمک کند؟
از نظر من اين کمک بسيار خطرناک بود. من هيچ وقت نخواستم که به کمک ديگران به کشور خود برگردم. اگر چنين هم می شد، برای من ننگ بود. اگر مردم من مرا قبول هم می کردند، خودم قبول نمی کردم. من هيچگاهی ميان خود و مردم واسطه را قبول نکردم. اين برای اطمينانی است که نسبت به محبت مردم دارم. شرايطی که پيش شد (پيش آمد)، در آن دست های مختلف بود و داوود خان بعداً روزگار خود را ديد. همين کار را که کرد چه نبود که نديد؟ هيچ وقت من تصور نمی کردم که چنين شود. به خدا دلم برايش سوخت
در مورد سالهای اول که گفته ميشود شما به احيای سلطنت علاقه نداشتيد همانطوريکه حالا هم نداريد، بهر حال زندگی خصوصی تری را پيش می برديد، مثلا مشغول نقاشی بوديد و سرگرمی های مانند بازی شطرنج داشتيد؟
من پيشتر هم به شما گقتم که من شهزاده تولد نشده بودم. من پسر سپهسالار بودم، درست. او آدم دوم افغانستان بود اما خود آدم شکسته ای بود که آنقدر به اولاد های خود می خواست ما را سخت سر بار آرد . ميخواست که ما زندگی آرامی داشته باشيم اما اين آرامی را فراهم کرده نميتوانست
ما از زندگی خود همين قدر فهميديم که کلانهای ما، کسانی که مسوول بودند، کمک شان به ما اين بود که به ما راه را نشان بدهند نه آنکه ما را از لحاظ مادی تقويت کنند و امکان آن را هم نداشتند. همين ها در روزهای مشکل ما را کمک کرد و راستی بگويم که از زمان طفوليت که يادم می آيد زندگی فقيرانه ای داشتيم. سپهسالاری افغانستان فقط يک نام بود، آنقدر که ما غريب بوديم به خانواده (اقوام) ما کسی غريب نبود. زيرا پدر من نمی توانست که پيسه را نگاه کند (پول پس انداز کند). پدرم مکتب داشت (ساخت). مکتب علی آباد يک مکتب کوچک بود بعد کلان شد و يونيورستی (دانشگاه) شد. تمام دارايی های ما به همان راه مصرف شد که يک افتخار بزرگ است برای من و برای خانواده من
در آخر دهه هشتاد که شما در ايتاليا بوديد، يک حادثه سرخط خبرهای دنيا شد، يک حادثه سو قصد به جان شما از سوی يک ژورناليست، جزييات اين قضيه را بياد داريد؟
بلی، بياد دارم. بسيار تعجب کردم . آمد و يک کارد (چاقو) را به طرفم پيش کرد و گفت که اين کارد بسيار خوب است. من حس کرده بودم و آماده بودم اما با آن هم حداقل توانستم که خود را از مرگ نجات بدهم. با کارد به من زد، خون زيادی ضايع کردم (از دست دادم). اما از او پرسيدم که چرا؟ نام کسی را گرفت، مثل حضرت صاحب (صبغت الله مجددی) اما من دانستم که دروغ می گويد چون من دشمن نداشتم. تا آخر هم فهميده نشد که اين فرد از کجا آمده بود. خوب اشتباه، اشتباه است. خوب اجل من نيامده بود
اگر از سالهايی که فعاليت سياسی نداشتيد بگذريم و به سالهايی که طرح لويه جرگه مطرح شد، پيش از اين سالها در دوران داکتر نجيب، طرحی مانند کنفرانس بن که بعداً صورت گرفت، مطرح بوده و از شما دعوت شده بود
داکتر نجيب بسيار آدم چالباز (فريبکار) اما هوشيار بود. نطاق (سخنور) بسيار خوبی بود. در نطق خود در جاهای مناسب از من نام می برد. اما هرچه تلاش کرد که من برايش سری تکان بدهم، قطعا (ندادم)
بخاطر که شما اعتماد نداشتيد؟

من به آنها قطعا اعتماد نداشتم. من آنها را از سابق می شناختم
در مجموع نظرتان در مورد جريات چپ افغانستان چه بود؟ آنها در زمان سلطنت شما ظهور کردند
من وقتی در ايتاليا بودم به حد کافی تجربه حاصل کرده بودم. فراز و نشيبهای افغانستان را ديده بودم و مردم را شناخته بودم. بسيار خوب می ديدم که چهره را چگونه تغيير می دهند. تجربه کافی از جامعه خود داشتم. اما با اين همه فکر می کنم که بدبينی لازم نيست. من خوشبينی را شيوه خود کرده بودم شايد به طبيعت من بستگی داشته باشد. يک چيزی که واقع می شد، زود فراموش می کردم. شايد اين به نقص (زيان) من نبود، به فايده من بود، صفت (نيکی) من هم نبود. لطف خداوند بود که حس اعتماد در نزد مردم نسبت به من وجود داشت. مردم افغانستان بيش از خدمت من، در حق من لطف کردند. همه اين حس اعتماد به پيش مردم افغانستان نسبت به من بود. من اين را مرهون مردم افغانستان ميدانم که به مرور اين همه سال، غير از واقعات بسيار کوچکی که ناشی از تاثيرات داخلی نبود و دست های خارجی در آن بود که من آن را حساب نميکنم ، مگر خود مردم افغانستان در مقايسه با خدمت من، بيشتر به من لطف کرده اند
يک مساله ديگری که در آن از نام شما تقريبا استفاده سياسی کردند، مساله ورود طالبان بود. وقتی که طالبان وارد افغانستان شدند، همه گفتند که اين سپاه پادشاه است و مردم هم در آغاز خوشحال شدند، شما در جريان نبوديد؟

