۱۳۸۶ آذر ۵, دوشنبه

مقاله شادروان دكترمحمودافشار- مجله آينده- نمره مسلسل 32- جلدسوم-شماره 8 –سال 1324 خورشيدي

قلمرو زبان‌ فارسي‌

افغانستان‌ ـ ايران‌ ـ تاجيكستان‌

افغانستان‌ برادر عزيز ايران‌ است‌

هر مرد سياسي‌ «ايده‌آل‌ » يا آرزوهائي‌ دارد. يكي‌ از مهمترين‌ آرزوهاي‌ سياسي‌ من‌ هم‌پس‌ از حفظ تماميت‌ ايران‌ مستقل‌ امروز اين‌ است‌ كه‌ در قلمرو زبان‌ فارسي‌ هميشه‌ يگانگي‌و حسن‌ تفاهم‌ حكم‌ فرما باشد. قلمرو زبان‌ فارسي‌ كجاست‌ و خود زبان‌ فارسي‌ چيست‌ كه‌ من‌اين‌ قدر دلباخته‌ اين‌ و پاي‌ بند آنم‌؟...

بيست‌ و چند سال‌ پيش‌ كه‌ با كشتي‌ از اروپا به‌ ايران‌ مي‌آمدم‌ يك‌ نفر تاجيك‌ اهل‌ماوراءالنهر با من‌ هم‌ سفر شد. همين‌ كه‌ لب‌ به‌ سخن‌ گشود و دانستم‌ پارسي‌ گوي‌ است‌ سفردراز دريا را كوتاه‌ گرفتم‌ و حقيقت ا لذتي‌ كه‌ از مصاحبت‌ او بردم‌ فراموش‌ نشدني‌ است‌. مثل‌اين‌ كه‌ در زمان‌ سامانيان‌ مي‌زيستم‌ و با يكي‌ از فرزندان‌ رودكي‌ مكالمه‌ مي‌كردم‌ و اشعار نغزآن‌ شاعر فصيح‌ را با لهجه‌ بخارائي‌ مي‌شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود:

بوي‌ جوي‌ موليان‌ آيد همي ‌ ياد يار مهربان‌آيد همي‌

ريگ‌ آموي‌ و درشتيهاي‌ آن‌ زير پايم‌ پرنيان‌آيد همي‌

آب‌ جيحون‌ با همه‌ پهناوري خنك‌ ماراتاميان‌آيد همي‌

اي‌ بخارا شاد باش‌ وديرزي‌ شاه‌سويت‌ ميهمان‌آيدهمي‌

شاه‌ سرواست‌ وبخارابوستان‌ سرو سوي‌ بوستان‌آيد همي‌

شاه‌ ماه‌است‌ و بخارا آسمان ماه‌ سوي‌ آسمان‌ آيد همي‌

هم‌ چنين‌ وقتي‌ سعادت‌ ملاقات‌ يك‌ نفر برادر افغاني‌ مرا دست‌ مي‌دهد گذشته‌ي‌ پرافتخار و با عظمت‌ دربار محمود سبكتگين‌ در غزنه‌ در نظرم‌ مي‌آيد... ملك‌ الشعرا عنصري‌ رامي‌بينم‌ كه‌ سر صف‌ شاعران‌ در جلو بارگاه‌ يمين‌ الدوله‌ ايستاده‌ اين‌ اشعار آبدار را مي‌خواند:

چنين‌ نمايد شمشير خسروان‌ آثار چنين‌ كنند بزرگان‌چوكردبايدكار

چو مرد بر هنرخويش‌ ايمني‌دارد رود بديده‌ دشمن‌ بجستن‌ پيكار

نه‌رهنماي‌به‌كارآيدش‌ نه‌اخترگر نه‌فال‌ گيربه‌كارآيدش‌ نه‌كارگزار

رودچنان‌كه‌خداوندشرق‌رفت‌ برزم ‌ زمانه‌گشت‌ مرااورادليل‌وايزديار

حس‌ مي‌كنم‌ كه‌ ما با افغان‌ها و تاجيك‌ها هميشه‌ از يك‌ اصل‌ و نسب‌ و داراي‌ يك‌ زبان‌ وتاريخ‌ و ادبيات‌ مشترك‌ بوده‌ و مهمترين‌ چيزي‌ كه‌ ما را تاكنون‌ به‌ يك‌ رشته‌ يگانگي‌ استوارداشته‌ است‌ همانا زبان‌ فارسي‌ كه‌ شيرين‌ترين‌ زبان‌هاي‌ جهان‌ مي‌باشد.

من‌ اگر «امپراطوري‌ » ايران‌ امروز را در دو شماره‌ گذشته‌ از لحاظ لفظ مورد گفتگو قراردادم‌ و بي‌مورد دانستم‌، اكنون‌ مي‌خواهم‌ از جهت‌ سياست‌ هم‌ مخالفت‌ خود را صراحت ا با آن‌اظهار كنم‌، به‌ اين‌ معني‌ كه‌ معتقدم‌ بايد از دل‌هاي‌ خود اين‌ هوس‌ و آرزو را، به‌ فرض‌ اينكه‌وجود داشته‌ باشد، بيرون‌ كنيم‌ كه‌ باز حكومت‌ ايران‌ چنان‌ شاهنشاهي‌ را ايجاد كند كه‌ ايران‌و افغانستان‌ و هندوستان‌ و تركستان‌ و قفقاز و آسياي‌ صغير و عراق‌ و غيره‌ را فرض ا شامل‌باشد، زيرا به‌ عقيده‌ من‌ اين‌ آرزوي‌ سياسي‌ هوسي‌ است‌ كه‌ ديگر با مقتضيات‌ زمان‌ وفق‌نمي‌دهد. اين‌ نوع‌ هوس‌ همان‌ تركان‌ بوالهوس‌ را بس‌ است‌ كه‌ از مرز اروپا تا سر حد چين‌ راجولان‌ گاه‌ اوهام‌ سياسي‌ ماليخوليائي‌ خود قرار داده‌، افكار خام‌ را در سر خود مي‌پزند وبدون‌ اينكه‌ به‌ نتيجه‌اي‌ برسند همسايگان‌ خود را مي‌آزارند...

اما من‌ به‌ يك‌ امپراطوري‌ ديگر علاقه‌ دارم‌ و آن‌ «امپراطوري‌ ادبي‌ » يعني‌ «قلمرو زبان‌ ياادبيات‌ فارسي‌ » است‌ كه‌ شامل‌ افغانستان‌ و تاجيكستان‌ و ايران‌ و بلوچستان‌ و كردستان‌مي‌باشد ـ كه‌ بعضي‌ از آنها ادبيات‌ با عظمت‌ كم‌ نظير فارسي‌ را در قرون‌ متماديه‌ مشترك ابوجود آورده‌ ـ ادبياتي‌ كه‌ فقط اشتراك‌ مساعي‌ آنها توانسته‌ است‌ آن‌ را بدين‌ زيبائي‌ بيارايد ـاشتراك‌ مساعي‌ كه‌ بايد پايدار بماند تا بتواند چنين‌ آثار بزرگ‌ و جاويداني‌ را حفظ كند و بازبوجود آورد. سران‌ و تاجداران‌ و صاحب‌ منصبان‌ اين‌ «آمپير » Empireنويسندگان‌ و شعرا ودانشمندان‌ و كليه‌ زبان‌ آوران‌ اين‌ لسان‌ شيرين‌ بيان‌ از اقوام‌ و طوايف‌ گوناگونند كه‌ هريك‌ بالهجه‌ يا لحن‌ با نمك‌ محلي‌ خود سخن‌ مي‌كويند يا شعر مي‌سرايند و مي‌خوانند. قرن‌ هاست‌در مجالس‌ بزم‌ بساز و آوازان‌، «پاي‌ كوبان‌ » و در ميدانهاي‌ رزم‌، كين‌ جويانه‌، از دوست‌ ودشمن‌ كام‌ گرفته‌اند. اين‌ زبان‌ ديگر شهرستان‌ يا كشور خاص‌ يا وطن‌ مخصوص‌ كسي‌ نيست‌كه‌ ايجاد اختلاف‌ كند... اگر وطني‌ نيست‌، نوعي‌ از وطن‌ است‌، زيرا هريك‌ از ما چون‌ وطن‌خود آن‌ را دوست‌ مي‌داريم‌...