قطعا نه. می شود که آدم با کمونيست بسازد؟ با مردمی که خود را طالب می داستند، خود را ديندار می دانستند و خاين به مملکت خود؟ با اين شکل منحوسی که به خود گرفته بودند؟ باز آن ديگری که می گفت کمونيست هستم، کمونيست بود. من آن (کمونيستها) را آن قدر تقبيح نمی کنم، اما با آنکه زير لباسی به مملکت خيانت می کرد، نمی شد که آدم بسازد

شما گفتيد که می شد با کمونيست ساخت. اگر در آن زمان شما دعوت داکتر نجيب را قبول می کرديد، شايد مانع آمدن طالبان می شد، شايد جنگهای بعدی رخ نمی داد، شايد خرابی های سالهای ۹۲ رخ نمی داد
من اين چيزها را فکر نمی کردم. اما هر پيشامد با کمونيست ها را به خير افغانستان نمی دانستم. بلکه به شر افغانستان بود. مردم را اغوا می کرد. مردم فکر می کردند که من طرفدار کمونيستها هستم و همه آن کسانی که به من اميد داشتند، اميد خود را از دست می دادند. اين سياست ها را من کاملا درک کرده بودم
بعد از آن طرح لويه جرگه مطرح شد
طرح لويه جرگه هميشه مطرح بوده، در افغانستان وقتی که مشکلات زياد پيش می آمد، ايجاب يک رای گيری عمومی می کرد. لويه جرگه از قديم، از زمان احمد شاه بابا (احمدشاه درانی) وقتی که مشکلات زياد بود، مطرح می شد. بعد لويه جرگه شکل گرفت و يک نظم گرفت و قانون پيدا کرد. هر زمانی که کشور در برابر سوالی يا مشکلی قرار می گرفت و حکومت های ما (در برابر آن) ضعيف می بودند، لويه جرگه را دعوت می کرديم تا با حمايت مردم، خود را تقويت کنيم
به هر حال، يازدهم سپتامبر اتفاق افتاد و جريان حوادث سريع تر شد و زمينه فراهم شد که کنفرانس بن داير شود، و شما به وطن برگرديد
من از خاطر سن و موقع خدمت خود (فرصتی که برای خدمت پيش آمده بود) نمی توانستم معطل کنم و راستی که هيچ هوسی برای باقی ماندن من در بيرون (از کشور) باقی نمانده بود. تنها می فهميدم که وقت زيادی ندارم بايد خدمت آخری را انجام دهم و بعد در وطن خود و در خاک خود بروم. همين مرا واداشت که آخرين روزهای خود را در افغانستان باشم
شما بعد از سالها آمديد و کابل را به اين رنگ ديديد، چه فکر کرديد؟
بسيار مايوس شدم اما نا اميد کامل هم نيستم، چون امروز شرايطی پيش آمده که مردم بازسازی می کنند

شما به خاطر حل سياسی موضوع افغانستان لويه جرگه را پيشنهاد کرديد، در مورد ساختن زندگی مادی مردم، نظريات خاصی داريد؟ انديشه شما در اين مورد چيست؟
اگر آرزوهای خود را ببينيم، مبالغه است. هر کسی که در راس يک مملکت قراربگيرد، آرزو دارد که در زود ترين وقت کار به ثمر برسد. من واقع بين هستم و علاوه بر آرزوهای خود فهميده می توانم که چه چيز را می توانيم انجام دهيم و چه چيز را نمی توانيم. می فهمم که به چيز دست نزنيم که بعد دوام (ادامه) داده نتوانيم. همه اينها را چند سال پيش تجربه کرده ايم، از اين لحاظ ما اميدوار هستيم که به کمک دوست های خود، با پيشبينی هایي که نسبت به مملکت بيشتر از سابق داشتيم، پيشرفت کنيم. فکر نمی کنم که به بسيار زودی يک آبادی فراهم شود اما يقين دارم که يک پيشرفت تدريجی کاملا در دسترس مردم افغانستان است . سوال اول ثروت است. تا چه وقت دست خود را دراز کنيم و از مردم بيرون بخواهيم. در حالی که ما می فهميم که افغانستان ثروتمند است. افغانستان گاز کافی دارد. افغانستان تيل (نفت) دارد اما نه به تناسب ديگر کشورها. اما صدها چيزهای خرد و ريزه ديگر در افغانستان است که مجموع آن يک افغانستان غريب نيست، افغانستانی است که اگر فرصت بدهند هر چيز ميسر می شود. خوب يکی ثروت های معدنی است، ديگر خاک است، زمين است و ثروت حاصل از زمين است . در حاليکه عربستان نمک آب بحر را جدا می کند و بعد از آن استقاده می کند، ما دريا (رودخانه) های خروشان داريم اما فقط بايد بتوانيم که از آن استفاده کنيم

هیچ نظری موجود نیست:

تعداد بازديدکنندگان