«اين‌وطن مصروعراق‌وشام‌نيست‌ اين‌وطن شهريست‌كورانام‌نيست‌»

چرا، نام‌ هم‌ دارد و چه‌ زيبا اسمي‌

« قلمرو زبان‌ فارسي‌» نام‌ اين‌ «وطن‌ » مشترك‌ عمومي‌ تمام‌ فارسي‌ گويان‌ است‌...

« قلمرو زبان‌ فارسي‌» اسم‌ اين‌ «امپراطوري‌ ادبي‌ » با عظمت‌ است‌.

« قلمرو زبان‌ فارسي‌» عنوان‌ اين‌ «جامعه‌ اخلاقي‌ » مشترك‌ ما مي‌باشد.

همه‌ ما به‌ يك‌ نسبت‌ به‌ آن‌ افتخار مي‌كنيم‌. عنصري‌ و سنايي‌، فردوسي‌ و سعدي‌ يارودكي‌ و معزي‌، به‌ همه‌ ما تعلق‌ دارند و به‌ يك‌ اندازه‌ از اشعار آبدار آنان‌ بهره‌ مي‌بريم‌. درايران‌ قصائد غراي‌ عنصري‌ را كمتر نمي‌خوانند چون‌ سر آينده‌ افغانست‌، يا در افغانستان‌ ازغزليات‌ فصيح‌ سعدي‌ كمتر لذت‌ نمي‌برند چون‌ گوينده‌ ايراني‌ مي‌باشد.

* * *

پان‌ ايرانيزم‌: پان ايرانيزم هم‌ كه‌ من‌ از طرفداران‌ جدي‌ و مبتكر آن‌معرفي‌ شده‌ام‌ و حقيقت‌ هم‌ دارد چنان‌ كه‌ در جاي‌ ديگر نيزشرح‌ داده‌ام‌ چيزي‌ ديگري‌ جز همين‌ نيست‌. من‌ از لفظ «پان‌ ايرانيزم‌ » مفهوم‌ و مطلوب‌سياسي‌ را بدان‌ گونه‌ كه‌ تركان‌ از «پان‌ تورانيزم‌ » يا «پان‌ توركيزم‌ » مي‌طلبند نمي‌خواهم‌. «پان‌ايرانيزم‌ » در نظر من‌ بايد «ايده‌آل‌ » يا هدف‌ اشتراك‌ مساعي‌ تمام‌ ساكنين‌ قلمرو زبان‌ فارسي‌باشد، در حفظ زبان‌ و ادبيات‌ مشترك‌ باستاني‌ و احياء آن‌ در بخشهايي‌ كه‌ امروز مرده‌ است‌وايجاد انواع‌ جديد همان‌ ادبيات‌ تا به‌ حكم‌ تجدد و تازه‌ شدن‌ محكوم‌ به‌ زوال‌ نگردد. من‌ از«پان‌ ايرانيزم‌ » منظورم‌ آن‌ است‌ كه‌ ملل‌ و اقوامي‌ كه‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ سخن‌ مي‌گويند يامي‌گفته‌اند و ساختمان‌ بزرگ‌ ادبيات‌ فارسي‌ را به‌ مشاركت‌ يك‌ ديگر برپاساخته‌ و بازاستعداد آن‌ را دارند كه‌ بزرگتر كنند از هم‌ پراكنده‌ يا نسبت‌ به‌ هم‌ بيگانه‌ نشوند، بلكه‌ دست‌ به‌دست‌ هم‌ داده‌ اين‌ بناء بزرگ‌ تاريخ‌ را عظيم‌تر و بلندتر و زيباتر برآورند، بنايي‌ كه‌ يك‌ تن‌ ازسازندگان‌ آن‌، فردوسي‌ طوسي‌، در هزار سال‌ پيش‌ درباره‌ يكي‌ از كاخهاي‌ آن‌، شاهنامه‌،گفته‌ است‌:

بناهاي‌آبادگرددخراب‌ زباران‌ و از تابش‌ آفتاب‌

پي‌افكندم‌ازنظم‌كاخي‌بلند كه‌ازبادوباران‌نيابدگزند

برين ‌نامه‌برسالهابگذر بخواندهرآنكس‌ كه‌داردخرد

و سعدي‌ گلكار زبردست‌ ديگر درباره‌ گلستان‌ ادبي‌ كه‌ خود به‌ بار آورده‌ فرمايد:

بچه‌كارآيدت‌ زگل ‌طبقي‌ ازگلستان‌ من‌ ببر ورقي‌

گل‌ همين‌ پنج‌روزوشش‌ باشد وين‌گلستان‌هميشه‌خوش‌ باشد

خلاصه‌، مقصود من‌ از «ايده‌آل‌ پان‌ ايرانيزم‌»، يا پاسباني‌ قلمرو زبان‌ فارسي‌، يا هر عنوان‌ديگري‌ شما مي‌خواهيد بگذاريد، خلاصه‌ اين‌ است‌ كه‌ كليه‌ مردمي‌ كه‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ سخن‌گفته‌ يا مي‌گويند، به‌ زبانها با لهجه‌هائي‌ ديگر پيوستگي‌ دارند ولي‌ زبان‌ كتبي‌ يا ادبي‌ آنهافارسي‌ است‌ (مانند آذربايجان‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ به‌ تركي‌ صحبت‌ مي‌نمايند و به‌ فارسي‌ شعرمي‌گويند و نگارش‌ مي‌كنند) با ما گرد اين‌ كانون‌ بزرگ‌ ادبي‌ و تاريخي‌ جمع‌ باشيم‌ و كساني‌كه‌ مي‌خواهند هر روز به‌ عنواني‌ ما را اخلاق ا از هم‌ پراكنده‌ كنند از خود برانيم‌. من‌ اگر ازكردستان‌ يا بلوچستان‌ اسم‌ بردم‌ ولي‌ از لرستان‌ يا مازندران‌ و گيلان‌ ياد نكردم‌ با اينكه‌ ازجهات‌ منظوره‌ تفاوتي‌ ندارند به‌ علت‌ اين‌ است‌ كه‌ در خارج‌ از حدود فعلي‌ ايران‌ و افغانستان‌كردستان‌ و بلوچستاني‌ وجود دارد كه‌ در قلمرو زبان‌ ادبي‌ فارسي‌ داخل‌ است‌.

البته‌ استعمال‌ كلمه‌ ايران‌ در «پان‌ ايرانيزم‌ » به‌ معني‌ اعم‌ (ايران‌) است‌ مثل‌ (فلات‌ايران‌) كه‌ عملا و اصطلاح ا شامل‌ ايران‌ و افغانستان‌ و بلوچستان‌ مي‌باشد. همچنين‌شاهنشاهي‌ (ايران‌) در عصر غزنوي‌ كه‌ مسلم ا جنبه‌ خاص‌ افغاني‌ آن‌ غلبه‌ داشته‌ زيرا هم‌شاهنشاه‌ آن‌ متولد افغانستان‌ بوده‌، هم‌ مركز دولت‌ آن‌ شهر غزنه‌ در افغانستان‌ و هم‌ ملك‌الشعراء دربار عنصري‌ از اهل‌ بلخ‌ و هم‌ مسلم ا بسياري‌ از رجال‌ سياسي‌ و سرداران‌ ومخصوصا سپاهيان‌ كه‌ به‌ هندوستان‌ تاخت‌ و تاز مي‌كرده‌ به‌ واسطه‌ قرب‌ جوار از اهل‌افغانستان‌ بوده‌اند، ولي‌ معهذا دولت‌ او به‌ نام‌ شاهنشاهي‌ ايران‌ شناخته‌ و ناميده‌ شده‌، زيرادر آن‌ وقت‌ سرتاسر اين‌ ممالك‌ در برابر (توران‌) يا (هندوستان‌) يا (روم‌) يا (يونان‌) يا (چين‌)يا بالاخره‌ (عرب‌) (امپراطوري‌ ايران‌) نام‌ داشته‌ است‌. چنانكه‌ عنصري‌ بلخي‌ درباره‌ سلطان‌محمود غزنوي‌ گويد:

ورازهياطله‌گويم‌عجب‌ فروماني‌ كه‌شاه‌ايران‌آن‌جاچگونه‌كردسفر

هم‌ چنانكه‌ فارسي‌ نيز منسوب‌ به‌ نام‌ يك‌ ايالت‌ ايران‌ است‌ كه‌ سابق ا (استخر) يا(پرسپوليس‌) و اكنون‌ شيراز مركز آنست‌ و امروز اسم‌ عمومي‌ زبان‌ ما شده‌ است‌. همان‌ سان‌كه‌ زبان‌ انگليسي‌ نيز زبان‌ مشترك‌ انگليس‌ها و آمريكائيان‌ است‌، يا فرانسه‌ لسان‌ فرانسويان‌ وبلژيكيها مي‌باشد. همان‌ گونه‌ كه‌ لفظ انگليس‌ در يكي‌ از اركان‌ مهم‌ مشترك‌ انگليس‌ و آمريكااحساسات‌ (من‌ و ما) را در آمريكايي‌ها تحريك‌ نمي‌كند همين‌ طور هم‌ لفظ ايران‌ در كلمه‌ «پان‌ ايرانيزم‌ » به‌ معني‌ عامي‌ كه‌ اين‌ لفظ دارد نبايد سوء تعبير شود. اصلا كلمه‌ي‌ «پان‌ايرانيزم‌ » با مقصود كلي‌ و عامي‌ كه‌ دارد نمي‌تواند معني‌ خاص‌ داشته‌ باشد. وصف‌ «پان‌ايرانيزم‌ » به‌ عقيده‌ نگارنده‌ كه‌ بكار برنده‌ و مفسر آن‌ شده‌ام‌ نبايد از معنايي‌ كه‌ براي‌ آن‌ در نظرگرفته‌ شده‌ تجاوز كند و آن‌ عبارت‌ از اراده‌ مشترك‌ تزلزل‌ناپذير همه‌ ملل‌ و مردمي‌مي‌باشدكه‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ با لهجه‌هاي‌ آن‌ تكلم‌ مي‌كرده‌ يا اكنون‌ سخن‌ مي‌گويند و تاريخ‌ادبي‌ و همچنين‌ تاريخ‌ سياسي‌ مشتركي‌ بوجود آورده‌ و چه‌ بسا كه‌ در ميدانهاي‌ رزم‌ بازو به‌بازوي‌ هم‌ جنگ‌ كرده‌، فتح‌ نموده‌، شكست‌ خورده‌ يا افتخاراتي‌ بدست‌ آورده‌اند...

* * *

زبان پشتووفارسي: در افغانستان‌عقيده‌اي‌ قوت‌ گرفته‌ كه‌ زبان‌ محلي‌ پشتورارايج‌ كنند. اين‌ كار به‌ گمان‌ نگارنده‌ به‌ ضرر آن‌ كشور تمام‌مي‌شود، زيرا به‌ فرض‌ آن‌ كه‌ روزي‌ اين‌ لسان‌ جاي‌ زبان‌فارسي‌ را در آن‌ جا بگيرد به‌ طوريكه‌ ديگر آن‌ جا كسي‌ فارسي‌ نداند افغان‌ها از استفاده‌مستقيم‌ ديوان‌ها و كتب‌ شعرا و علماي‌ بزرگ‌ خود مانند سنايي‌ و ابوعلي‌ سينا محروم‌خواهند ماند، به‌ اين‌ معني‌ كه‌ يا بايد آن‌ كتب‌ را به‌ زبان‌ پشتو ترجمه‌ كنند يا زبان‌ فارسي‌ رامانند يك‌ لسان‌ خارجي‌ در مدرسه‌ بياموزند تا بتوانند از كتب‌ بزرگان‌ و پدران‌ خود استفاده‌كنند€ به‌ اين‌ مي‌ماند كه‌ كسي‌ ملك‌ طلق‌ اجدادي‌ و باغ‌ و بوستان‌ خود را به‌ اغواي‌ دشمنان‌دوست‌ نما خراب‌ يا رها كند و پس‌ از آن‌ پشت‌ در همان‌ بوستان‌ و باغ‌ به‌ تمناي‌ ميوه‌ و گل‌بدريوزه‌ برود€اگر چنين‌ منظوري‌ نيست‌ صرف‌ همتي‌ كه‌ براي‌ پشتو مي‌شود بيهوده‌ است‌.

آن‌ چه‌ مرا از سالهاي‌ پيش‌ در خاطر مانده‌، اگر حافظه‌ خطا نكند، آقاي‌ محمود طرزي‌مدير سابق‌ روزنامه‌ سراج‌ الاخبار افغانستان‌، پدر زن‌ امير امان‌ الله‌ خان‌ كه‌ در زمان‌ وي‌ به‌وزارت‌ خارجه‌ نيز رسيد، و خود و ملكه‌ ثريا دختر وي‌ از تربيت‌ شدگان‌ عثماني‌ بودند،موضوع‌ زبان‌ پشتو را در افغانستان‌ به‌ ميان‌ آورد. ولي‌ از جزئيات‌ امر چيزي‌ به‌ ياد ندارم‌...

در هر حال‌ من‌ معتقدم‌ بايد در تمام‌ قلمرو زبان‌ فارسي‌ جمعيتهايي‌ تشكيل‌ شود كه‌زبان‌ و ادبيات‌ فارسي‌ را از هر پيش‌ آمد ناگواري‌ حمايت‌ نمايد. منتظريم‌ به‌ بينيم‌ ادبا و شعراو برادران‌ و هم‌ زبانان‌ افغاني‌ ما تا چه‌ اندازه‌ با اين‌ عقايد و افكار موافقت‌ دارند. اگر شعراءايران‌ و افغان‌ قصائدي‌ هم‌ در موضوع‌ فوق‌ بسازند به‌ جا خواهد بود.

كردي‌وفارسي: كردي هم‌ مانند لري‌ و پشتو و گيلكي‌ يكي‌ از زبانهاي‌ فرعي‌و تابع‌ فارسي‌ است‌. تنها فرقي‌ كه‌ از لحاظ سياسي‌ مي‌توانندبا لري‌، زبان‌ همسايه‌ خود، داشته‌ باشد اين‌ است‌ كه‌ چون‌ قسمتي‌ از نواحي‌ كردنشين‌ درخاك‌ تركيه‌ و عراق‌ عرب‌ است‌ در خارج‌ از حدود ايران‌ كنوني‌ نيز تكلم‌ مي‌شود. سال‌ هاست‌كه‌ به‌ همين‌ جهت‌ موضوع‌ كردستان‌ عنواني‌ پيدا كرده‌ و مسئله‌ كرد موضوعي‌ شده‌ است‌. ولي‌آيا حقيقت ا همانطور كه‌ مثلا يك‌ «مسئله‌ لهستان‌ » عنواني‌ دارد «مسئله‌ كردستاني‌ » هم‌سياست ا بايد وجود داشته‌ باشد و بالنتيجه‌ زبان‌ كردي‌ هم‌ بايد رسمي‌ بشود؟ ـ البته‌ خير€ زيرانواحي‌ كردنشين‌ كه‌ ميان‌ ايران‌ و عراق‌ و تركيه‌ تقسيم‌ شده‌ جزء مهم‌ «مدي‌ » قديم‌ كه‌ ازحصه‌ها و هسته‌هاي‌ اصلي‌ ايران‌ است‌ مي‌باشد. لسان‌ كردي‌ هم‌ شعبه‌اي‌ از زبان‌ فارسي‌است‌ و با دو زبان‌ ديگر همسايه‌ خود عربي‌ و تركي‌ به‌ كلي‌ از سه‌ ريشه‌ هستند. گرچه‌ از لحاظ

تاريخي‌ تمام‌ كردستان‌ جزء ايران‌ است‌ و اگر «ايردانتيسمي‌2irrإdantisme » نسبت‌ به‌كردستان‌ بايد وجود داشته‌ باشد «ايردانتيسم‌ » ايراني‌ است‌، ولي‌ همان‌طور كه‌ در بالا گفتيم‌ما نسبت‌ به‌ هيچ‌ يك‌ از نقاط خارج‌ ايران‌ كنوني‌ نظر سياسي‌ نداريم‌ و علاقه‌اي‌ كه‌ به‌ اين‌نقاط ابراز مي‌كنيم‌ از لحاظ تاريخ‌ و تمدن‌ و زبان‌ و ادبيات‌ ماست‌. بنابراين‌ از اينكه‌ در خارج‌ايران‌ اوراق‌ و جرايدي‌ به‌ زبان‌ كردي‌ چاپ‌ و به‌ منظور مشوب‌ كردن‌ اذهان‌ ساده‌ كردها وتفرقه‌ انداختن‌ ميان‌ ايرانيان‌ وارد ايران‌ مي‌شود شديد ا اظهار تأسف‌ مي‌كنيم‌ و به‌ برادران‌كرد خود چه‌ در تهران‌ و چه‌ در كردستان‌ مي‌گوييم‌:بيدار باشيد

هیچ نظری موجود نیست:

تعداد بازديدکنندگان